فلسفه و ادبیات

#داریوش_آشوری
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و ادبیات
@Philosophers2Продвигать
8,85 тыс.
подписчиков
839
фото
88
видео
885
ссылок
برترین مطالب ادبی و فلسفی @Hichism0 برای تبلیغات به این آیدی پیام دهید کانال های پیشنهادی @Philosophy3 فلسفه @Ingmar_Bergman_7 اینگمار برگمان @bookcity5 شهر کتاب @audio_books4 کتاب صوتی @Philosophicalthinking فلسفه خوانی @TvOnline7 فیلم و سریال
▪️روحانی کردنِ حسّانیّت نام‌اش عشق است: این کار پیروزیِ‌ بزرگ بر مسیحیّت است که حسّانیّت را خوار می‌دارد. پیروزیِ دیگر کاري‌ست که ما می‌کنیم، یعنی روحانی کردنِ دشمنی. و این از درکِ ژرفِ ارزشِ دشمن‌داشتن برمی‌آید: کوتاه‌سخن، این یعنی کردنِ کار و کمربستن به کار باژگونه‌یِ آن‌ که پیش از این می‌کردند و کمر می‌بستند. کلیسا همیشه خواهانِ نابودیِ دشمنان‌اش بوده است: امّا ما‌، ما اخلاق‌ناباوران و مسیحیّت‌ستیزان به سودِ خود می‌دانیم که کلیسا هست... اکنون در عالمِ سیاست نیز دشمنی روحانی‌تر شده است ـــ بسیار زیرکانه‌تر، بسیار اندیشیده‌تر، بسیار نرم‌رفتارتر. کم-و-بیش هر طرفي شرطِ ماندگاریِ خود را در آن می‌بیند که طرفِ دیگر از پا نیفتد. شرطِ سیاستگریِ بزرگ هم همین است. هر سامانِ نوآفریده‌یِ سیاسی، مانندِ یک پادشاهی، به دشمن بیشتر نیاز دارد تا به دوست. در ستیز با دشمنان است که او خود را ضروری می‌یابد؛ در ستیز با دشمنان است که او ضروری می‌شود... رفتارِ ما با «دشمنِ‌ درونی» نیز جز این نیست: این‌جا نیز دشمنی را روحانی کرده‌ایم و از این راه ارزشِ آن را دریافته‌ایم. آدمی تنها به بهایِ مایه‌داشتن از ستیزه‌ها در درون است که بارور می‌ماند؛ آدمی تا زماني جوان می‌ماند که روان دست‌وپایِ خود را دراز نکند و آرزومندِ آرامش نباشد... هیچ‌چیز با ما بیگانه‌تر از آن آرزویِ دیرینه‌یِ «آرامشِ روح»،‌ آن آرزویِ مسیحی، نیست؛ در ما ذرّه‌اي هوسِ تبدیل شدن به گاوِ نشخوارگرِ اخلاق یا جست‌-و-جویِ آن خوشبختیِ‌ فربهِ وجدانِ آرام نیست. دست‌برداشتن از جنگ یعنی دست‌برداشتن از زندگیِ بزرگ
آرامشِ روح چه بسا بدفهمی‌ست و بس.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #غروب_بتها
▪️اخلاق همچون ضد طبیعت/ بند 3
📖 صفحه 59
🔃 برگردان #داریوش_آشوری

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2.
و چون دوستی با تو بدی کند، با او بگو: «آنچه با من کرده ای بر تو بخشودم. اما آنچه با خود کرده ای را چه گونه توانم بخشود؟»

📚 #چنین_گفت_زرتشت
▪️گفتارهای زرتشت بخش دوم
🔹 درباره‌ی رحیمان
#فردریش_نیچه
🔃 ترجمه‌ی #داریوش_آشوری

.l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ افسانه‌بافی درباره‌یِ جهانِ «دیگری» جز این جهان هیچ معنایی ندارد، اگر غریزه‌یِ بدگویی از زندگی، خوارشمردنِ زندگی، و شک کردن به زندگی در ما قوی نباشد:

که اگر باشد نیز ما داریم با خیال‌بندیِ یک زندگانیِ «دیگر» و یک زندگانیِ «بهتر» در حقیقت از این زندگی انتقام می‌گیریم.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #غروب_بتها
■ عقل در فلسفه
● بند 6
🔃 برگردان #داریوش_آشوری

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2.
تو؟ خواستگارِ حقیقت؟
نه! تنها یک شاعر!

یک جانور، جانوری مکّار، شکارگر، کمین‌گر،
که باید دروغ بگوید،
که باید خواسته و دانسته دروغ بگوید:
آزمندِ شکار،
با نقابی رنگارنگ
خود نقابِ خویش
خود شکارِ خویش!

این ــ خواستگارِ حقیقت؟
نه! تنها یک دیوانه! یک شاعر!
تنها رنگین‌گفتاری
که از درونِ نقاب‌های یک دیوانه فریادهایِ رنگارنگ برمی‌کشد،
سوار بر پُل‌های دروغینِ واژه‌ها،
بر رنگین‌کمان‌ها
در میانِ آسمان‌های دروغین
و زمین‌های دروغین
ولگرد، پرسه‌زن،
تنها... یک دیوانه!
یک شاعر...

آن‌گاه که داسِ ماه،
زنگارگون،
در میانِ سرخیِ ارغوانی
رشکوَرانه فرامی‌خزد؛
بیزار از روز،
با هرگام، نهانی
چمن‌های باژگونِ گُلِ سرخ را
می‌دِرَوَد، تا آن‌که غرقه شوند،
تا آن‌که رنگ‌باخته در شب غرقه شوند.

من نیز خود روزی چنین غرقه گشتم
از جنونِ حقیقت‌جوییِ خویش
از اشتیاق‌های روزینه‌ی خویش،
خسته از روز، بیمار از روشنایی،
غرقه گشتم در فروسوی، شامگاه‌سوی، سایه‌سوی،
سوخته و تشنه
از یک حقیقت،
به یاد داری، به یاد داری، ای دلِ تَفته
که آن‌گاه چه تشنه بودی؟

دور.. بادا.. من!
از تمامیِ‌ حقیقت،
تنها.. یک دیوانه!
تنها یک شاعر...

#فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
● درباره‌ی سرودِ مالیخولیا
🔃 برگردان #داریوش_آشوری

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ هرگز از ایمان خشنود نخواهم بود، حتی از ایمان به من، اما اگر انسان به جدّ و جهد بگوید: شاعران دروغ می‌گویند، راست می‌گوید. چرا که ما شاعران بسیار دروغ می‌گوییم.
تا زمانی‌که دانشی اندک داریم از دروغ گریزی نیست.
کدام شاعر از ماست که شرابش ناب باشد؟
از سرداب‌های ما معجون‌های زهرآگین فرو می‌چکد. چه بسیار کارها در سرداب‌ها کرده‌اند که با واژگان نتوان گفت.
نیازمان به دانایی ما را وامی‌دارد که به مسکین خِرَدان، به‌ویژه زنانِ جوانشان عشق بورزیم.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
■ گفتارهای زرتشت بخش دوم
● درباره شاعران
🔃 برگردان #داریوش_آشوری

. l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ پدران و مادران ناخواسته از فرزندان خود چیزی همانند خود می سازند و این کار را تربیت می نامند.

هیچ مادری در ته دل شک ندارد که کودکی که زاده است مال اوست.
و هیچ پدری از این حق چشم نمی پوشد که فرزند را تابع دریافتها و ارزشگذاریهای خود کند.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #فراسوی_نیک_و_بد
🗓 صفحه 147
■ ترجمه‌ی #داریوش_آشوری

. l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ خداوند حدسی بیش نیست.
ولی من مایلم که شما حدس‌های خود را بدان‌چه قابل تصور است محدود سازید. همه را به چیزی تبدیل کنید که قابل تصور، دیدن و لمس کردن باشد. آن‌گاه شما ٬تا‌نهایت‌٬ از حواس خود پیروی نموده‌اید.

اگر خدایان می‌بودند، چگونه تاب می‌توانستم آورد که خدا نباشم؟ پس، خدایان نیستند.

خدا اندیشه‌ای‌ست که هر راست را کژ می‌کند و هر ایستاده‌ای را دچار دوار(سرگیجه). چه؟ زمان در گذر است و هر گذرا دروغ؟

من شر ضدِ بشر می‌خوانم، همه‌ی آن آموزه‌ ها درباره‌یِ یکتا و کامل و بی‌جنبش و بی نیاز را !

#گوته می گوید: هر آنچه گُذرا است خیالی بیش نیست.

در مقابل، #نیچه می گوید:
هر آنچه پایدار است جز مَجازِ شاعرانه نیست!
و شاعران بسی دروغگویند.

آفریدن این است: نجاتِ بزرگ از رنج، و مایه‌ی آسایشِ زندگی. اما رنج و دگرگونیِ بسیار باید تا آفریننده ای در میان آید.

احساس ها همه در من رنج اند و در بند. اما خواست‌ام همیشه چون آزادی بخش و شادی بخش به سوی ام می آید.
خواستن آزادی بخش است!

#فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
■ گفتارهای زرتشت بخش دوم
● در جزایر شادکامان
🔃 ترجمه‌ی #داریوش_آشوری

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ از حال و روزِ خود نالیدن هیچ فایده ای ندارد، از ضعف است، خواه بد حالیِ خود را به دیگران نسبت دهد خواه به خود که سوسیالیست ها کارِ اول را می‌کنند و مسیحیان برای مثال کارِ دوم را و به راستی هیچ فرقی هم ندارند.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #غروب_بتها
■ بند 34 "پویندگی های مرد نابه‌نگام"
🔃 برگردان #داریوش_آشوری

. l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
#زرتشت سی ساله بود که زادبوم و دریاچه ی زادبوم خویش را ترک گفت و به کوهستان رفت. اینجا با جان و تنهایی خویش سرخوش بود و ده سال از آن نیازرد. اما، سرانجام، دل اش دگر گشت و بامدادی با سپیده دم برخاست، برابر خورشید گام نهاد و با اوچنین گفت:
«ای اختر بزرگ! تو را چه نیک بختی می بود اگر نمی داشتی آنانی را که روشنی شان می بخشی!
«تو ده سال اینجا به غارم بر آمدی؛ اگر من و عقاب و مارم نمی بودیم تو از فروغ خویش و ازین راه سیر می شدی.
«لیک ما هر بامداد چشم به راه ات بودیم و سر ریزت را از تو بر می گرفتیم و تورا بهر آن شکر می گزاردیم.
«هان! از فرزانگی خویش به تنگ آمده ام و چون زنبوری انگبین بسیار گرد کرده، مرا به دست هایی نیاز است که به سویم دراز شوند.
«می خواهم ارزانی دارم و بخش کنم تا دیگر بار فرزانگان میان مردم از نابخردی خویش شادمان شوند و تهیدستان دیگر بار از توانگری خویش.
« ازاین رو می باید به ژرفنا درآیم؛ همان گونه که تو شامگاهان می کنی، بدانگاه که به فراپشت دریا می روی و نور به جهان زیرین می بری. تو، ای اختر سرشار!
« به زبان مردمان ـ همان مردمانی که به سوی ایشان فرود می خواهم رفت ـ من می باید چون تو فروشوم.
« پس برکت ده مرا ای چشم آسوده که نیک بختی بس بزرگ را بی رشک توانی نگریست!
« برکت ده جامی را که سرریز خواهد شدن، تا آن که آب از زرّین جاری شود و بازتاب شادمانی ات را همه سو برد!
«هان! این جام دیگر بار تهی شدن خواهد و زرتشت دیگر بار انسان شدن.»
ـ چنین آغاز شد فروشد زرتشت

#فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
■ پیش گفتار زرتشت-1
🔃 برگردان #داریوش_آشوری

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ چیزی به نامِ پدیده‌یِ اخلاقی در کار نیست.
آنچه هست تفسیرِ اخلاقیِ پدیده‌هاست.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #فراسوی_نیک_و_بد
▪️بند 108
🔃 برگردان #داریوش_آشوری

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ آنچه را که یک زمانه شرّ می‌شمردند، بسا پژواکی‌ست بی‌گاه از آنچه روزگاری خیر شمرده می‌شد.
بازگشتِ بیمار گونه‌یِ یک آرمانِ کهن.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #فراسوی_نیک_و_بد
■ بند 149
🔃 برگردان #داریوش_آشوری

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
‍ ■ چون #زرتشت تَرک می‌گفت شهر دل‌خواهِ خویش را که نام اش ماده گاوِ رنگین بود، انبوهی از مردم که خود را شاگردان او می‌نامیدند، برای بدرقه به دنبال او بودند. وقتی به چهار راهی رسیدند، زرتشت با ایشان گفت که از آن پس می‌خواهد تنها برود، زیرا تنها رفتن را دوست می‌داشت. امّا شاگردان اش برای بدرود، وی را چوب دستی پیشکش کردند که بر دسته‌ی زرین اش ماری گرد خورشید چنبره زده بود. زرتشت را از چوب دست خوش آمد و بدان تکیه داد. آنگاه با شاگردان چنین گفت:
بگویید ام، چگونه زر والاترین ارزش را یافت؟ آیا نه از آن رو که دیریاب است و نا کارآمد و تابان، درخششی آرام دارد؟ او همیشه خود را ایثار می‌کند...
والا ترین فضیلت دیریاب است و ناکارآمد. تابان است و درخششی آرام دارد. والاترین فضیلت خود را ایثار می کند....

برادران، با قدرت فضیلت تان به زمین وفادار مانید...
مگذارید فضیلت تان از آنچه زمینی‌ست بگریزد و بال بر دیوار های سَرمَدی کوبد!
بادا که جان و فضیلت تان خدمت‌گزارِ معنایِ زمین باشد و همه چیز از نو به دست شما ارزش باید! از این رو می باید جنگجو باشید و آفریننده!
در نزد شخص دانا غرایز همگی مقدس اند. روح آن کس که تعالی یافته مملو از شادی است.
طبیبا، نخست خود را شفا ده تا بیمارِ خویش را توانی شفا دهی. بهترین یاری بیمار را این است که به چشم خود کسی را ببینید که درمانگرِ خوش است...

چون زرتشت این سخنان را بگفت سکوت کرد، همچون کسی که آخرین کلام‌اش را هنوز به زبان نیاورده و اندکی بعد چنین گفت درحالی که آوایش دگرگون بود:
اکنون تنها می‌روم، شاگردان من، شما نیز اکنون بروید و تنها بروید! من اینچنین می‌خواهم!
شما را اندرز می گویم که از من دور گزینید و از زرتشت بپرهیزید!
مرد دانا نه تنها دشمنِ خویش را دوست تواند داشت، که از دوست خود نیز بیزاری تواند جُست.
آن که همیشه شاگرد می ماند آموزگارِ خود را پاداشی به سزا نمی دهد.

زرتشت از شاگردان اش میخواهد که او را گُم کنند و در عوض خود را بیابند و آنگاه که همگی مرا انکار کنند به نزد شما خواهم آمد

خدایان همگی مُرده اند: اکنون می خواهیم که ابرانسان بزید!
این باد آخرین خواستِ ما...

#فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
■ گفتارهای زرتشت بخش یکم
● درباره‌ی فضیلت ایثارگر
🔃 ترجمه‌ی #داریوش_آشوری


l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ درباره راه آفریننده

برادر، رهسپار خلوت ای؟ جویای راه به خویشتن ای؟ پس دمی بمان و به من گوش فراده.
زبه چنین می گوید: «آن که میجوید خود چه آسان گم می شود! هرگونه خلوت گزینی خطاست.» و تو دیری در میان رمه بوده ای.
آوای رمه هنوز در تو طنین افکن است و آن گاه که میگویی: «مرا دیگر با شما وجدانی یگانه نیست، در این گفته شکوه اي و دردي هست
بنگر. این درد هنوز زاده ی همان وجدان یگانه است و واپسین فروغ آن وجدان هنوز بر محنتات پرتوافکن است
باری، تو بر سر آن ای که در راه محنت خویش گام نهی که راهی ست به خویشتن تو؟ پس حق و قدرت خود را برای آن به من نشان ده؟
آیا قدرتی تازه هستی و حقي تازه؟ جنبشي نخستين چرخی خودچرخ توانی ستارگان را واداشت تا به گردان بگردند؟
وای از آز نام جویان و شر و شور جاه طلبان؛ نشان ام ده که نه از آزمندان ای نه از جاه طلبان؛
وه. چه بسا اندیشه های بزرگ که کارشان جز کار دم نیست: باد میکنند و
تهی تر می سازند.
خود را آزاد می خوانی؟ میخواهم اندیشه ی فرمانروا بر تو را بشنوم، نه این را که از یوغی رها شده ای.
آیا چنان کسی هستی که رهایی از یوغی را سزاوار باشد؟ ای بسا کس که با دورافکندن [يوغ] بندگی واپسين ارزندگی خود را دور افکند.
آزاد از چه؟ #زرتشت را با این چه کار! اما چشمانات باید به روشنی مرا خبر دهند: آزاد برای چه؟
آیا «نیک و بد» خویش را به خود توانی داد و اراده خود را چون قانونی بر فراز خویش توانی آویخت؟ قاضی خویش توانی بود و کیفرخواه قانون خویش؟

👤 #فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
■ گفتارهای زرتشت بخش یکم
● درباره‌ی راه آفریننده
📖 صفحه 75
🔃 برگردان #داریوش_آشوری

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ شامگاهي زرتشت با شاگردان از میانِ جنگل می‌گذشت، و همچنان که در پیِ چشمه‌اي می‌گشت، هان! به چمنزاري رسید سرسبز که گِرد-اش را درختان و بوته‌ها خاموشْ فراگرفته بودند و بر آن دخترکاني با هم می‌رقصیدند. دخترکانْ چون زرتشت را بشناختند، از رقص بازایستادند. اما زرتشت با سیمایي دوستانه به سویِ ایشان رفت و این سخنان را گفت:
«از رقص بازنایستید، دخترکانِ نازنین! نه بازی-بَرهَم‌زني بدچَشم سویِ شما آمده است، نه دشمنِ دخترکان.
من در برابرِ ابلیس هوادارِ خدای‌ام، زیرا ابلیس "جانِ سنگینی" است. پس، ای سَبُک‌پایان، من چگونه دشمنِ رقص‌هایِ خداییِ شما توانم بود؟ یا دشمنِ پاهایِ دخترکانْ با گوژَکانِ زیباشان؟...»

👤 #فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
■ بخشِ دوم: سرودِ رقص
🔃 ترجمه #داریوش_آشوری

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ به آنانی كه #راه را از من پرسيده‌اند، چنين پاسخ داده‌ام: «اين اكنون راهِ من است. راهِ شما كدام است؟ زيرا راهِ مطلق در كار نيست.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
📖 صفحه 212
■ گفتارهای زرتشت بخش سوم
● درباره‌یِ جانِ سنگينی/ بند 2
🔃 برگردان #داریوش_آشوری

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ با آدمیان زیستن دشوار است،
زیرا خاموش ماندن بسی دشوار است.

#فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
■ گفتارهای زرتشت بخش دوم
● درباره‌ی رحیمان
📖 صفحه 102
🔃 برگردان #داریوش_آشوری

جنگل را دوست دارم. زندگي در شهر بد است. آنجا شهوت‌پرستان بسيار اند.
گرفتار آمدن در چنگِ يك جنايتكار آيا نه بهتر است از گرفتارشدن در روياهای زنی شهوت‌پرست؟
و اما اين مردان! چشمانِ‌شان می‌گويد كه بر روي زمين چیزی بِهْ از همخوابگی با زن نمی شناسند.
بُنِ روان‌هاشان پليد است. و وای اگر در پليدی شان چیزی از جان نيز باشد.
كاش دستِ‌کم به كمال جانوران می‌بودید! زيرا، جانوران بی‌گناه اند.

#فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
■ گفتارهای زرتشت بخش یکم
● درباره‌ی پارسایی
📖 صفحه 67
🔃 برگردان #داریوش_آشوری

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ صلح را همچون افزاری برای آغاز کردن دوباره‌ی جنگ‌ها دوست بدارید و بهترین صلح آن است که دیری نپاید و من شما را نه به صلح بلکه به پیروزی رهنمون می‌شوم.
پس باید کارتان مبارزه و صلحتان پیروزی باشد.
اگر تیر در کمان نباشد، اطمینانی به آسایش نیست و آسودگی بی‌سلاح، مایه‌ی هرزگی و ستیز است. پس باید صلحتان پیروزی باشد.

#فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
■ گفتارهای زرتشت بخش یکم
● درباره‌ی جنگ و جنگ آوران
🔃 ترجمه‌ی #داریوش_آشوری

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2.
■ تنها بدان خدایی ايمان دارم كه رقص بداند.
و چون ابليس‌ام را ديدم، او را جدی و كامل و ژرف و باوقار يافتم. او جانِ سنگينی بود. از راهِ اوست كه همه‌چیز فرو می‌افتد.
با خنده می‌كُشند نه با خشم! خيز تا «جانِ سنگينی» را بكُشيم!
چون راه‌رفتن آموختم، به دويدن پرداختم. چون پروازكردن آموختم، ديگر برایِ جُنبيدن نياز به هيچ فشاری ندارم.
اكنون سبكبار ام؛ اكنون در پرواز؛ اكنون مي‌بينم خويشتن را در زيرِ پایِ خويش؛ اكنون خدايی در من رقصان است

👤 #فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
■ گفتارهای زرتشت بخش یکم
● درباره‌ی خواندن و نوشتن
🔃 برگردان #داریوش_آشوری

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ از این دو حال کدامین بهتر است:
بهتر آن است که بیش دوستِ‌مان بدارند تا از ما بترسند یا آن‌که بیش بترسند تا دوستِ‌مان بدارند؟
پاسخ این است که هر دو.
اما از آن‌جا که داشتن این هر دو حال با هم دشوار است، اگر می‌باید یکی از آن دو را برگزید همان بِه که بیش بترسند تا دوست بدارند. زیرا در باب آدمیان، بر روی هم، می‌توان گفت که ناسپاس‌اند و زبان‌باز و فریبکار و ترسو و سودجو.

👤 #نیکولو_ماکیاولی
📚 #شهریار
🔃 برگردان #داریوش_آشوری

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2.