🔸تفاوتِ «دیالکتیک» نزد هگل و مارکس▪️به نظر مارکس نیز همچنان که به نظر
هگل رسیده بود، حقیقت ها در جامعیت منفی قرار دارد. اما جامعیتی که نظریهٔ مارکس در آن حرکت میکند، از جامعیت فلسفهٔ
هگل متفاوت است و این تفاوت، اختلاف تعیین کنندهٔ دیالکتیک مارکس را با دیالکتیک
هگل نشان میدهد. برای
هگل، این جامعیت، جامعیت خِرَد بود، یعنی نظام هستی شناختی بسته ای که در نهایت با نظام معقول تاریخی یکی است. فرایند دیالکتیکی
هگل، یک فرایند هستیشناختیِ کلی بود که تاریخ در آن، برابر با نمونه یک فرایند مابعدطبیعی هستی سیر می کرد. اما مارکس، دیالکتیک را از این شالوده هستیشناختی جدا کرد. در کار او، نفی واقعیت، یک وضع تاریخی میشود که نمی توان آن را به گونه یک امر مابعدطبیعی، مسلم فرض کرد. به سخنی دیگر، این نفی، یک وضع تاریخی میشود که با یک صورت تاریخی ویژهٔ جامعه، همراه است. جامعه ای که دیالکتیک مارکس به دست میآورد، جامعیت جامعه طبقاتی است و نفیای که بر تناقضهای آن حاکم بوده و به محتوای آن شکل میبخشد، جامعیت روابط طبقاتی است. این جامعیت دیالکتیکی نیز طبیعت را در بر می گیرد، اما تنها تا آنجا که طبیعت در فرایند تاریخی بازتولید وارد میشود و آن را مشروط میسازد. این بازتولید، در پیشرفت جامعه طبقاتی و در سطوح گوناگون تحول خود، صورت های گوناگون به خود میگیرد و این صورتها، چارچوب همه مفاهیم دیالکتیکی مارکس به شمار میآیند.
بدین گونه، روش دیالکتیکی مارکس به دلیل ماهیت واقعیاش، یک روش تاریخی شده است. اصل دیالکتیکی او، اصل عامی نیست که به گونه ای یکسان و بر هر موضوعی کاربرد داشته باشد. بی گمان، هر امر واقعی به هرگونه که باشد میتواند تحت تحلیل دیالکتیکی قرار بگیرد.
▫️"خرد و انقلاب"، فصل "بنیادهای نظریهی دیالکتیکی جامعه"، نوشتهی: هربرت مارکوزه ترجمهی: محسن ثلاثی #مارکس
#هگل
#دیالکتیک
#هربرت_مارکوزه
@NazariyehAdabi