♦️[صدایی از دل فاجعهی آبادان]
✍ مینا موزرمیکارشناس ارشد جامعهشناسی
۵ خرداد ۱۴۰۱
🔸درآمد: من محقق جامعهشناسی هستم. نباید از روی مبل حرف بزنم. محقق جامعهشناسی آزمایشگاهاش وسط میدان اجتماعی است، اما من اکنون از
آبادان و وسط فاجعه دور ام. بهناگزیر، از آبادانیهای فاجعهدیده تقاضا کردم برایم بنویسند تا صدای خود آنان را منعکس کنم. اینک نظرتان را به شنیدن صدایی از دل فاجعه جلب میکنم. انعکاس صدای
آبادان شاید اندکی از درد و اندوه و خشم مردم
آبادان بکاهد. ببخشایید که من همین قدر بلد ام!/
حسن محدثیی گیلواییدوم خرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۲ ظهر مردی در کوچه فریاد زد که متروپل ریخت. صدا که بلند شد، پوشیده و نپوشیده چون گلوله به خیابان شلیک شدم. آه چه غوغایی! ظهر داغ
آبادان است و جمعیت سراسیمه به سوی نقطهای هجوم میبرند. از فاجعه تا خانهی ما دو کوچه بیشتر راه نیست. هر چه به خیابان امیری نزدیکتر میشوم، احساساتام بر عقلام چیره میشود. زمان در ساعت ۱۲ ظهرگاه
آبادان متوقف شده است. زنان و مردانی را میبینم که در خاک غرق شدهاند.
از گلوی خشکام چیزی شبیه جیغ به دهانام میرسد، اما توان صوت ندارد. مادری خود را در آوار به خاک انداخته و عزیز اش را صدا میکند. میدوم سمتاش و با او زمین را چنگ میزنم. انبوه جمعیت بیشتر میشود و من با مادری تازه یافته بدون آنکه بدانم چه میکنم، فقط جیغ میکشم.
مردی فرزند اش را در آغوش گرفته و از صحنه میگریزد. دختری یکی پس از دیگر اسامی نامعمولی را بر زبان میآورد. زمان متوقف است و هیچکس نمیداند کجاست و چه میکند. ذهنام عقب گرد کرده است و صحنههای جنگ و موشک باران را تداعی میکند.
پس از لختی، اندوه به خشم میرسد. با ورود شهردار تمام غم در بدن انبساط میگیرد و مهاجم میشود. مردان قدرت یکی از پس از دیگری به صحنه میآیند و در برابر شهر میایستند. فرماندار، استاندار و مجموعهای بیحاصل از نالایقان و منفعتجویان که در برابر دوربینها به یاوهگویی مشغولاند.
آقای قاضی من بچهی این شهر ام. آقای قاضی چرا ما هوا و آب نداریم؟ چرا خاک ما را ربودهاند؟ چرا منطقهی آزاد و نفت و هزاران نهاد بالادستی کمر به قتل ما بستهاند؟ این نوکیسهها کِی در شهر ریشه دواندند؟ آقای قاضی من به قضاوت شما هم مشکوکام؟
#فاجعه#آبادان#متروپل@NewHasanMohaddesi