«گلولهای را به یاد ندارم که به نیّت پوست نازک آزادی شلیک شده باشد و سرانجام به قصد شقیقهی دژخیم کمانه نکرده باشد
چاقویی را به یاد ندارم که برای گلوی خوشآواز عشق از غلاف بیرون زده باشد و آخر دستهی خودش را نبریده باشد
حالا، هر چه میخواهید شلیک کنید و هر چه میخواهید چاقو بکشید»
عاقبت این تشت هم فرو خواهد افتاد وز سر عالم طنین مضحکه خواهد گذشت. و ما به سنگرها برمیگردیم و به زندگی، ما برنده ایم دستت را به من بده رفیق.. درخت #امید میوه اش می رسد و آواز سر میدهد تا حصول #آزادی...