💠 آن چشم ها
✍نرگس ملک زاده
🔹 زندگی و یا بهتر بگویم کودکی رضا با تمام آرزوهایش، در نوجوانی، و با حسرتی که به سراغش آمده بود تمام شد. کودکی نکرده بود و یا شاید هم کودکانههایش را در پشت دستانی پنهان کرده بود که گاهی سخت میل به فشردن داشت.
همیشه فکر میکردم به آنچه را در قاب «ماه عسل» بر زبان آورده بود؛ مگر میشود آرزو نداشت !
البته راست میگفت. آن زمان کودک بود و هنوز رویاها برایش شاخ و شانه نکشیده بودند، حالا که خود او، قد کشیده بود، در سنی که آرزو هایش جوانه زده بود، خسته تر از آن بود که بخواهد برای رسیدنش حتی قدم بردارد؛ حتی آرزو هایش را رنگ آمیزی کند تا برایش دست یافتنیتر شود.
🔹 چطور میشود رضا، پسر لب خط، که رنج و سختی جزیی از زندگی کودکی تا الانش بود تاب نیاورد؟ چطور میشود خود با دستان خود، به تنها سرمایه زندگیش، به "جانش"، نا مهربانانه نگاه کند. چقدر لحظاتت سخت میگذشت که جان دادن و بریدن از این دنیا برایت راحتتر از ماندن بود؟ فقر و تبعیض برایت قلدری میکرد و دستان تو هر روز خالی تر میشد. آنروز آرزویی نداشتی یا فرصت نکرده بودی به آنچه میخواهی فکر کنی، اما امروز سردی بدنت آرزوهایت را فاش میکند .سرد، بی روح...
مگر آدمیزاد چقدر تحمل دارد؟ وقتی درون تهی کنی زود فروخواهی ریخت، تعلق نداشتن، تو را راحت تر فرو ریخت. خوب ایستاده بودی اما این دیوار که به آن تکیه داده بودی دیر یا زود فرو میریخت .
چشمانت را فراموش نخواهم کرد؛ این نگاه پر از آرزوست. آرزوهایی که در جیب دیگران برایشان خوش رقصی میکند و تو فقط تماشاگر این ارزوها بودی.
#نابرابری_آموزشی#نابرابری_اجتماعی#آموزش_پرورش_طبقاتی#تبعیض#کوکان_کار#فقر#خودکشی_کودکان 🔹🔹🔹🖋کانال کانون صنفی معلمان تهران
🆔 @KSMtehran