💛سرگیجه های وجودی
💛فائزه رودی
@PhiloP4cجایی از سارتر خوانده بودم که وقتی برای جنگ اعزام شده بود. در اردوگاهی که مستقر بوده است مرز تناش با دیگری پوستش بوده است و وقتی به خواب میرفتند دست و پای دیگری روی سر و صورتش بوده است. سارتر اما به قول خودش آزار نمیدیده است چون دیگری به این معنایش ادامهی وجود او یا هستیاش یا اصلا قسمتی از تناش بوده است.
@PhiloP4cمن عین این تجربهی سارتر را در موکبها داشتهام. هیچ مرزی با کناریات نداری. حتی یک شب بچهای عرب من را با مادرش اشتباه گرفته بود بغلم کرده بود و به زبان خودشان مامان مامان میگفت. خسته بودم و آزار میدیدم. چند بار خواستم در خواب و بیداری قانعاش کنم که من مامانت نیستم اما چون زبان هم را نمی فهمیدیم و به دلیل پیادهروی طولانی خسته بودم، تسلیم شدم، بغلش کردم و گفتم: بخواب مامان. بچه شد بخشی از بودن من و دیگر آزار ندیدم. هر دو به خواب رفتیم.
@PhiloP4cاین روزها که این تجربه را با سارتر صورتبندی میکنم با خودم فکر میکنم آیا میتوانم این مرز را تا حوزههای اخلاق و امور کاملا غیر مادی هم گسترش دهم؟ به ویژه وجوه آزاردهندهاش. آیا میتوانم بگویم آدمهایی که به من بیاحترامی میکنند خود بخشی از نحوههای بودنم هستند؟ کسانی که به من حسادت میکنند و دست و پایشان روی سر و کلهی من است ادامهی
وجودم هستند؟ آدمهایی که بد و بیراه میگویند چه؟ آیا میشود شنید و آزار ندید و از خود پرسید مرز من با این آدم به اندازهی پوست تنم است یا گستردهتر؟
به همهی اینها فقط فکر میکنم و طبیعی است که برایشان پاسخ قطعی ندارم. .
.
@PhiloP4c.
#ژان_پل_سارتر #سیمون_دوبوار #چگوارا #کوبا۱۹۶۰#مرزهای_وجودم#سرگیجه_های_وجودی#فائزه_رودی@PhiloP4c