نیاز و محرومیت، رنج را از بیرون ایجاد می کند،
در مقابل، امنیت و رفاه، بی حوصلگی را. بنابراین می بینیم که طبقات پایین جامعه به مبارزه ای مستمر علیه نیاز، یعنی رنج و زبقه ی ثروتمند به مبارزه ای دایم و نومیدانه علیه بی حوصلگی مشغول اند.
اما تضاد درونی و ذهنی از این جا ناشی می شود که حساسی آدمی
در برابر رنج با حساسیت اش
در برابر بیحوصلگی نسبت معکوس دارد، زیرا حساسیت با قدرت ذهنی نسبت مستقیم دارد. به بیان روشن تر، کند ذهنی معمولا با ضعیف بودن حساسیت همراه است و تحریکات، نمی توانند بر اعصاب فرد کند ذهن تاثیر بگذارند. این گونه مزاج، آدمی را برای دریافت رنج و غم از هر نوع و به هر اندازه، کمتر مستعد می کند.
اما درست همین ضعف ادراک، منشاء آن خلاء درونی است که مهر خود را بر چهره های بیشماری زده است، چهره ی کسانی که دائم همه ی توجه خود را به طور فعال به رویدادهای بی اهمیت جهان بیرون معطوف می دارند.
این خلاء، سرچشمه ی حقیقی بی حوصلگی است و آدمی را وا می دارد که تشنه لب، به دنبال محرکات بیرونی رود، تا ذهن و خلقش را به هر وسیله ی ممکن به حرکت درآورد. مردم
در انتخاب نوع وسیله هایی که به این منظور انتخاب می کنند، چندان سختگیر نیستند. این واقعیت را سرگرمی های اسفباری که به آن روی می آورند، نشان می دهد، و نحوه ی معاشرت و گفتگوی آنان گواه این امر است.
📙 #در_باب_حكمت_زندگی ✍🏻 #آرتور_شوپنهاورjoin us | کانال فلسفه
@Philosophy3