هیچ کس چون تو حریف لب خاموشم نیست
جز صدای سخن عشق تو در گوشم نیست
آه از این غربت نزدیک و از آن حسرت دور
عشق در سینه ی من هست و در آغوشم نیست
آن چنان مست خیال تو می افتم هر شب
که حواسم به تن خسته ی بی هوشم نیست
تشنه ام تشنه و بالای سرم کاسه ی آب
ماه روی تو در این آب که می نوشم نیست
هستی و نیستی آن قدر که جز عطری دور
هیچ در حافظه ی خالی تن پوشم نیست
تا می آیم سر دل وا کنم از تو...انگار
جز سرانگشت تو روی لب خاموشم نیست.
شعر
#اصغر_معاذیآوا
#عبدالله_صبوریترانه مستی
#هایده #موسیقی #عاشقانه @Roshanfkrane