📌 جهـــــادی نوشــــت
🌺 📝 قبل از اینکه بخوام خانواده ام رو راضی کنم باید با خودم کنار میومدم...
10روز دوری از خانواده وسط تابستون تو کرمانشاه اونم با یه سری آدم چادری و مذهبی!!
تنها چیزی که نیرو محرکه ام بود برای رفتن، شاید حال خوبی بود که با شنیدن اسم اردوی
#جهادی و
#خدمت به محرومین بهم دست می داد!
دل رو زدم به دریا و ثبت نام کردم...
تو جلسه توجیهی قوانین و شرایط اردو رو گفتند یکم ترسیدم! اخه باید نباید داشت و بکن نکن!!
گفتم مارو تنها و مظلوم گیرمون میارن اونجا هرچی بخوان بهمون زور میگن!
ولی همچنان نیرویی ته قلبم میگفت برو... پیش خودم گفتم برو تجربه اش کن! تهش اینه که دیدی دارن اذیتت میکنن میگی خانوادت بیان نجات بدن دیگه!!
روز حرکت رسید و من همچنان کمی دودل بودم...
پای اتوبوس به ماها که جهادی اولی بودیم گل دادند! ازشون انتظار همچین حرکت لطیفی رو نداشتم!
تو مسیر هم کلی خوندیم و دست زدیم و تازه بهمون بستنی هم دادن!
ولی من همچنان مقاومت میکردم... میگفتم این کارارو میکنن تا گولت بزنن!
بری اونجا کارت دارن...!
قبل اردو تو توجیهی و شب اول اردو حرفهایی زده شد که منو به فکر میبرد...
تو توجیهی بهمون گفتن که کار جهادی برای خداست. کارخدا هم زمین نمیمونه... این مائیم که باید التماس کنیم و گریه و خواهش کنیم تا خدا توفیق انجام کارش رو به ما بده!
و هیچ کسی اتفاقی اینجا نیست...
شب اول مسئول اردو بهمون گفت از خدا بخواین درد مردمِ اینجا رو تو دلتون بندازه!!
حرف بزرگی بود... الان که برگشتیم و درمعرض روزمرگی هستیم اهمیت این حرف بیشتر برام روشن میشه!
تو 10 روز اردو اتفاقات زیادی افتاد کلی خاطره کلی حرفهای قشنگ قشنگ...
شاید متفاوت ترین چیز برام تو اردو این بود که یه سری جوونِ امروزی دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی میتونن کنار هم بشینن و به جای حرف از اینکه آخر
هفته کدوم کافه بریم؟ با کی بریم؟ چی بپوشیم؟ فلانی فلان کارو کرد! فلانی با فلانی رل زد! فلانی با فلانی کات کرد!! حرفهای متفاوت تری زد......
میشه متفاوت تر دید... میشه بزرگتر فکر کرد... میشه دغدغه های بزرگتری داشت...
نشستن مون دور هم و حرف زدن از محرومیت هایی که هرکدوم مون یجوری دیده بودیمش؛ حرف زدن درباره مشکلات اهالی؛ هم فکری کردن برای حل این مشکلات؛ بررسی راه حل ها و خلاصه دغدغه مند شدن برای اهالی برای انسانهایی که بعضا طبیعی ترین و ابتدایی ترین نیازهای بشری رو هم ندارند...
حالا دیگه اردو تموم شده...!
من موندم با کلی
#دلتنگی... دلتنگ چیزهای هستم که بارها اونهارو داشتم یا تجربه کرده بودم... ولی انگار همه ی اونها تو اردو طعم دیگه ای داشت...
دلتنگ بازی های اسکان!
دلتنگ آب بازی های رودخونه روز آخر!
دلتنگ نوشمک یخی نوستالژی مون کنار رودخونه!
دلتنگ خورشید دائم الوسط آسمون اردو!
دلتنگ حشرات و جک و جوونورهای اسکان!!
دلتنگ مارمولک و سمندر و عقرب و رتیل اسکان!!!
دلتنگ اون کیسه پلاستیک پاره پاره که همه رو باهاش خیس کردیم!!!
دلتنگ گعده های شبونه مون!
دلتنگ سیب زمینی اتیشی مون!
دلتنگ سادگی و صمیمیت اهالی و روستا!
دلتنگ هوای گرم و آفتاب سوختگی و گرما زدگی اردو!
دلتنگ بچه ها!
دلتنگ جهادی.....!
#دلنوشته_های_یک_جهاداولی😇#جهادی_نوشت📝#تجدید_خاطرات #هفته_نامه#با_ما_همراه_باشید✌️#کانون_جهادی_منتظران_مصلح 🇮🇷 @j_bsbmuhttp://yon.ir/PKDTZ