📌 جهـــــادی نوشــــت
🌺 📝 دلتنگی ای که از جمعه ی دوری از بچه هام تا حالا داشتم، معمولی و ساده بود؛ ولی الان با دیدنِ فیلمشون تبدیل شده به یه بغض...
و کلی سوال!
من واقعا براشون چیکار کردم؟!
من واقعا بنده ی برگزیده بودم؟!
اون بچه های کوچیک و معصوم روستا چی از من دیده بودن که هنوزم بهم لطف دارن؟!
منکه رفتم اونجا تا دلِ خودمو صیقلی کنم...
منکه برای آرامشِ "خودم" رفتم...
پس چیشد که با یه قلبِ پاره پاره برگشتم؟؟
چیشد که اون آرامشم بر باد رفت؟!
من واقعا انتخاب شده بودم؟!
وقتی موقع شروع حرکت، فالِ شهدا برمیداشتم و به دعوت نامه ی شهید مهدی خندان رسیدم، هیچوقت فکر نمیکردم که همون دغدغه به ذهنم سرازیر بشه! که منم مطالبه گری رو از جهادگرای واقعی یاد بگیرم...
فرق من با محسن حججی چیه؟!
وقتی بقول بچه های بزرگتر از من، خدا دردِ این مردم رو تو دلم قرار داده، حالا وظیفه ی من چیه؟؟
میخوام این درد، موندنی بشه...
میخوام خالص تر بشه...
میخوام این اشک ها دائمی بشن...
میخوام یه
#جهادگر_واقعی بشم...
میخوام
#روحیه_جهادی، در بطنِ زندگیم جریان داشته باشه...
بچه های اردوگاه، جمله ی جالبی رو برامون پررنگ کردن:
باید که بندِ پوتینت، برای کار محکم شه!
باید هر جایی که هستی برات خط مقدم شه..!
پس بازم دست به دامن کسی میشم که من رو انتخاب کرد...
دعوت کردنِ کسی که به اندازه ی من مبتدیه، دردسر داره...!
ازش میخوام کلید همون دغدغه رو به ذهنم سرازیر کنه...!
الان بیشتر به این جمله ی بچه ها فکر میکنم که:
✨ جهادی خودش باید بطلبه که راهی بشی... تو تصادفی نیومدی!
✨#جهادی_طلبیدن_داره!
#دلنوشته_های_یک_جهاداولی😇#جهادی_نوشت📝#تجدید_خاطرات #هفته_نامه#با_ما_همراه_باشید✌️#کانون_جهادی_منتظران_مصلح 🇮🇷 @j_bsbmuhttp://yon.ir/GyRTa