🌸فصل اول کتاب، با نام خون شریکی، نگاهی گذرا به مواجهه افغانستان با
#کمونیسم، انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ایران دارد و در ادامه، شهید بدون مرز،
#احمدرضا_سعیدی را از زبان برادرش توصیف کرده است. شهید سعیدی از ایرانیانی بوده که در جهاد افغانستان به شهادت رسیده.
🍀دومین فصل از
#کتاب که اصلی ترین بخش از آن است، با نام «
#از_دشت_لیلی_تا_جزیره مجنون» به گفتگو با ۱۷
#مجاهد افغانستانی تعلق دارد که در
#دفاع_مقدس ایران حضور داشته اند.
رجایی در ابتدای هر بخش از این فصل، عکس تمام صفحه از رزمنده مورد نظر را آورده و مقدمه ای از آشنایی و گفتگو با او را ذکر کرده است. پس از آن خاطرات فرد مورد نظر به همراه تصاویری رنگی از حضورش در
جبهه ها قابل مطالعه است.
🌸سومین و آخرین فصل از این کتاب هم با نام پیوست؛ گفتگو با سردار محمدرضا حکیم جوادی، فرمانده تیپ ابوذر (تیپ مجاهدان افغانستانی) و یادداشت ناشر را در خود جا داده است.
گفتنی است قبل از شناسنامه و فهرست کتاب، تصویری از نامه یکی از دانش آموزان افغانستانی که در استان سیستان و بلوچستان ساکن بوده، خطاب به رزمندگان اسلام و نقاشی اهدایی او به چشم می خورد که بسیار قابل توجه است. در این بخش می خوانیم:
تصویر این سند را هادی رحیم زاده از تبریز فرستاده است. او زمانی که اسناد مربوط به شهید مجید شنب غازانی (شنب غازان محله ای است در
#تبریز با شهدای بسیار) را اسکن می کرده متوجه تعدادی نامه های دانش آموزانی می شود که از شهرهای مختلف ایران برای رزمندگان در دوران دفاع مقدس نوشته و ارسال شده است. این،نامه یک دانش آموز افغانستانی به
#رزمندگان جبهه های حق علیه باطل است.
🍀برادر سرباز! من افغانی هستم، به مدت دو سال است که از دست جیره خواران شوروی با پدر و سایر افراد خانواده به ایران آمده ایم و در
#کرمان ساکن شدیم و حاضرم در کنار شما با لشگر کفر
#صدام بجنگم. من این سال نو را به برادر جانبازم تبریک می گویم و برایت آرزوی پیروزی می نمایم.
🌸برادر شما بشیراحمد افغانستانی مقیم خاک پاک ایران در استان کرمان، دبستان ارباب زاده کلاس اول. چون پول نداشتم برایت کارت تبریک بخرم،
نقاشی کردم و فکر نکنی که کسی برایم کشیده. به خدا خودم کشیدم.
در ادامه، چند سطر از خاطرات دکتر سید علی شاه موسوی گردیزی که چندی پیش در یک حادثه تروریستی در
#افغانستان به
#شهادت رسید را با هم می خوانیم:
پلاکی که بازگشت
پنج سال (۵۹ تا ۶۳) تابستان ها به
جبهه #افغانستان می رفتم و در برابر روس ها جهاد می کردم. زادگاه من هوای بسیار سردی دارد و آنجا در زمستان جنگ نمی شود. چهار سال مداوم، شش ماه اول سال در افغانستان جهاد می کردم و شش ماه دوم در ایران.
خانواده ام، به خصوص مادرم، همیشه منتظر خبر
#شهادتم بودند. مادرم بعد از فوت پدرم در سال ۱۳۵۷، مسئولانه و آگاهانه ما را هدایت کرد. با دست خودش کمرم را بست و به
#جبهه فرستاد. هنوز صحبت هایش که اولین بار به جهاد می رفتم، قوت قلب من است. موقع رفتن به جهاد گفتم: «مادر ممکن است که بروم و
#شهید شوم. شما بی طاقتی نکنی!» برخلاف تصورم گفت: «اگر اجلت رسیده باشد، در کنار من هم باشی خواهی مرد، وگرنه چون
#حضرت_ابراهیم در میان آتش زنده خواهی ماند.» این جملات همیشه آویزه گوش و قوت قلبم بود.
🌺شماره تماس برای سفارش:
۰۲۱۴۲۷۹۵۴۵۴
🌼 @jebheyfarhangi_book