ناصرفکوهی در پاسخ به پرسشهای نسیم بیداری:پوپولیسم و فاشیسم تهدیدی برای دموکراسی است
وقتی سخن از دموکراسی مطرح میشود بسیاری بیش از فلاسفه کلاسیک به یاد یونان باستان و آراء فلاسفه بزرگی چون افلاطون و ارسطو میافتند؛ متفکرانی که نگاهی نخبهگرایانه به حاکمیت سیاسی داشتند. اما میان آن تعریفی که در آثار فیلسوفان کلاسیک از دموکراسی دیده میشود با آنچه که پیش از آنها وجود داشته بهنظر فاصله بسیار است. یکی خردمندان را واجد شرایط حاکمیت بر جامعه میداند و دیگری منتخب تودهها! ناصر فکوهی استاد مردمشناسی دانشگاه تهران در پاسخ به پرسشهای نسیم بیداری با نگاهی معرفتشناسانه تحلیلهای خاص و عمیقی از دموکراسی و در عین حال پیشینه آن ارائه داده است. او معتقد است دموکراسی بیش از آنکه یک فرایند حاکمیتی باشد، به¬مثابه یک شیوه زندگی است.
• وجه اشتراک و افتراق دموکراسی یونانی با دموکراسی عصر مدرن در چیست؟ دموکراسی در نظام دولتشهری یونان باستان در دورهها و شهرهای خاصی، یک نظام حکومتی بوده است. پایه و اساس این نظام بر مبنای رأی «اکثریت» گروه مشخصی از جمعیت قرارداشته و همین تعریف را در تعبیری بسیار عام میتوان تا حدی در دموکراسی مدرن درباره برخی از «کشورها» در دورههای خاصی نیز بکار برد، اما برای آنکه از «شباهت» میان این دو صحبت کنیم، باید در همین سطح اندک از تعریف و تعبیر باقی بمانیم و به هیچ عنوان به سازوکارهای دقیقی که این دو را از یکدیگر جدا میکنند اشاره نکنیم. اما ابتدا شاید مفید باشد این پرسش را مطرح کنیم: اگر بنابر شواهد غیر قابل انکار تاریخی، دموکراسی مدرن بسیار با دموکراسی باستانی یونانی متفاوت است، چرا نام مشترکی میان این دو وجود دارد؟ دلیل این امر را در آغاز سخن میگویم و سپس به نقاط تفاوت میپردازم؛ چون نقاط شباهت بسیار اندک هستند. دلیل این انتخاب به فرایندی عمومی در گفتمان روشنگری و اومانیسم باز میگردد که به دنبال ریشههایی باستانی– اسطورهای برای پروژه بزرگ خود یعنی دولت-ملتهای نوین و بنیانگذاشتن مفاهیمی چون «مردم» و «ملت» به¬مثابه موجودیتهای مشروعیتدهنده به دولت مدرن در برابر مشروعیتهای استعلایی پیشین یعنی اشرافیت (خون) و کلیسا (گزینش آسمانی حاکمیت) بود. این جستجو برای هویتهای تاریخی و «ریشهها» به سیاست محدود نشده، بلکه شامل پهنه بزرگی از شناخت میشد که از دانش و دانشگاه گرفته تا فلسفه و اخلاق گسترده بود. مسأله اساسی در آن بود که در فرایندی که به تشکیل دولتهای مدرن منجر میشد بتوان استنادهایی تاریخی یافت که یا قدیمیتر از سنتهای مسیحی– یهودایی دولتهای پیشین باشند یا دستکم از لحاظ تاریخی بتوانند با آنها برابری کنند. چنین سنتی جایی یافته نمیشد، جز در یونان باستان و باید دقیقتر گفت عمدتاً در برخی از شهرهای یونان باستان و از همه مهمتر آتن. اگر از آتن فاصله میگرفتیم و برای نمونه به شهر دیگری چون اسپارت -باز هم در همان دوران- میرفتیم و یا حتی از آتن قرون پنجم و چهارم پیش از میلاد جدا شده و چند قرن به عقب یا به جلو میرفتیم، با سنتهای حکومتی بسیار متفاوتی روبرو میشدیم: الیگارشی، استبداد، نظامیگری، و… اما حتی در آتن هم دموکراسی دشمنان بزرگی داشت؛ چون افلاطون و حتی ارسطو آن را با شرط می پذیرفتند.