♦️در بارهی کورش /۴۱
داریوش «کبیر» یا داریوش قاتل «غاصب»؟ تاریخنگاریی ایرانی در خدمت سلاطین باستانی
✍️ حسن محدثیی گیلوایی۱۴ دی ۱۴۰۲
شهبازی روایت بر جای مانده از خود داریوش و نیز روایت مورخان یونانی با برخی دستکاریهای دلبخواهانه بازگویی میکند و هر جا لازم بداند از آنها چیزی میکاهد یا بدانها چیزی میافزاید:
«مردی را که کمبوجیه به «پادشاهی» نشانده و سرزمین ایرانشهر را بدو سپرد، مغی آزور و سخت بلندپرواز بود. وی در سه سالی که شاهنشاه ایران در آفریقا بود فرمانروائی کرد و هنگامیکه ناکامیهای او را دانست بر آن شد که سرکشی آغاز کند. نابود شدن گروهی از سربازان ایران در میان ریگهای آفریقا و تندخوئی کمبوجیه، اثر بدی در ایرانیان داشت و دروغ در همه جا پراکنده گشت و ناکامیها و تندیهای او را بسیار بزرگ نمودند، اهوراویشتو دریافت که دوری کمبوجیه از ایران و دیرپائی لشکرکشی او و «آوازة بدخوئی و شکستهایش، ایرانیان را از او رویگردان کرده است و چون کمبوجیه را پسری نبود تا جانشین او باشد -بیفرزندی هم ننگ شمرده میشد- مردمان زمزمه آغاز کردند که بردیه برای تاجداری شایستهتر است. اهوراوپشتو هنگامهای سخت نیکو یافت و برادر خود گئوماته را که در رخسار به بردیا میمانست، برانگیخت تا تخت کورش بزرگ را بچنگ آورد» (
شهبازی، ۴۲۸-۴۲۷).
کسانی که این داستان را عرضه کرده اند، ظاهراً به باورپذیر بودن آن چندان نیاندیشیده اند. آدمی با خود میپرسد آیا سخن از دربار یک امپراطوری است یا با بازیای کودکانه مواجه ایم؟ اما اجازه بدهید داوریی شخصیی خود را در کار نیاوریم و باقیی روایت «برادرکشی» را از زبان تاریخنویس معاصر ایرانی بخوانیم.
شهبازی چنین ادامه میدهد:
«این بود که گئوماته خود را بردیه خواند و جامة پادشاهی پوشید و هوادارانش بمردم گفتند که وی بردیه برادر کمبوجیه است. در آغاز بهار ۵۲۲ پ.م.، گروهی انبوه از پارسیان و مادها و دیگر سرزمینهای ایرانشهر، به گئوماته گرویدند در این اندیشه که پسر کورش را فرمانبرداری میکنند. بزودی پیشهوران بابلی بر سندهای خود نام «برزیه شاه» را بنوشتند و آوازة پادشاهی برادر (دروغین) همه جا پراکنده شد» (همان: ۴۲۸).
اما این داستان قانعکننده بهنظر نمیرسد. چهطور کسانی توانستند به این سادهگی امپراطوریای به این بزرگی را از آنِ خود بکنند و نظر مردم را نیز جلب کنند. لاجرم تاریخنویس ملیگرای ما مجبور است برای باورپذیر شدن آنچه روایت میکند، بدون هر گونه سند و مدرکی داستان سر هم کند و بر اساس تخیل از احوال درونیی گئوماته به ما خبر بدهد:
«گئوماته و برادرش مغانی بودند که به سادگی و پاکی و آزادگی دینی بزرگزادگان ایرانی، رشک و دشمنی میورزیدند؛ آنان نماینده و هوادار مادها نبودند و میخواستند تنها مغان را به توانائی و فرامانروائی برسانند و دولتی بر بنای دین خود درست کنند. گئوماته هیچ کاری برای برکشیدن مادها و یافتن دوستی آنان نکرد و حتی خود را از خاندان شاهنشاهی دهیااوکو نخواند؛ و وانمود میکرد که شاهزادهای پارسی است نه مادی، لیکن نه پارسیان او را میخواستند و نه مادها» (همان: ۴۲۸).
چیزی که بس عجیب است این است که چرا تاریخنویس معاصر ایرانی این داستانها را برای خود اش باورپذیر کرده است؟ چرا در تاریخنویسیی خود پرسشهای نقضکننده نمیپرسد و چرا به دنبال پاسخ به چنین پرسشهایی نمیرود؟ چهگونه ایدهئولوژی میتواند چنین او را به سکوت وادارد؟
بهراستی، اگر مردم ایران «گئوماته» را نمیخواستند، چرا داریوش موصوف به کبیر پس از قتل او، با این همه قیام در سراسر امپراطوری مواجه شد؟ اما بهنظر میرسد تاریخنویس ملیگرا پیشاپیش تصمیم خود را برای اینگونه روایتگری از ماجرا گرفته است:
«این دو غاصب برای آنکه دل مردمان را بخود رام کنند، املاک و افزار و ثروت بزرگان ایرانشهر را گرفتند. نیایشگاههای آنان را ویران کردند، و آزادگان را از مناصب خود بر کنار ساختند، و در عوض مالیات و خدمت نظامی را تا سه سال بخشیدند، و بدینسان پایه دولت آزاده سواری کورش و پسرش را ویران کردند» (همان: ۴۲۹).
آیا آنان حاکمانی مردمگرا بوده اند و علیه تبعیض طبقاتی عمل کرده اند و از ستم حکومت به مردم کاسته اند؟ آیا روایت خود
شهبازی چنین معنایی به ذهن متبادر نمیکند؟ با اینکه ذهن من در مواجهه با چنین روایتی دائم پرسشگری میکند، اما باز هم قضاوت نمیکنم و به ادامهی روایت
شهبازی میپردازم:
«چون آوازة بر تخت نشستن پسر (دروغین) کورش در سپاهیان ایران بپراکند، کمبوجیه شتابان بسوی میهن روان گشت. با او سپاهی بسیار کاردیده و
شاهپرست همراه بود که میتوانست هرگونه دشمنی را درهم شکند» (همان: ۴۲۹).
ادامه دارد.
👇👇👇#کورش#داریوش#فره_ایزدی#شاپور_شهبازی#اسطورهی_کورش#جنگجوی_جهانگشا@NewHasanMohaddesi