سوسیالیسم کارگران

#ماکسیم_گورکی
Канал
Новости и СМИ
Политика
Образование
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала سوسیالیسم کارگران
@SKaregariПродвигать
739
подписчиков
32,8 тыс.
фото
21 тыс.
видео
8,59 тыс.
ссылок
سوسیالیسم کارگری خبرها و گزارش های کارگری،تصویرها و کلیپ و مطالب و نظرات و پیشنهاد های خود را از این طریق برایمان ارسال کنید @AmAe123
Forwarded from تجربه نوشتن
#یک_کتاب
#یک_نویسنده

«چند روز بعد از مـراسم بـه‌خاک سپردن مادرم، پدربزرگ بـه مـن گفت: خوب آلکسی، تـو کـه مدال نیستی همیشه بـه گـردنـم آویزانت کنم. جـای تـو اینجـا نیست. بـرو تـوی مـردم. و مـن هـم رفتـم میـان مـردم. » (دوران کودکی - ماکسیم گورکی)

کتاب «دوران کودکی»، داستان زندگی خود ماکسیم گورکی، نویسنده روس است و نخستین کتاب از داستان سه‌گانه‌ای (تریلوژی) است که دو قسمت دیگر آن «در جستجوی نان» و «دانشکده‌های من» است. نویسنده به خاطرات اولین سال‌های زندگی خود در میان مردم پرداخته است. دچار بدبختی و فقری است که موجد پست‌ترین تمایلات است. میان پدربزرگی خشن و مادربزرگی مهربان به سر می‌برد. خانواده در وحشت از پیرمرد به حیات ادامه می‌دهد و او هم بی‌دریغ زن و بچه‌هایش را به باد کتک می‌گیرد. تنها لحظات آرام وقتی است که پدربزرگ در خانه نیست. آنگاه است که همه خانواده به شادی و پایکوبی می‌پردازند، مشروب می‌نوشند،‌ مادربزرگ می‌رقصد، و به بچه‌ها شیرینی و شربت داده می‌شود.

اما اغلب، خاطرات تلخ است که افکار نویسنده را به هم می‌ریزد. خاطره عمویی که زاری می‌کند، چرا که زنش را آنقدر زده که بر اثر ضربات، در حال مرگ است. تنها یکی از دوستان آلیوشا، پسرکی کولی، مورد علاقه پیرمرد است که او هم به شکل خدعه‌آمیزی بر اثر حسادت به دست عمه‌های آلیوشا کشته می‌شود. آتش‌سوزی عظیمی همه را خانه‌خراب می‌کند و موجب جدایی خانواده می‌شود… پسرک کم‌کم بزرگ و شیطان‌تر می‌شود و از اینکه پدربزرگش کمتر از سابق او را کتک می‌زند، دچار حیرت می‌شود. پسرک عاشق کوچه است. چشمش کم‌کم به زندگی باز می‌شود، بی‌آنکه راز غمی که او را فراگرفته، برایش فاش شود. بدبختی هم‌چنان بر مردم بیچاره سنگین و سنگین‌تر می‌شود و پیرمرد باید اموالش را با بچه‌ها قسمت کند. کاملاً فقیر و خسیس می‌شود. مادر آلیوشا می‌میرد و پسرک نوجوان باید به دنبال چوب جمع کردن برود. داستانسرای ما کم‌کم متوجه می‌شود که دهقان های روس از بس ناملایمت و بدبختی کشیده‌اند، کم‌کم به رنج خویش عادت کرده‌اند و حتی به آن علاقمندند. وقتی هم که فاجعه‌ای بزرگتر از گذشته پیش می‌آید، آن را چون حادثه و وسیله‌ای برای تفریح در زندگی محقر خود تلقی می‌کنند و «بر چهره‌ای خالی، جای چنگ زینتی به شمار می‌رود».

زندگینامه‌های نویسنده به حق در آثار گورکی مشهورترین آنهاست، و در میان آن‌ها «دوران کودکی» مسلماً شاهکار نویسنده به شمار می‌رود و بازپردازی غم‌آور طبقات فقیر روسیه در اواخر قرن نوزدهم است.

در قسمتی از کتاب «دوران کودکی» می‌خوانیم:

«پدرم روی کف اطاق نیمه تاریک و تنگ، زیر پنجره خوابیده و پیراهنی بی‌اندازه دراز و سفید به تن دارد. انگشتان پاهای برهنه‌اش به طرز عجیبی از هم بازشده و انگشتان دست‌های رئوفش نیز که با آرامش تمام بر سینه‌اش گذاشته شده، کج و معوج است. چشمان پرنشاطش را دو دایره سیاه، دو سکه مسین کاملا پوشانده؛ چهره مهربانش تیره به نظر می آید و دندان‌هایش که به شکل ناهنجاری نمایان است، مرا می‌ترساند. مادرم نیمه برهنه است و دامن سرخی پوشیده و شانه سیاهی را که من همیشه پوست هندوانه با آن می‌بریدم، به دست دارد و به زانو ایستاده، موهای بلند و نرم پدرم را از پیشانی‌اش به طرف پشت سر، شانه می‌کند. چشمان خاکستری اش باد کرده است و قطره‌های درشت اشک پیاپی فرو می ریزد. پدربزرگم دست مرا در دست دارد. پدربزرگم چاق و گرد است و سر بزرگ و چشمان درشتی دارد و بینی‌اش مضحک و شل و ول است. از سر تا به پا سیاه به نظر می‌آید و نرم است و گیرایی عجیبی دارد. او هم گریه می‌کند و به طرز خاص و جذابی سخنان مادرم را بازمی‌گوید و از سر تا پا می‌لرزد و مرا به سوی پدرم هول می‌دهد. ولی من پیله می‌کنم و پشت سرش قایم می‌شوم. می‌ترسم و ناراحتم. هیچ وقت گریه بزرگ‌ترها را ندیده بودم و سخنانی را که پدربزرگم می‌گوید، نمی‌فهمم. او می‌گوید: «با پدرت وداع کن، دیگر او را نمی‌بینی. مُرد! عزیزم مُرد! در جوانی مُرد. از دنیا خیری ندیده، رفت....» من سخت بیمار بودم؛ تازه برخاسته بودم. خوب به یاد دارم که پدرم هنگام بیماری من، با نشاط و خوش روئی با من ور می‌رفت. بعد ناگهان ناپدید شد و پدربزرگم جایش را گرفت. آدم عجیبی بود. من از پدربزرگم پرسیدم: «از کجا آمدی؟» جواب داد: «از آن بالا، از «نیژنی» سوار کشتی شده، آمدم. آخر روی آب که آدم پیاده راه نمی‌رود؟» هم از این حرف‌ها خنده‌ام می‌گرفت و هم معنی‌اش را نمی‌فهمیدم...»
#ماکسیم_گورکی
#دوران_کودکی
#در_جستجوی_نان
#دانشکده‌های_من

https://t.me/tajrobeneveshtan/3245
Forwarded from تجربه نوشتن
شب بود، که از محفل دوستان، جایی که آخرین داستان به چاپ رسیده ی خود را خوانده بودم، بیرون آمده وارد خیابان شدم. بر اثر تعریف زیادی که از آن کرده بودند، هیجان مطبوعی در من ایجاد شده بود. با تأنی در خیابان خلوت گام برمی داشتم و برای نخستین بار در عمرم تا این حدّ از نشاط زندگی، سرمست شده بودم.

ماه فوریه و شب صافی بود. انبوه ستارگان بر آسمان بی ابر نقش بسته بودند. زمین جامه‌ی باشکوهی از برف تازه بر تن کرده بود و سرمای گستاخانه ای از آسمان به زمین می‌دمید. شاخه‌های درختان از دیوارها سرکشیده، با سایه‌های خود، نقش و نگار زیبا و بدیعی در سر راه من ایجاد کرده بودند. ذرات شفاف برف، در نور کبود و نوازش کننده‌ی ماه، درخشندگی نشاط انگیزی داشتند. جنبنده‌ای در هیچ جا دیده نمی‌شد. صدای خش خش برف در زیر پاهای من، تنها صدایی بود که سکوت با شکوه این شب روشن و فراموش نشدنی را برهم می‌زد…

فکر می‌کردم: چقدر خوب است که انسان در دنیا، در میان مردم، ارج و منزلتی داشته باشد! این اندیشه آینده ی درخشان و روشنی را برایم تصور می‌کرد. صدای کسی که با تأمل صحبت می‌کرد از پشت سرم شنیده شد: «ها شما چیز خوبی نوشته بودید، بله عالی بود!»…

طوری بی صدا و سبک، حرکت می کرد که گویی روی برف می لغزید. در آن جایی که داستان خود را می‌خواندم او را ندیده بودم. بدیهی است که از شنیدنِ صدای او، متعجب شده بودم: این آدم که بود؟ از کجا پیدا شده بود؟
سؤال کردم: شما هم گوش دادید؟
– بله، لذت هم بردم.
با صدای بمی صحبت می‌کرد. لب های نازکی داشت و سبیل های کوچک سیاهش لبخند او را از نظر نمی‌پوشانید. این لبخند که از روی لب های او زایل نمی‌شد اثر نامطبوعی در من بوجود آورد. احساس کردم که در پشت آن فکر نیشدار و انتقادآمیزی نهفته شده است؛ امّا بقدری سردماغ بودم که نتوانستم به این حالت سیمای او توجه کنم. لبخند او مانند سایه‌ای از نظرم محو شد و در مقابلِ صفا و روشنی رضایت خاطری که به من دست داده بود بسرعت ناپدید گردید. پهلو به پهلوی او راه می‌رفتم و منتظر بودم ببینم چه می‌گوید...

نور ماه از عقب سر می‌تابید و سایه‌های ما را در زیر پاهای مان در هم می‌آمیخت و به لکه‌ی تیره ای که جلوی ما در روی برف می خزید، تبدیل می‌نمود. من به این سایه‌ها خیره شده بودم و احساس می‌کردم چیز تازه‌ای که مانند این سایه‌ها جلوتر از من است و نمی‌شود به آن رسید در درون من به وجود می‌آید. همراه من اندکی سکوت کرد، سپس با لحن مطمئنی که بر افکار خود مسلط بود شروع به صحبت کرد:
– در زندگی هیچ چیزی مهم‌تر و کنجکاوانه تر از انگیزه ی فعالیت انسانی نیست… این طور نیست؟...

بدون چون و چرا این آدم عجیب و جالبی بود، ولی مرا داشت عصبانی می‌کرد. من دوبار با بی صبری به جلو حرکت کردم و او به آرامی به دنبال من راه افتاد و گفت:
– مقصود شما را می‌فهمم: تعریف هدف ادبیات فعلاً برای شما کار دشواری است ولی سعی می‌کنم این کار را انجام دهم.

آهی کشید و لبخندزنان نگاهی به صورت من انداخت:
– اگر بگویم هدف ادبیات این است که به انسان کمک کند تا خود را بشناسد و ایمان به خودش را تقویت کند، میل به حقیقت و مبارزه با پستی‌ها را در وجود مردم توسعه دهد، بتواند صفات نیک را در آن‌ها بیابد، در روح آن‌ها عفت، غرور و شهامت را بیدار کرده با آن‌ها کاری کند تا مردمی نجیب، بهروز و قوی شده بتوانند حیات خود را با روح مقدس زیبایی ملهم سازند، آیا شما قبول خواهید کرد؟ نظر من این است. بدیهی است که کامل نیست فقط طرحی است… با هر چیزی که ممکن است به زندگانی جان تازه‌ای ببخشد آن را تکمیل نمایید. بگویید ببینم با من هم عقیده هستید؟

گفتم: بله، تصدیق می کنم! تقریباً همین‌طور است. معمولاً مردم تصور می‌کنند که وظیفه ی ادبیات بطور کلی عبارت است از تجلیل شخصیت انسان و تلطیف عواطف او…
سپس با لحن نافذی گفت: می بینید که به چه امر بزرگی خدمت می‌کنید!...
#ماکسیم_گورکی
#هدف_ادبیات

https://t.me/tajrobeneveshtan/2768
ﻣﺮﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﺠﺎﯼ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﮐﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﻣﺤﺒﺖ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﻡ . ﻻﺑﺪ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﺪ . ﺯﯾﺮﺍ ﺁﻥ ﻫﺎ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻠﻌﻨﺪ، ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﺪ ﺯﯾﺮﺍ ﮔﻨﺞ ﻫﺎﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻣﻨﻬﺪﻡ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻧﺪ . ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﺪ ﺯﯾﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﻫﻦ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﺑﮑﺸﺎﻧﻨﺪ . ﭘﺴﺖ ﻓﻄﺮﺗﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺭﺩ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ .


#ماکسیم_گورکی

#زنده_باد_انقلاب
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی
#زنده_باد_جنبش_نان_کار_آزادی
#نان_کار_آزادی_حکومت_کارگری

@Skaregari
Forwarded from زنان و کارگران
دانش برای بورژوازی تا آنجا وجود دارد که بتواند از آن در راه استفاده کلان و تامین حوائج معدوی و روده و تقویت انرژی جنسی در شهوترانیها مفید واقع شود

خرده بورژواها
#ماکسیم_گورکی


#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی
#زنده_باد_جنبش_نان_کار_آزادی
#نان_کار_آزادی_حکومت_کارگری
@k_zanana
Forwarded from زنان و کارگران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سابقا کسانی را که به زندان می انداختند که دزدی کرده بودند ولی حالا آنهایی را حبس میکنند که حقیقت را میگویند.

مادر
#ماکسیم_گورکی





#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی
#زنده_باد_جنبش_نان_کار_آزادی
#نان_کار_آزادی_حکومت_کارگری
@k_zanana
دانش برای بورژوازی تا آنجا وجود دارد که بتواند از آن در راه استفاده کلان و تامین حوائج معدوی و روده و تقویت انرژی جنسی در شهوترانیها مفید واقع شود

خورده بورژوها
#ماکسیم_گورکی


نقاشی:قتل عام در کره 1951
اثر #پابلو_پیکاسو

#زنده_باد_انقلاب
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی
#زنده_باد_جنبش_نان_کار_آزادی
#نان_کار_آزادی_حکومت_کارگری

@Skaregari
میگویند بر روی زمین انواع و اقسام ملتها هستند
از یهودی ها گرفته تا آلمانیها و انگلیسی هاو...
ولی من باور نمیکنم به عقیده من فقط دو جور ملت هستند و دونژاد که با هم آشتی ناپذیرند
یکی اغنیا یکی دیگر فقرا

#ماکسیم_گورکی

#زنده_باد_انقلاب
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی
#زنده_باد_جنبش_نان_کار_آزادی
#نان_کار_آزادی_حکومت_کارگری

@Skargari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما سوسیالیست هستیم.
یعنی دشمن مالکیت خصوصی که مایه ی نفاق بین مردم است ، آنها را بر علیه یکدیگر مسلح میکند و تضاد منافع آشتی ناپذیری را بوجود می آورد و با کوشش در پنهان کردن یا توجیه کردن این خصومت دروغ میگویند و همه مردم را با دروغ و ریا و کینه تباه میسازد.
ما معتقدیم جامعه ای که انسان را فقط وسیله ثروتمند شدن میداند غیر بشریست و چنین جامعه ای دشمن ماست.
ما میخواهیم علیه همه شکلهای بردگی جسمانی و معنوی بشر که چنین جامعه ای بکار میبرد و علیه تمام شیوه هایی که بشر را بنفع حرص و ازهمدیگر جدا میسازد مبارزه کنیم و مبارزه خواهیم کرد...
ما کارگران کسانی هستیم که کارمان همه چیز را ایجاد میکند.
ما از حق مبارزه برای حیثیت انسانی خویش محرومیم. میخواهیم آنقدر آزادی داشته باشیم تا به مرور قدرت را در دست بگیریم یعنی قدرت در دست توده بیفتد...

#مادر
#ماکسیم_گورکی

#زنده_باد_انقلاب
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی
#زنده_باد_جنبش_نان_کار_آزادی
#نان_کار_آزادی_حکومت_کارگری

@Skargari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما باید به دشمنان خود نشان دهیم که این زندگی مشقت باری که به ما تحمیل کردند ،مانع از آن نیست که ما خود را از نظر فهم و هوش،بالاتر و برتر از آنها ندانیم


مادر
#ماکسیم_گورکی

#زنده_باد_انقلاب
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی
#زنده_باد_جنبش_نان_کار_آزادی
#نان_کار_آزادی_حکومت_کارگری

@Skargari