♦️در بارهی کورش /۴۶
داریوش «کبیر» یا داریوش قاتل «غاصب»؟ تاریخنگاریی ایرانی در خدمت سلاطین باستانی
✍️ حسن محدثیی گیلوایی۱۴ دی ۱۴۰۲
ایراد سومی که اومستد بر «گزارش رسمی»
ی داریوش وارد میکند، مربوط است به خودکشی
ی قاتل بردیا در این گزارش:
«از ما میخواهند باور کنیم که پس از مرگ کمبوجی پرکساسپس آشکارا داستان خود را پس خواند، مردم را از کشته شدن پنهانی بردی «حقیقی» آگاه ساخت، و آنگاه در پشیمانی خودکشی کرد. با توبههای بستر مرگ همچو وسیلهای که مکرر بدست تبلیغکنندگان بهکار میرود همه آشنا هستیم. پس از خودکشی، مردی که مرده دیگر نمیتواند داستانی بگوید» (همان: ۱۴۹).
او ایراد چهارم «گزارش رسمی» را به طرح شباهت عجیب بین بردیای دروغین و راستین در آن میداند و چنین داستانی را غیرقابل باور توصیف میکند:
«از این گذشته «سمردیس» دروغین دروغاش فقط این بود که ادعا داشت پسر
کورش است؛ نام واقعی او سمردیس بود! هنگامی که به ما آگاهی میدهند که سمردیس «حقیقی» و «دروغین» به اندازهای همانند یکدیگر بودند که حتی مادر و خواهران سمردیس فریب خوردند، به اوج بیمعنا و مسخره بودن داستان میرسیم» (همان: ۱۴۹).
ایراد پنجم اومستد متوجه روایتهای بسیار متنوع بر جای مانده است. چه کسی درست میگوید و ماجرا دقیقاً چیست؟
«اسخیلوس همزمان شکی نداشت که ماردوس، چنانکه او را مینامد، یک پادشاه قانونی بود، و با نیرنگ، نه بدست داریوش، بلکه بدست ارتافرانس، یکی از «هفت تن»، که هلانیکوس او را دافرنس میخواند، کشته شد. کسنوفون میگوید بیدرنگ پس از مرگ
کورش، «پسرانش» ستیز داخلی را آغاز نمودند» (همان: ۱۴۹).
ایراد ششمی که اومستد به «گزارش رسمی» وارد میکند مرتبط است به ازدواجهای داریوش که از نظر او نشان میدهد که داریوش میخواهد حکومت خود را «قانونی» جلوه دهد:
«نیاز به قانونی شناساندن فرمانروائی که ربوده شده بود در زناشوییهای داریوش نیز حس میشود: با اتوسا و ارتیستون، دختران
کورش؛ با فدیمه (دختر هوتان، یکی از «هفت تن»)، که او هم مانند اتوسا زن کمبوجی و سپس زن بردی بوده؛ و با پارمیس دختر خود بردی» (همان: ۱۴۹).
و بالاخره میرسیم به ایراد هفتم و آخرین ایراد اومستد به «گزارش رسمی»
ی داریوش و استخراج دروغگوییهای بیشتر او از خلال روایتاش:
«دلیل آخر، ولی نه کمترین آنها، اینکه داریوش پیوسته پافشاری میکند که همه
ی مخالفان او -بویژه بردی «دروغین»- دروغزن بودند، به ما ثابت میکند که «او بیش از اندازه پرخاش میکند». داریوش در سرگذشتنامه
ی خود، درست پس از سرآغاز، میگوید که پادشاهی را اهورمزد به او سپرد: «اینها هستند دهیوهایی که فرمان من بردند؛ به خواست اهورمزد، من پادشاهشان بودم.» آنگاه او صورت بیست و سه شهرستان را میدهد. داریوش میخواهد ما باور کنیم که هنگام بتخت نشستن اش همه
ی این کشورها به او وفادار بودند و دیرتر به او شوریدند. در این داستان که پیشتر میرویم، او اقرار میکند که وقتی مگوش را کشت، ایلام و بابل شورش کردند؛ ولی باز هم پافشاری میکند که فقط پس از گرفتن بابل بود که شورشهای دیگر پیش آمد: در سرزمین میهن خود پارس، در ایلام برای دومین بار، در ماد، آسور، مصر، پارت، مرو، ستگیدی، و در سرزمین سکاها» (همان: ۱۵۰).
اومستد در ادامه «این ادعاها» را بررسی میکند و ناهمخوانی
ی آنها را نمایان میسازد.
اکنون پرسش این است که چرا مورخان ملیگرای معاصر ما نه تنها از هیچیک از این موارد سخن نگفتند، بلکه بهکلی این روایت دوم را مسکوت گذاشتند؟ آیا تاریخنویسیی دانشپژوهانه اینگونه پنهانسازی را ایجاب میکند؟!ادامه دارد.
👇👇👇#کورش#داریوش#تورج_دریایی#شاپور_شهبازی#اسطورهی_کورش#جنگجوی_جهانگشا@NewHasanMohaddesi