عجیب اما واقعی
پنج ماه از شروع سال ۱۴۰۳ گذشته و فکرش را نمیکردم در این مدت حتی یک کتاب ایرانی هم نخوانده باشم. چند بار خواندههایم را بالا و پایین کردم و مطمئن بودم آن وسطها حتما یکی دو تا خواندهام. اما نخوانده بودم!
بنابراین به خودم گفتم تا اطلاع ثانوی در این خانه به روی اجنبی بسته است!
برای من که تاریخ از اوایل دهه ۲۰ شروع و سال ۵۷ تمام میشود، جنگ مسئله غریبی است. هرچه فکر میکنم میبینم من در یکی از روزهای زمستان ۵۷ تمام شدم!بنابراین عجیب نبود که هیچ وقت سراغ جنگ و خاطراتش نرفتم. با این وجود خواندن آثاری که نقطه ثقلشان سالهای جنگ است، نشانم میدهند چقدر تجربه زیسته ما با آنچه همین چند دهه قبل عیار زندگی بود، متفاوت است. هر بار از خودم پرسیدهام: «زیستن من زندگی است یا آنچه آنها تجربه کردند؟»
آدمهایی که از بعضیشان چند عکس و خاطره مانده و از بعضیشان همینها هم نمانده است.
تاریخ نگاری انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، عمیقأ به روایت زنانش بدهکار است. همانها که بیسر و صدا آمدند پای کار و بیسر و صدا هم رفتند! در تاریخ نگاریِ واقعه محور، کلیشهای و اغلب مردانه ما، بسیاری از این زنان اصلا دیده نشدند تا ردی از آنها در سطور تاریخ و کتابها بماند و اینطور شد که حافظه تاریخیمان از روایت حماسههای پر تکرار زنان خالی ماند!
اسماء میرشکاریفرد و دفتر تاریخ شفاهی شیراز، به دنبال پر کردن این جاهای خالی رفتند و از زنانی گفتند و نوشتند که هر کدام بر حسب تواناییشان گوشهای از این حماسه را آفریدند و باری بر دوش کشیدند.
شیراز در سالهای جنگ شهر مهمی است زیرا نزدیکترین کلانشهر به جبهههای جنوب است. شهری که حال و هوایش در دهه ۶۰، رنگ و بوی جنگ و جبهه دارد.
«پلاک پ» داستان ستاد پشتیبانی جنگ است اما به روایت زنان. حمایتهایی که پشت جبههها انجام میشد و تنوع و وسعتش هنوز هم بعد از این همه سال در ذهن نمیگنجد. چطور میشود روزانه ۳۰۰ زن در یک ساختمان نیمه کاره و بی در و پیکر از هشت صبح تا غروب آفتاب خیاطی کنند، نان بپزند و یا مربا و عرقیجات درست کنند؟ چطور میشود زنی تا روز آخر بارداریاش یا گندمها را خوشه کند و یا از درختها سیب بچیند؟ آن هم نه باغ و زمین خودش، بلکه باغ خانوادهای که مردهایشان همه رفتهاند جبهه و بار امسالشان دارد خراب میشود!
چطور میشود به زنی خبر داد که تنها پسرش شهید شده و او سرش را بلند کند، بگوید: «الهی شکر، امانت خدا را سالم تحویل دادم.» بعد سرش را پایین بیاندازد و دوباره از خمیر چانه بگیرد و بچسبد به کارش تا خود اذان مغرب؟!عجیب اما واقعی است...
تاریخ شفاهی شیوهای از پژوهش در تاریخ است که مبتنی بر دیدهها، شنیدهها و گفتههای شاهدان و فعالان رویداد تاریخی خاصی است. پس یکی از بنمایههای کتابهای تاریخ شفاهی مصاحبه است. اطلاعات خامی که نویسنده باید دستی به سر و رویشان بکشد تا قابل انتشار شوند. اسماء میرشکاریفرد هم همین کار را کرده اما تلاش او در روایت داستانی حوادث ستودنی است.
خاطراتی که در کتاب آورده شده از پاییز ۱۳۵۹ تا بهار ۱۳۶۷ است. نویسنده، خاطرات زنانی را که طی این دوره نقش مهمی در ستاد پشتیبانی داشتند، گردآوری کرده و بنا بر زمان خودشان در کتاب آورده است. اما این به آن معنا نیست که با مُشتی خاطره جدا از هم و مستقل مواجهیم بلکه ساختار روایی کتاب طوری است که انگار همه این خاطرات بهم مرتبطند و یک ماجرای واحد را بازگو میکنند. راوی هر خاطره، موضوعی را تعریف میکند و راوی دیگری آن را ادامه میدهد.
پلاک پ، لابلای اتفاقهای دوست داشتنیاش، ماجراهای غمانگیزی هم دارد. اما وقتی پای زنان در میان باشد، حتی اگر راویان جنگ هم باشند باز هم معجزه زنانگی نگاهشان، باعث میشود تا حوادث تلخ هم لطیف شوند. زنانی که زنانه حرف میزنند و احساس میکنند اما مردانه کار میکنند و میجنگند!
✍️روایت زهرا سادات طباطبایی
🔹حافظهـ؛ حسینیه هنر(دفتر تاریخ شفاهی) شیراز
@hafezeh_shz♦️سفارش کتاب با تخفیف15درصد و ارسال رایگان(بالای 400هزار تومان):
rahyarpub.ir@Rahyar97🔘 انتشارات راهیار؛ ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
✅ @Raheyarpub