❣ #عشق@SOCIAL_SCIENCE✍🏼فرهاد قنبری
به نظر من
عشق یعنی مسئولیت،
عشق یعنی احساس وظیفه ای که بر شانه های هر فرد قرار می گیرد،
عشق یعنی پایداشت و تلاش مداوم و مستمر،
عشق یعنی مراقبت و رسیدگی،
عشق یعنی رویش و جوانه زدن،
عشق یعنی بی کرانگی،
عشق یعنی ایثار،
عشق یعنی دوست داشتن فراسوی مرزهای تن....
در جامعه ای (یا در جهانی بزرگ) رشد یافته ایم که به ما در مورد زیست انواع کرم ها یا آمیب ها آموزش می دهند، ما را مجبور به محاسبه انواع معادله های چند مجهولی می کنند، سریعترین شیوه های باز و بسته کردن تفنگ را می آموزند، اما در مورد چگونه دوست داشتن و
عشق ورزیدن چیزی نمی گویند. آنها به ما آموزش نمی دهند چگونه کسی را دوست داشته باشیم، آنها تعهد و وفاداری را به ما آموزش نمی دهند. آنها شعرهای عاشقانه حافظ و سعدی را برایمان معنی (مثله) می کنند و چیزی غیر از
عشق و دوست داشتن را از آن بیرون کشیده و به خوردمان می دهند.
آنها سکس را به جای
عشق تبلیغ می کنند و جایی برای عشقبازی نمی گذارند.
ما در مواجه با
عشق همچون کودک صغیری هستیم که در اولین مواجه جدی با زندگی دچار حیرت شده و پا به فرار می گذارد.
ما زبان هم را نمی فهمیم و مدام در حال بلندتر کردن صداهای خود هستیم، ما مفهوم هستی و ارتباط عاشقانه با آن را یادنگرفته ایم.
ما از
عشق می ترسیم از مسئولیت
عشق می ترسیم. ما هنوز از مفهوم
عشق چیزی نمی دانیم و در مواجه با
عشق مثل اولین برخورد کودکان خردسال با حیوانات دستی از سر کنجکاوی دراز می کنیم و با اولین تکان حیوان جیغ زده و با سرعت فرار می کنیم.
عاشقی کردن و عاشقانه زیستن نیاز به آموزش، تمرین و یادگیری دارد. عاشقانه زیستن نیاز به استاد عاشقی دارد که همچون فانوسی افق های این مسیر سخت اما ارزشمند را نشانمان دهد.
ما عاشقانه زیستن را نخواهیم آموخت چون روحمان را نظام آموزشی و جامعه دچار فساد کرده است. ما عاشقانه زیستن را نخواهیم آموخت چون از کودکی با پول جهانمان را معنی کرده اند. ما عاشقانه زیستن را نخواهیم آموخت چون از کودکی در ذهنمان فرو کرده اند که همه چیز را می توان خرید. ما عاشقانه زیستن را نخواهیم آموخت چون جهانی که در آن به دنیا آمدیم نیازی به عشاق نداشت....
شاید این شعر فروغ فرخزاد وصف حال بهتری از زیست جهان ما باشد.
آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمین ها رفت
و سبزه ها به صحرا ها خشکیدند
و ماهیان به دریا ها خشکیدند
و خاک مردگانش را
زان پس به خود نپذیرفت
شب در تمام پنجره های پریده رنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راهها ادامه ی خود را
در تیرگی رها کردند
دیگر کسی به
عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچ کس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید
در غارهای تنهایی
بیهودگی به دنیا آمد....
👥علوم اجتماعی، مسائل روز
👥👇👇👇https://telegram.me/joinchat/B8dgVjzw2lSWh3ZSpj1VhQ