رفیق شهیدم

#وضو
Канал
Логотип телеграм канала رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313Продвигать
573
подписчика
12,7 тыс.
фото
11,3 тыс.
видео
1,69 тыс.
ссылок
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمیشود🥀 رَفیقِ‌شهیدم‌یه‌دورهمیه‌خودمونیه خوش‌اومدی‌رفیق🤝🫀🥀 تاسیس²¹/⁰²/¹³⁹⁸ کپی‌آزاد‌✌صلوات‌هدیه‌کردی‌چه‌بهتر📿✌️ کانال‌ایتامون‌ 👇 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 خادمین 👇 @Someone_is_alive @Mortezarezaey57
#حاج_حسین_یکتا:

امروز وقتی شما در #فضای_مجازی قرار می گیرید #شهدا شما را نگاه می کنند،

پس باید با #وضو باشید و ذکر «ما رمیت اذ رمیت» بخوانید.

شما الان بالای دکل #دیده_بانی قرار گرفته‌اید و بخواهید یا نه، #وسط میدان هستید.

#شهدا_می_بینند...😍😊

┄┅══••✼⚫️🥀⚫️✼••══┅┄
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدم
Photo
#وصیتنامه
بخشی از وصیت نامه شهید سید محمد بهشتی:

ما مثل #وضو ساده و پاکيم، عين اقطار بي آلايش و معصوميم، ما را مي‌شود در هر گوشه مسجد پيدا کرد. در هر جنسي جستجو نمود، با هر دردي دريافت، ما مثل تلاوت غمگينيم، مثل #تکبير حالت خنجر داريم،
و دوستان ما شيران روز و پارسايان شبند، از نوح به بعد تا #کربلا و #هويزه وتا هويزه حضور داريم.
پشت هر سنگي روييده ايم.
با هر بوته اي رسيده ايم، بر هر شاخي بر داده ايم، ما در اين آب و خاک سبز مي شويم ما بي شناسنامه نيستيم.


#دشمنانِ نادانِ ما بدانند؛
ما ملتی هستیم که هدفمان ،#تقرب_الهی است ؛
پس ترسی از مرگ نداریم...

ما ملتی هستیم که به قول #امام_راحل ،
هرچه بیشتر بکشید مارا ،ملتمان بیدار تر خواهد شد....

ما ملتی هستیم که #دانش آموخته #مکتب_عاشوراییم و زیر بار #مذاکره با دشمنان نخواهیم رفت حتی اگر ؛
خون جوانانمان ریخته شود، مگر غیر از این است که این خون ها؛
محکم تر میکند ریشه انقلابمان را؟
....

ما ملتی هستیم که برای حفظ #انقلاب و آرمان هایش شهدای گرانقدری همچون ؛
شهید بهشتی و شهید سلیمانی داده ایم ؛
حاشا اگر میدان ولایت را خالی کنیم و #سرباز ولی مان نباشیم....

ما ملتی هستیم که #بصیرت مان ؛
در نه دیماه سال ۸۸ به رخ دشمن کشاندیم ، پس بدانید که با این فتنه های کورتان ،
میدان را خالی نخواهیم کرد....

ما ملتی هستیم عاشق مبارزه ؛
آن هم به قول سیدمان؛
عاشق مبارزه با #اسرائیل ،
آماده ایم که راهی تا #فتح_قدس نمانده است....


شادی روح شهید والا مقام شهید سید محمد بهشتی صلوات+وعجل فرجهم

به قلم🖋:sh.g

@Refighe_Shahidam313
#خاطره
یادم هست...

درماموریت سال ۹۲ اشنویه
که هوای بسیار سرد وبرفی داشت و پایگاه ما در عمق خاک !عراق قرارداشت ، روزها هوا #سرد و #برفی بود
وموقع =نگهبانی اگر خودت را تکان نمی دادی تبدیل به #آدم_برفی میشدی و شرایط جوری بود که هر کس به فکر خودش بود .
ولی جواد بطرهای آب را داخل سبد پلاستیکی روی چراغ نفتی به دیوار سوله ی آهنی می بست تا گرم شود ونیروها برای دستشویی و #وضو از آن استفاده کنند ...

#راوی #همرزم_شهید جواد
#رفیق_شهیدم
🕊🥀 رفیق شهیدم
🆔 @Refighe_Shahidam313
-┄┅═✼ 🍂🍃🍂 ✼═┅┄-
⇝✿°•° °°•°°•°° °•°✿⇜

#حاج_حسین_یکتا:

امروز وقتی شما در #فضای_مجازی قرار می گیرید #شهدا شما را نگاه می کنند، پس باید با #وضو باشید و ذکر «ما رمیت اذ رمیت» بخوانید.

شما الان بالای دکل #دیده_بانی قرار گرفته‌اید و بخواهید یا نه، #وسط میدان هستید.

#شهدا_می_بینند...

@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدم
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_ششم 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم #عشقم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم #همسر به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. از سکوت سر به زیرم، عمق #رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت…
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_هفتم

💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه‌اش به‌وضوح شنیده می‌شد.

زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین‌زبان ترین‌شان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا می‌کرد که شکیبایی‌ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد.

💠 حیدر حال همه را می‌دید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :«نمی‌بینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی می‌کنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر #داعشی‌ها بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :«پس اگه می‌خوای بری، زودتر برو بابا!»

انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زن‌عمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را می‌بوسید و با مهربانی دلداری‌اش می‌داد :«مامان غصه نخور! ان‌شاءالله تا فردا با فاطمه و بچه‌هاش برمی‌گردم!»

💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد.

عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :«منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.»

💠 نمی‌توانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدم‌هایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا می‌زدم که تا عروسی‌مان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به #قتلگاه می‌رفت.

تا می‌توانستم سرم را در حلقه دستانم فرو می‌بردم تا کسی گریه‌ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه‌هایم حس کردم.

💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی‌آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه‌های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمی‌گردم! #تلعفر تا #آمرلی سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!»

شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمی‌ام بریده بالا می‌آمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم می‌دیدم جانم می‌رود.

💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه می‌لرزید و می‌خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و #عاشقانه نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یه‌ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمی‌کَند، از کنارم بلند شد.

همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو می‌گیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس می‌کردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند.

💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت #وضو می‌درخشید و همین ماه درخشان صورتش، بی‌تاب‌ترم می‌کرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش می‌برد و نمی‌دانستم با این دل چگونه او را راهی #مقتل تلعفر کنم که دوباره گریه‌ام گرفت.

نماز مغرب و عشاء را به‌سرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشک‌هایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت.

💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد.

ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط #موصل بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است.

💠 شاید اگر می‌ماند برایش می‌گفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم #ناموسش نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشی‌ها بود.

با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریه‌ای که دست از سر چشمانم برنمی‌داشت، به سختی خواندم.

💠 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویه‌های مظلومانه زن‌عمو و دخترعموها می‌لرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :«برو زن و بچه‌ات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد :«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!»

کشتن مردان و به #اسارت بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم...

#ادامه_دارد
@Refighe_Shahidam313
برای رضایی خدا قبل از خواب این اعمال روانجام بدیم👇👇👇
🌺 #وضو گرفتن که ثواب #شهید رو داره🌺
🌸خواندن سه مرتبه این دعا به منزله‌ی #هزار رکعت نماز است 🌼یَفْعَلُ الله ُما یشاءُبِقُدْرَتِهِ وَیَحْکُمُ ما یُریدُبِعِزَّتِهِ 🌼
🌺سفارش رسول خدابه دخترش حضرت فاطمه زهرا(س)قبل از خواب🌺
🌸#قرآن_را_ختم_کنی. #پیامبران_را_شفیع_خود_گردانی. #مؤمنین_و_مؤمنات_را_از_خود_را_ضی_و_خشنود_سازی
#حج_واجب_و_عمره_را_به_جا_آوری.
🌼هرگاه قبل از خواب سه مرتبه #سوره_اخلاص_قل_هو_الله_احد را بخوانی گویاقرآن راختم کرده‌ای🌸
🌼هرگاه بر من و پیامبران پیشین من درود و سلام و صلوات فرستی همه ما شفیعان تو خواهیم بود #اللهم_صل_علی_محمد_و_ل_محمد_و_علی_جمیع_الانبیا_و_المرسلین
🌼 هرگاه برای برادران و خواهران دینی و با ایمان خود طلب آمرزش و مغفرت نمایی، همگی آن‌ها را از خود راضی و خشنود ساخته‌ای، #اللهم_اغفر_للمؤمنین_و_المؤمنات
🌼هرگاه بگویی #سبحان_الله_و_الحمدلله_و_لا_اله_الا_الله_و_الله_اکبر گویا حج تمتع وحج عمره گزارده‌ای🌸.
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج #رسانه_باشید
#جاده_انقلاب

در #جاده_انقلاب روی تابلو #نوشته :

🔴 جاده #لغزنده است ، #دشمنان مشغول کارند .
🔴 با دنده #لج حرکت نکنید ، دیر رسیدن به #مقام بهتر از نرسیدن به #امام است .
سرعت #بیشتر از سرعت #ولایت_فقیه نباشد .
🔴 اگر پشتیبان #ولایت نیستید #کمربند دشمن را نبندید .
با #وضو وارد شوید ، جاده #مطهر به خون #شهداست .

#تأمل
#تفکر
#بیداری
#بصیرت

🌹
حاج_حسین_یکتا :

امروز وقتی شما در این فضا قرار می گیرید #شهدا شما را نگاه می کنند،
پس باید با #وضو باشید و ذکر « ما رمیت اذ رمیت» بخوانید.

شما الان بالای دکل دیده_بانی قرار گرفته اید و بخواهید یا نه، وسط میدان هستید.!
⇝✿°•° °°•°°•°° °•°✿⇜




#حاج_حسین_یکتا:

امروز وقتی شما در #فضای_مجازی قرار می گیرید #شهدا شما را نگاه می کنند، پس باید با #وضو باشید و ذکر «ما رمیت اذ رمیت» بخوانید.

شما الان بالای دکل #دیده_بانی قرار گرفته‌اید و بخواهید یا نه، #وسط میدان هستید.

#لحظه ای با شهدا

سنگر عشق


⇝✿°•° °°•°°•°° °•°✿⇜
@Refighe_Shahidam313