■ چون
#زرتشت تَرک میگفت شهر دلخواهِ خویش را که نام اش ماده گاوِ رنگین بود، انبوهی از مردم که خود را شاگردان او مینامیدند، برای بدرقه به دنبال او بودند. وقتی به چهار راهی رسیدند، زرتشت با ایشان گفت که از آن پس میخواهد تنها برود، زیرا تنها رفتن را دوست میداشت. امّا شاگردان اش برای بدرود، وی را چوب دستی پیشکش کردند که بر دستهی زرین اش ماری گرد خورشید چنبره زده بود. زرتشت را از چوب دست خوش آمد و بدان تکیه داد. آنگاه با شاگردان چنین گفت:
بگویید ام، چگونه زر والاترین ارزش را یافت؟ آیا نه از آن رو که دیریاب است و نا کارآمد و تابان، درخششی آرام دارد؟ او همیشه خود را ایثار میکند...
والا ترین فضیلت دیریاب است و ناکارآمد. تابان است و درخششی آرام دارد. والاترین فضیلت خود را ایثار می کند....
برادران، با قدرت فضیلت تان به زمین وفادار مانید...
مگذارید فضیلت تان از آنچه زمینیست بگریزد و بال بر دیوار های سَرمَدی کوبد!
بادا که جان و فضیلت تان خدمتگزارِ معنایِ زمین باشد و همه چیز از نو به دست شما ارزش باید! از این رو می باید جنگجو باشید و آفریننده!
در نزد شخص دانا غرایز همگی مقدس اند. روح آن کس که تعالی یافته مملو از شادی است.
طبیبا، نخست خود را شفا ده تا بیمارِ خویش را توانی شفا دهی. بهترین یاری بیمار را این است که به چشم خود کسی را ببینید که درمانگرِ خوش است...
چون زرتشت این سخنان را بگفت سکوت کرد، همچون کسی که آخرین کلاماش را هنوز به زبان نیاورده و اندکی بعد چنین گفت درحالی که آوایش دگرگون بود:
اکنون تنها میروم، شاگردان من، شما نیز اکنون بروید و تنها بروید! من اینچنین میخواهم!
شما را اندرز می گویم که از من دور گزینید و از زرتشت بپرهیزید!
مرد دانا نه تنها دشمنِ خویش را دوست تواند داشت، که از دوست خود نیز بیزاری تواند جُست.
آن که همیشه شاگرد می ماند آموزگارِ خود را پاداشی به سزا نمی دهد.
زرتشت از شاگردان اش میخواهد که او را گُم کنند و در عوض خود را بیابند و آنگاه که همگی مرا انکار کنند به نزد شما خواهم آمد
خدایان همگی مُرده اند: اکنون می خواهیم که ابرانسان بزید!
این باد آخرین خواستِ ما...
✍ #فردریش_نیچه📚 #چنین_گفت_زرتشت■ گفتارهای زرتشت بخش یکم
● دربارهی فضیلت ایثارگر
🔃 ترجمهی
#داریوش_آشوریl
👇 عضو شوید
👇l
@Philosophers2