#دنیای_قشنگ_نومثل این بود که تصویرش هنوز در آینه است. مثل این بود آن چهره¬ای که چند لحظه از کنارم رد شده بود، و می دانستم از تماشای خود در آن آینه بر می گردد، تصویرش همچنان در آینه مانده است. وقتی با آینه روبرو شدم، تا لحظه¬ای خودم را در آن نمی دیدم، بلکه او را می دیدم. داشت همۀ اجزای صورتش را با دقت نگاه می کرد، تا وقتی بر می گردد پیش مهمان های دیگر، صورتش درست همانی باشد که دلش می خواست. آن قدر آینه را نگاه کردم تا همۀ اجزای صورتش را به دقت وارسی کرد. می دانست هیچ نقصی در آرایش هیچ جزئی از صورتش نیست. حتی صورتش به آرایش چندانی احتیاج نداشت. اما، مثل هر زن دیگر، نگاه کردن در آینه طبیعت ثانویه¬اش گشته بود. کاری که خود به خود از زن ها سر می زند. من هم با او یک دور تمام صورتش را در آن آینه خواندم. مثل داستانی که این قدر دوستش داری و این قدر خوانده¬ای که همه جایش را حفظ هستی، صورتش را حفظ بودم. از قضا صورتش خیلی وقت ها داستان یا داستان هایی را به یادم می آورد. از میان داستان هایی که خیلی دوست داشتی، او به کدام یک بیشتر شباهت داشت؟ به یکی شباهت نداشت. به چند تا شباهت داشت. یکی از آنها شوخی بود. شوخیِ چخوف. گاهی هم احساس می کردم به یکی از رمان های جویس کرول اوتس شبیه است. برای این که تلخ است، برای این که قلبم است. گربه در باران را هم خیلی به یادم می آورد. همین طور
دنیای قشنگ و
نو را. حالا دیگر بیشتر همین
دنیای قشنگ و
نو را به یادم می آورد. این قدر آینه را نگاه کردم تا همۀ اجزای صورتش را وارسی کرد. آن وقت لبخند زد و موهایش را از آینه جمع کرد. هنوز هم همان موها بود. هنوز هم خیلی چیزها از آن سال های دور را در خود داشتند. شاید هم همه چیز را. در دورانی این موها را زیاد می دیدم. حتی از فاصلۀ دور هم می توانستم آنها را تشخیص دهم. حتی وقتی در میان موهای دیگر بود. یک بار دیده بودم در میان موهای دیگر در باد می رقصند. چند سال بود که دیگر دانشکده از آن منظره ها ندیده بود؟ منظرۀ دخترانی که با موهای رها در راهرو ها راه می رفتند یا می ایستادند و با همدیگر و با پسرها حرف می زدند، در کلاس های درس و آزمایشگاه ها حضور می یافتند، در رستورانش غذا می خوردند. در باغ دانشکده وقتی باد می وزید موها به رقص در می آمدند. همیشه بویی در باغ بود که از آن موها ریخته بود. یک بار آن موهارا دیده بودم در میان موهای دیگر در باد می رقصند. خودش نه، موهایش در باد می رقصید. همیشه دلم خواسته بود رقصیدن خودش را هم ببینم. آنگاه او بلند شد و رقصید...
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂