#گابریل_گارسیا_مارکز میگوید:
«خاطراتی که آدمهایش رفتهاند، دردناکند ولی خاطراتی که آدمهایش حضور دارند اما شبیه گذشته نیستند به مراتب، دردناکترند». این، فقط مختص خاطرهها نیست، نواها نیز چنینند. نواهایی هستند که خاطرهشان رفته است، آن لحظهای که آن نوا شأن نزول آن بود نیز سپری شده است اما آن نقطه جغرافیایی که آن نوا در ذهنت تداعی میکرد، درد زخمی را به یادت میآورد که از جنس درد و زخمی نیست که این نوا، پیش از اینها به یادت میآورد.
امروز در ایستگاه
#مترو ، بر لبه جایی که خودم اسمش را گذاشتهام «
#گودال #ریل» ایستاده بودم. ایننوای حزنآمیز آشنا از بلندگوها پخش میشد. صدایی پر از
#غم که زمانی، به هنگام پیروزی و فتح خواندهایم. انگار پیشگویانه میدانستیم که هیچ پیروزی برای ما پایان غم نیست! از این عجیب تر اینکه که هیچ ترانه شادی، متولی
خاطرات ما نیست.
#خاطرات ما همه آهنگی غمگنانه دارند.
من همیشه از اینکه در غم و حزن مقیمم، بیزارم. همیشه دوست دارم، چیزی به جز احساساتم، متکفل روزمرگیهایم باشد اما تقلای من برای استفاده از کلمات عقیم بر سر حوضچه لبریز از «روزگار» این فلات غم، چنان رنگارنگ میشود که ناگزیرم به گرفتن دامن کلماتی که در شعر و تاریخ و زیان این سرزمین، هیچگاه در معنایی که برای آن زاده شدهاند، بکار نرفتهاند.
آنروزها که این نوا را میشنیدیم، میدانستیم نبودن «ممد» برای دیدن چیزی که حالا همقطاران و همولایتیهایش میبینند، حزن انگیز بوده است. چقدر این نبودن در آن روزها تلخ و جانکاه بوده است اما زندگی نشانت میدهد که همیشه در جهان«تلختری» هم هست. تلخترینِ جهان، هراسِ شرمآور از تصور «بودن» آنهایی است که به دروغ برایشان از «حسرت» برای نبودنشان خواندیم!
شهر محزون است. وجدان شهر و مردمان عزاداراش را گواه میگیرم که در تهران،
#عروسی نیست. تهرانی که من از آن سخن میگویم. تهرانی است که در این پایین است با آدمهایی که با غمِ نان و مصائبِ جان از خواب بلند میشوند و بر لبه گودال ریل، کلمات را و
خاطرات را و «ممد» را میشناسند و دیگر به او نمیگویند که جایش در روزگاری که شهر، شاعران و مردمان و تهران همگی «زیرزمین» اند، خالی است. من از تهرانی میگویم که دیری است عزادار است.
#سهند_ایرانمهر@Sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂