بی محابا زندگی کن قبض ترس از غم جدا
عاشقی کن دل بسوزان آدم از شلغم جدا
اسب می فهمد که دهقان در زمینش کاشته
یونجه و شبدر فراوان بذر گندم را جدا
سعدیا هر جا که هستی این قلم تقدیم تو
می شکافی لحظه ها را بازدم از دم جدا
صبح گاهی با کبوتر نان سنگک می خورم
آنچه بین ماست از چشمان نامحرم جدا
ذکر خیری هم کنیم از حافظ پیمانه کش
او که با یک کاسه معنا می شد از عالم جدا
باز بیت آخر آمد الوداع ای حال خوب
با چه حزنی می شود یک برگ از شبنم جدا
#شعر#ارسالی از شاعر :
#توحیدمعز@Roshanfkrane