فلسفه

#عادل_مشایخی
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه
@Philosophy3Продвигать
44,27 тыс.
подписчиков
2,1 тыс.
фото
512
видео
2,14 тыс.
ссылок
@Hichism0 برای تبلیغ به این آیدی پیام دهید کانالهای پیشنهادی @Ingmar_Bergman_7 سینما @bookcity5 شهرکتاب @Philosophers2 ادبیات و فلسفه @audio_books4 کتاب صوتی @Philosophicalthinking فلسفه خوانی @TvOnline7 فیلم و سریال
با چشم دوختن به مغاکی که در پسِ هر بُن دهان گشوده است‌، یعنی با آری گفتن به خواستِ قائم به ذات، فرا-انسان تکثیرِ نسبی‌گرایانه‌ی تأویل‌ها را به تولیدِ مطلقِ نقاب‌ها بدل می‌کند‌. «هر آن چه ژرف است نقاب می‌طلبد». «‌او»ی بی‌نام و نشان، من‌های بی‌پایان تولید می‌کند و با آری گفتن به این «‌او»ست که انسان به چیزی غیر از انسان، به چیزی بیش از انسان تبدیل می‌شود. دلوز در یکی از درس‌گفتارهایِ خود به «جو بوسکو»ی نویسنده اشاره می‌کند، کسی که در جنگِ جهانیِ اول بر اثرِ انفجارِ گلوله‌ی توپ در نزدیکی‌اش زخمی شد، و فلج و ناتوان از حرکت، به خانه بازگشت. او تا پایانِ عمر در تخت‌اش زیست، و بسیار نوشت. «و خوشبختانه، نه درباره‌ی خودش. بلکه درباره‌ی آن‌چه فکر می‌کرد باید بگوید». دلوز جمله‌ای غریب از بوسکه نقل می‌کند، جمله‌ای که گفتن‌اش در موقعیتِ او، توانی فرا-انسانی می‌طلبد: «زخمی شدن‌ام پیش از من وجود داشت، من برای تحقق‌اش متولد شده بودم».

👤 #ژیل_دلوز
📚 #نیچه_و_فلسفه
🔃 ترجمه‌ #عادل_مشایخی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
امرِ منفی اعتبارش را از دست می‌دهد. تضاد کارش را متوقف می‌کند‌. تفاوت بازی‌هایش را آغاز می‌کند. اما کجاست بودنی که جهانی دیگر نیست، و گزینش چگونه انجام می‌گیرد. نیچه استحاله می‌نامد نقطه‌ای را که در آن امرِ منفی تبدّل می‌یابد. امرِ منفی توان و کیفیتِ خود را از دست می‌دهد. نه‌گویی دیگر توانی مستقل، یعنی کیفیتی از خواستِ توان نیست. استحاله امرِ منفی را با آری‌گویی در خواستِ توان مرتبط می‌کند، و آن را به صرفِ شیوه‌ای از بودنِ توان‌هایِ آری گفتن تبدیل می‌کند. دیگر نه از کارِ تضاد خبری هست نه از دردِ امرِ منفی، فقط بازیِ جنگجویانه‌ی تفاوت، آری‌گویی و شادیِ ویرانگری. «نهِ» محروم شده از توان‌اش‌، تبدیل شده به کیفیتِ متضادش، «نه»ای که خودش آری‌گو و آفریننده گشته است: این است استحاله. و دقیقاً آن چه معرفِ زرتشت است همین استحاله‌ی ارزش‌هاست. اگر زرتشت، چنان که بیزاری‌ها و وسوسه‌هایش گواهی می‌دهند، از امرِ منفی عبور می‌کند، نه برایِ بهره گرفتن از آن همچون یک محرک، و نه برایِ بر دوش گرفتنِ بارِ آن یا پذیرشِ فرآورده‌اش، بلکه برایِ رسیدن به نقطه‌ای است که در آن محرک تغییر می‌کند، فرآورده پشتِ سر گذاشته می‌شود، و کلِ امرِ منفی مغلوب می‌گردد یا استحاله پیدا می‌کند‌.

👤 #ژیل_دلوز
📚 #نیچه_و_فلسفه
🔃 برگردان #عادل_مشایخی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
#دلوز برای ذات‌هایِ اسپینوزایی سه ویژگی بر‌ می‌شمرد: این ذات‌ها تکین‌اند، یعنی به یکدیگر قابلِ تقلیل نیستند و نمی‌توان آن ها را در نظام‌هایی چون درختِ فورفوریوس سازمان داد؛ این ذات‌ها شدت‌هایِ محض‌اند، بنابراین کثرتِ ذات‌ها کثرتِ عناصرِ ممتد نیست، بلکه کثرتی اشتدادی است؛ و سرانجام، این ذات‌ها بر هم کنشی غیرِ مستقیم بر یکدیگر دارند (نسبتی شبهِ علّی). بنابراین شناختِ نوعِ سوم به منزله‌ی شناختِ ذات، «تجربه‌ی اسکیزوفرنیکِ کمیت‌هایِ اشتدادی در حالتِ محض، در حدی تحمّل‌ناپذیر» است. این تجربه گونه‌ای «‌احساسِ» عبور از مرز است. مرزی که فراسویش هویت محو می‌شود. اسکیزوفرن اثر/احساس‌هایی را که ناخودآگاه تولید می‌کند در مقابلِ مراجعِ نمادین قرار نمی‌دهد و در نتیجه، آن‌چه را دیگران وسوسه‌هایِ گناه‌آلود تجربه می‌کنند، شدن‌ها احساس می‌کند: «احساس می‌کنم خدا می‌شوم»، «احساس می‌کنم زن می‌شوم». این «احساس» را نباید هم‌ذات‌پنداریِ سوژه‌ای خودشیفته پنداشت که خود را با آن‌چه همگان می‌ستایند (‌یا نکوهش می‌کنند) یکی می‌انگارد. «نه من/نیچه‌ی استادِ فیلولوژی که ناگهان عقل‌اش را از دست بدهد و خود را با شخصیت‌هایِ عجیب و غریب یکی بپندارد، بلکه سوژه‌ای نیچه‌ای وجود دارد که سلسله‌ای از حالت‌ها را در می‌نوردد و نام‌هایِ تاریخ را با این حالت‌ها یکی می‌کند: همه‌ی نام‌هایِ تاریخ منم.»


👤 #ژیل_دلوز
📚 #نیچه_و_فلسفه
🔃 ترجمه‌ #عادل_مشایخی
▪️یادداشتِ مترجم

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ انسانِ کینه‌توز یک سگ است، نوعی سگ که فقط بر ردِّپاها نیروگذاری می‌کند: برایِ او تحریک به گونه‌ای موضعی با ردِّپا درمی‌آمیزد، انسانِ کینه‌توز دیگر نمی‌تواند واکنشِ خود را به عمل درآورد... انسانِ کینه‌توز هر موجود یا ابژه‌ را دقیقاً به نسبتِ اثری که از آن می‌پذیرد به منزله‌یِ یک اهانت تجربه می‌کند. زیبایی و نیکی از برایِ او ضرورتاً دشنام‌هایی‌اند به بزرگیِ درد یا بدبختی‌ای که تحمّل می‌کند:

«آدمی نمی‌تواند خود را از شرِّ هیچ چیز خلاص کند، هیچ ‌چیز را نمی‌تواند دفع کند. هرچیزی او را زخمی می‌کند. انسان‌ها و چیزها بی‌ملاحظه سروقتش می‌روند، هر رویدادی بر او ردِّپایی برجای می‌گذارد؛ خاطره برایِ او جراحتی چرکین است.» [نیچه، آنک‌ انسان، بخش یکم، قطعه 6]

انسانِ کینه‌توز به خودیِ خود موجودی دردمند است: تصلّب یا سخت‌شدگیِ آگاهی‌اش، سرعتِ انجماد و یخ‌بستنِ هر تحریک در او، و سنگینیِ ردِّپاهایی که تسخیرش می‌کنند، جملگی رنج‌هایی بس جانکاه‌اند. و بسی ژرف‌تر از این، خاطره‌ی ردِّپاها به خودیِ‌خود و درخود پر از کینه است. این خاطره زهرآلود و افسرده است، زیرا ابژه‌ را مقصر می‌شناسد تا ناتوانی‌اش را از خلاص‌کردنِ خود از ردِّپاهایِ تحریکِ متناظر با این ابژه جبران کند. هم از این‌روست که انتقامِ کینه‌توزی، حتّی وقتی عملی می‌شود، در اصلِ خود همچنان «روحانی»، تخیّلی و نمادین باقی می‌ماند.

#ژیل_دلوز
📚 #نیچه_و_فلسفه
▪️ از کینه‌توزی تا وجدانِ معذّب
🔃 برگردان #عادل_مشایخی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ تبارشناسی نه فقط تأویل، بلکه ارزیابی نیز می‌کند. تاکنون همه چیز را چنان بیان کرده‌ایم که گویی نیروهایِ متفاوت بر سرِ ابژه‌ای کمابیش لخت با یکدیگر می‌جنگند و جایِ یکدیگر را می‌گیرند. اما ابژه خودش نیروست، بیانِ یک نیرو. هم از این روست که میان ابژه و نیرویی که آن را به تصرف در می‌آورد، قرابتی کمتر یا بیشتر وجود دارد. ابژه یا پدیده‌ای وجود ندارد که پیشاپیش به تصرف در نیامده باشد، زیرا ابژه فی‌نفسه نه یک نمود، بلکه پدیدارشدگیِ یک نیروست. بنابراین، هر نیرو در نسبتی اساسی با نیرویی دیگر است. وجودِ نیرو جمع است؛ اندیشیدن به نیرو در حالت مفرد کاملاً محال است. هر نیرو استیلاست، اما در عینِ حال ابژه‌ای است که استیلا بر آن اعمال می‌شود. اصلِ بنیادینِ فلسفه‌ی طبیعت نزدِ نیچه چنین است: کثرتی از نیروهای کنش‌گر و کنش پذیر در فاصله، و فاصله، عنصرِ تفاوتگذاری است که هر نیرو در بر دارد و به واسطه‌ی آن با نیروهایِ دیگر در نسبت است. نقدِ اتم‌باوری را بر اساس این اصل باید فهمید. این نقد عبارت است از نشان دادنِ این که اتم‌باوری تلاشی است برای نسبت دادنِ کثرت و فاصله‌ی ذاتی به ماده که در واقع فقط به نیرو تعلق دارد. فقط نیروست که هستی‌اش نسبت یافتن با نیرویی دیگر است. همانگونه که مارکس به هنگام تفسیر اتم‌باوری می‌گوید: «اتم‌ها یگانه ابژه‌ی خودشان هستند، و فقط با خودشان نسبت توانند یافت...» اما پرسش این است که آیا انگاره‌ی اتم در ذاتِ خود قادر به تبیینِ این رابطه‌ی ذاتی که به آن نسبت می‌دهیم هست؟ این مفهوم انسجام نمی‌یابد مگر در صورتی که به جای اتم به نیرو بیاندیشیم. زیرا انگاره‌ی اتم فی‌نفسه نمی‌تواند تفاوتِ ضروری برای تعیین چنین نسبتی را، یعنی تفاوت در ذات و بر طبقِ ذات را در بر داشته باشد. بنابراین اتم‌باوری نقابی است برای نیروباوریِ در حالِ تولد.

#ژیل_دلوز
📚 #نیچه_و_فلسفه
🔃 برگردان #عادل_مشایخی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
بی‌گناهی به چه معناست؟ هنگامی که نیچه عادتِ بیمارگونِ ما را به متهم‌ کردن، برایِ جست‌وجویِ مسئولان، خارج از خودمان، یا حتا در خودمان، افشا می‌کند، نقدِ خود را بر پنج دلیل استوار می‌سازد و از میانِ آن‌ها نخستین دلیل این است که هیچ چیز خارج از کل نیست. اما آخرین و عمیق‌ترین دلیل این است که «کل وجود ندارد»، «باید جهان را تکه‌تکه کرد و به کل بی‌اعتنا بود.»‌

👤 #ژیل_دلوز
📚 #نیچه_و_فلسفه
🔃 ترجمه‌یِ‌ #عادل_مشایخی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■‍ #نیچه می‌گوید نباید از آن‌چه یونانیان وامدارِ شرقیان‌اند بپرسیم. فلسفه یونانی است، از آن رو که در یونان است که فلسفه برایِ نخستین‌بار به برترین شکلِ خود دست پیدا می‌کند، و نیرویِ حقیقی و هدف‌هایِ خود را نشان می‌دهد، نیرو و اهدافی که دیگر با نیرو و اهدافِ دینیارِ شرقی اشتباه گرفته نمی‌شوند، حتّی زمانی که فلسفه از آن‌ها استفاده می‌کند. «فیلوسوفوس» نه به معنایِ حکیم، بلکه به معنایِ دوستِ حکمت است. اما «دوست» را به چه شیوه‌یِ غریبی باید تفسیر کرد: #زرتشت می‌گوید دوست همواره سوّم-کس است میان من و خودم، کسی که مرا به چیرگی بر خودم و تن ‌به ‌چیرگی ‌دادن برایِ زندگی کردن وامی‌دارد. دوستِ‌ حکمت کسی است که به حکمت توسّل می‌جوید، اما همان‌گونه که کسی به نقابی توسّل می‌جوید که بی‌ آن زنده نمی‌مانَد. دوستِ حکمت کسی است که حکمت را به خدمتِ غایت‌هایی جدید، نامتعارف و خطرناک می‌گمارد، غایت‌هایی که در حقیقت چندان حکیمانه نیستند. او می‌خواهد حکمت بر خود چیره شود و تن به چیرگی دهد. مسلّم است که مردم همواره در این مورد اشتباه نمی‌کنند؛ دلِ آن‌ها ماهیّتِ فیلسوف را گواهی می‌دهد، حکمت‌ستیزیِ او را، اخلاق‌ناباوریِ او را، برداشت‌اش را از دوستی. معنایی را حدس بزنیم که فضیلت‌هایِ حکمیانه و زاهدانه‌ای چون فروتنی، تهی‌دستی و پارسایی پیدا می‌کنند، هنگامی که فلسفه در مقامِ نیرویی جدید آن‌ها را از نو تصرف می‌کند.

#ژیل_دلوز
📚 #نیچه_و_فلسفه
🔃 برگردان #عادل_مشایخی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️فلسفه‌ورزی با پُتک؟

«خواستِ پُرشورِ آفرینندگی‌ام هر زمان مرا به سویِ انسان می‌کشاند. پُتک این‌سان به سویِ سنگ کشانده می‌شود. ای انسان‌ها، در سنگ پیکره‌ای خفته است؛ پیکره‌یِ پندارهایم! وَه که او چرا می‌باید در سخت‌ترین و زشت‌ترین سنگ خفته باشد؟ اکنون پُتک‌ام بی‌امان بر زندانِ او می‌تازد.»

#فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
■ گفتارهای زرتشت بخش دوم
● در جزایر شادکامان

▪️کلّی‌ترین طرحِ نیچه عبارت است از واردکردنِ مفهوم‌هایِ معنا و ارزش به فلسفه. بدیهی است که بخشِ عظیمی از فلسفه‌یِ مدرن از نیچه بهره برده است و همچنان بهره می‌برد. امّا شاید نه به طریقی که او آرزو کرده بود. نیچه هیچ‌گاه پنهان نکرد که فلسفه‌یِ معنا و ارزش باید گونه‌ای نقد باشد. یکی از محرّک‌هایِ اصلیِ آثارِ نیچه این است که کانت نقدِ حقیقی را پیش نبُرد، زیرا او نتوانست مسئله‌یِ نقد را در سطحِ ارزش‌ها مطرح کند. حال، گاهی در فلسفه‌یِ مدرن، نظریه‌یِ ارزش‌ها همسان‌گری و فرمان‌بُرداریِ جدیدی را به وجود آورده است. حتّی پدیده‌شناسی نیز با استفاده از دم‌ودستگاه‌اش، در گُماردنِ الهامِ نیچه‌ای (که اغلب در پدیدارشناسی حضور دارد) به خدمتِ همسان‌گریِ مدرن، شرکت جسته است. امّا آن‌گاه که پایِ‌ نیچه در میان است باید برعکس، از این واقعیّت آغاز کنیم: فلسفه‌یِ ارزش‌ها چنان‌که نیچه بنیان می‌نهد و به تصوّر می‌آورد، تحقّقِ راستینِ نقد است، یگانه شیوه‌یِ تحقّق بخشیدن به نقدِ فراگیر، یعنی فلسفه‌ورزی با «ضربه‌هایِ پُتک».

👤 #ژیل_دلوز
📚 #نیچه_و_فلسفه
▪️بخشِ امر تراژیک
🔃 ترجمه‌یِ‌ #عادل_مشایخی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■‍ «دیگر برایِ دوباره کرامت بخشیدن به فلسفه راهِ دیگری وجود ندارد: باید از به-بَند-کشیدنِ اخلاق‌گراها شروع کرد. تا زمانی که آن‌ها از سعادت و فضیلت سخن می‌گویند، جز پیرزنان کسی را به فلسفه معتقد نخواهند کرد. در چهره‌یِ این "فرزانگانِ نامدار" در طولِ هزاره‌ها بنگرید: چهره‌هایشان جملگی چهره‌یِ پیرزنان یا زنانِ جاافتاده، یا به تعبیرِ فاوِست [گوته]، چهره‌یِ مادران است. مادران، مادران! کلمه‌یِ وحشتناک!» #نیچه

مادران و خواهران: کارکردِ این دومین توانِ زنانه متّهم کردنِ ماست، مسئول ساختنِ ما. مادر می‌گوید: تقصیرِ توست، تقصیرِ توست که من پسرِ بهتری ندارم، پسری که با مادرِ خود محترمانه‌تر رفتار کند و نسبت به جنایتِ خود آگاه‌تر باشد. خواهر می‌گوید: تقصیرِ توست که من زیباتر، ثروتمند‌تر و محبوب‌تر نیستم. انتسابِ خطاها و مسئولیّت‌ها، شِکوه‌یِ نیش‌دار، سرزنشِ همیشگی، "کینه‌توزی". این تأویلی پارسایانه از وجود است. تقصیرِ توست، تقصیرِ توست، تا زمانی که متّهم نیز اعتراف کند «تقصیرِ من است»، و جهان غمگین از این شکایت‌ها و انعکاس‌شان، به لرزه درآید.

«هرجا پیِ مسئولیّت‌ها گشته‌اند، غریزه‌یِ انتقام است که پیِ این مسئولیّت‌ها گشته است. طیِ قرن‌ها این غریزه‌یِ‌ انتقام چنان بر انسان چیره شده است که هر متافیزیک، روانشناسی، تاریخ و به‌‌ویژه هر اخلاقی رَدِّپا و اثرِ آن را با خود دارد. انسان به محضِ این که اندیشیده است، باکتریِ بیماری‌زایِ‌ انتقام را واردِ چیزها کرده است.» #نیچه

نیچه در کینه‌توزی (تقصیرِ توست) و در وجدانِ مُعَذَّب (تقصیرِ من است) و در میوه‌یِ مشترکِ آن‌ها (مسئولیّت)، نه رویدادهایِ ساده‌یِ روانشناختی، بلکه مقولاتِ بنیادینِ اندیشه‌یِ یهودی و مسیحی را می‌بیند، شیوه‌یِ ما در اندیشیدن و تأویلِ وجود به طورِ کلّی. آرمانی جدید، تأویلی جدید، شیوه‌یِ دیگری از اندیشیدن، نیچه چنین وظیفه‌ای را برایِ خود تعیین می‌کند. «به مسئولیّت معنایِ ایجابیِ آن را بخشیدن».

«من خواستم به احساسِ بی‌مسئولیّتیِ کامل دست پیدا کنم، و خود را از قیدِ ستایش و نکوهش، اکنون و گذشته آزاد کنم.» #نیچه

بی‌مسئولیّتی، شریف‌ترین و زیباترین سِرِّ نیچه.

#ژیل_دلوز
📚 #نیچه_و_فلسفه
🔃 برگردان #عادل_مشایخی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3