نان و آزادی

#یک_نویسنده
Канал
Политика
Новости и СМИ
Социальные сети
Персидский
Логотип телеграм канала نان و آزادی
@Nan_AzadiПродвигать
350
подписчиков
34,2 тыс.
фото
19,5 тыс.
видео
8,14 тыс.
ссылок
نان و آزادی؛ کانالی برای انعکاس مبارزات کارگران و توده‌های تحت ستم برای نیل به خودرهایی!
Forwarded from تجربه نوشتن
#یک_نویسنده
#یک_کتاب

🔻داستایوفسکی(۱۸۲۱-۱۸۸۱) برای محتوای روانشناسانه آثار ادبی‌اش مشهور است. برای او مهم‌ترین نقش ادبیات، طرح مشکلات انسان است. او ادبیات را نوعی فلسفه می‌دانست که مهم‌ترین موضوعش انسان است و خواننده را به تفکر وامی‌دارد؛ چون سبک نویسندگی‌اش چند بعدی، پیچیده و عمیق است. رُمان‌های چند صدایی وی، یک خلاقیت استادانه هنری است که پلورالیسم و تکثر شخصیت انسان‌ها را نشان می‌دهد. او هم‌عصر تولستوی بود.

آثار داستایوفسکی بخشی از ادبیات رئالیسم انتقادی است و روی ادبیات جهانی نقش مهمی داشت. رمان ابله او نیز در این سبک نوشته شده. داستایوسکی در ابله نشان می‌دهد که بعضی انسان‌ها چگونه ناعادلانه، خشن، حیله گر، دست‌کاری شده، مغزشویی گردیده، با همدیگر در شرایط فشار و غیرطبیعی رفتار می‌کنند. وی به بی عدالتی‌های جامعه طبقاتی زمان خود اعتراضات شورانگیزی نمود.

داستایوفسکی به جرم تبلیغ سوسیالیسم آنارشیستی دستگیر می‌شود و روز ۲۲ دسامبر ۱۸۴۹ به اتفاق سایر اعضای گروه پتراشفسکی از قلعه پتروپاولفسک به میدان سمیونفسکایا که محل اعدام بود منتقل گردید. پس از قرائت حکم اعدام و پوشانیدن پیراهن سفید بر تن مجرمان، مراسم مذهبی پیش از مرگ اجرا شد. شمشیرهای آنان را به عنوان سلب هر نوع حقوق اجتماعی بر فراز سرشان شکستند و گروه اول محکومان را برای تیرباران‌شدن به ستون بستند. (داستایفسکی در گروه دوم بود) پس از صدای طبلی که ناگهان به‌گوش رسید، محکومان پای ستون را بر خلاف انتظار به پیش بقیه مجرمان بازگرداندند و فورا فرمان جدید تزار را مبنی بر تبدیل حکم اعدام به حبس با اعمال شاقه و تبعید به سیبری، خواندند. داستایوسکی آن صحنه اعدام و عذاب روحی ناشی از آن را با توصیف بسیار در رُمان ابله آورده است. در بخشی از کتاب آمده:

«وقتی کسی را با شکنجه می‌کشند رنج و درد زخم‌ها جسمانی است. و این عذاب جسمانی آدم را از عذاب روحی غافل می‌کند، به طوری‌که تنها عذابی که می‌کشد از همان زخم‌هاست تا بمیرد. حال آن‌که چه بسا درد بزرگ، رنجی که به راستی تحمل‌ناپذیر است از زخم نیست بلکه در این‌است که می‌دانی و به یقین می‌دانی که یک ساعت دیگر، بعد ده دقیقه دیگر، بعد نیم دقیقه دیگر، بعد همین حالا، در همین آن روحت از تنت جدا می‌شود و دیگر انسان نیستی و ابدا چون و چرایی هم ندارد. بزرگ‌ترین درد همین است که چون و چرایی ندارد.»

و در صفحه‌ای دیگر از کتاب آمده: «مجازات اعدام به گناه آدم‌کشی، به مراتب وحشتناک‌تر از خود آدم‌کشی است. کشته شدن به حکم دادگاه به قدری هولناک است که هیچ تناسبی با کشته شدن به دست تبهکاران ندارد.»

عاقبت داستایوفسکی به ۱۰ سال زندان و کار اجباری در سیبری محکوم گردید. او در اردوگاه کار اجباری روسیه تزاری با جنبه‌های تاریک و سایه‌ای زندگی انسان‌های دیگر آشنا گردید.

🔻قهرمان اصلی داستان ابله، پرنس لی‌یو نیکلایویچ میشکین آخرین بازمانده از یک خاندان اصیل و کهن است. پرنس در کودکی پدر خود را از دست می‌دهد و فرد بسیار گوشه‌گیری می‌شود که از حملات صرع رنج می‌برد. این حملات مکرر صرع او را به صورت نیمچه ابلهی درآورده است. یکی از دوستان ثروتمند پدرش تصمیم می‌گیرد پرنس را برای معالجه به سوییس نزد روان‌پزشکی بفرستد.

همین که پرنس احساس می‌کند حالش بهتر است و می‌تواند سفر کند، به دلیل نامه‌ای که دریافت کرده است، تصمیم به بازگشت به روسیه می‌گیرد. در قطار هم‌سفری پیدا می‌کند که بعدها ماجراهای بسیاری با او خواهد داشت. اما در روسیه هیچ خویشاوندی ندارد به جز خانم ژنرال که نسبت بسیار دوری با او دارد. بنابراین تصمیم می‌گیرد نزد او برود. پرنس در یک زمان خاص نزد ژنرال و خانمش می‌رود و با شیرین زبانی می‌تواند روابط خوبی با آن‌ها ایجاد کند.

حال پرنس که سال‌ها از روسیه دور بوده است، ناگهان وارد دنیای جدیدی می‌شود. دنیای آدم‌های اشرافی که به پول و زیبایی بسیار توجه دارند. اما پرنس آنقدر پاک و ساده است که انگار از جنس دیگری است، داستایوسکی او را به عنوان نمونه یک مرد کامل و بااخلاق به ما معرفی می‌کند. کسی که در هر حال حقیقت را می‌گوید، همه را دوست دارد و به همه لطف و محبت می‌کند و حتی زمانی که پولدار هم می‌شود از بخشیدن پول خود دریغ نمی‌کند. مدام از این می‌ترسد که نکند کسی را برنجاند و باعث ناراحتی کسی شود. احدی را قضاوت نمی‌کند و خلاصه بهترین خودش است. مسیح است. و همه در عین حال که او را تحسین می‌کنند و سخنانش را می‌پسندند او را «ابله» خطاب می‌کنند. پرنس مثل منشا نوری ناشناخته وارد دنیای تاریک و پر از فسادِ پترزبورگ می‌شود. درست مانند نوزادی که تازه به دنیا آمده باشد. در ادامه پرنس با ناستاسیا فیلیپوونا و آگلایا که زیبایی خارج از تصور دارند آشنا می‌شود و معتقد است زیبایی می‌تواند ناجی جهان باشد...
#داستایوفسکی
#ابله

https://t.me/tajrobeneveshtan/2949
Forwarded from تجربه نوشتن
تجربه نوشتن یک زن کارگر

«سلما جیمز» نویسنده و فعال اجتماعی  به سال ۱۹۳۰ در خانواده‌ای کارگری در آمریکا متولد شد. از کودکی در کارخانه‌ها و در محلات کارگری کار و زندگی می‌کرد. در ۱۵ سالگی به تشکل‌های کارگری پیوست و در جنبش‌های کارگری فعال بود. در نوجوانی با مردی کارگر ازدواج کرد، اما خیلی زود با یک بچۀ کوچک از شوهرش جدا شد و سرپرستی تنها فرزندش را به عهده گرفت. درد و رنج زندگی به عنوان زن کارگر و مادرِ تنها، بیش از پیش او را به مبارزه علیه نظام انسان‌ستیز سرمایه‌داری کشاند. کم‌کم شروع به نوشتن و سخنرانی در اجتماعات کارگری کرد. در روزنامه‌ها می‌نوشت و علاوه بر فعالیت در جنبش‌های کارگری و زنان، در جنبش‌های ضد نژادپرستی و ضد استعماری در جاهای دیگر دنیا شرکت می‌کرد.

نوشته‌ها و حرف‌های او بازتاب تجربه‌ها و رنج‌های زندگی خود و زنان هم‌طبقه‌ای‌اش است که به گفتۀ او ممکن است برای هیچ‌کس اهمیتی نداشته باشد، اما یکی باید آنها را بگوید. او به زبان سادۀ خود کارگران می نویسد. حرف‌ها و نوشته‌های او برای زنان کارگر بی‌اندازه ملموس و واقعی است. گویی زندگی خودت را هم‌چون آیینه‌ای پیش رویت می‌گذارد. او در مقدمه‌ی مقاله‌ «جایگاه زنان»(۱۹۵۲) در کتاب«جنسیت، نژاد، طبقه» (منتشره در سال ۲۰۱۲) شرح می‌دهد که چگونه درحالی که کارگر کارخانه بود نوشتن در باره‌ی زنان کارگر را آغاز کرد:

«با «سی ال آر جیمز» که پایه‌گذار و رهبر تشکل کارگری جانسون -فارست بود و من هم عضو آن بودم، در باره‌ی زنان همسایه‌ی هم ‎طبقه‌ای‌ام صحبت کرده بودم. او اشتیاق زیادی نسبت به حرف‎های من نشان داد، زیرا تا آن زمان هیچ‎وقت چیزی سیاسی دربارۀ زنان خانه‌دار نشنیده بود. پس از آن صحبت‎ها از من خواست جزوه‎ای در باره‌ی آن بنویسم. بعد از چند ماه به من تلفن کرد و پرسید چرا هنوز چیزی ننوشته‌‎ام. من گفتم«چون بلد نیستم جزوه بنویسم.» گفت: «راهش این است که یک جعبه کفش برداری، روی درش یک شکاف باز کنی. بعد هر وقت چیزی به ذهنت رسید روی یک تکه کاغذ بنویسی و از لای شکاف بندازی توی جعبه. بعد از مدتی وقتی در جعبه را باز کنی و جمله‌های روی کاغذها را به ترتیب موضوع کنار هم بنویسی پیش‎نویس مقاله‎ات آماده است.» چند هفته بعد قرار بود جلسه‌‎ای بین‌المللی از رهبران تشکیل شود؛ (این جلسات به ندرت برگزار می‎شد، زیرا هم کرایه ماشین گران بود، هم مسافرت وقت گیر). این چند هفته برای من ضرب‌‎الاجلی بود که بچسبم به کار نوشتن جزوه تا آن را به جلسه برسانم. می‎دانستم اگر سر کار نروم و خانه بمانم تا جزوه را بنویسم، اول می‎خواهم نظافت آشپزخانه و کارهای اصلی خانه را تمام کنم، برای همین تصمیم گرفتم به خانۀ دوستم بروم. صبح مطابق معمول روزهای کاری‌ام از خانه بیرون زدم، پسرم را ‎گذاشتم مهدکودک و سر ساعت ۸ صبح همان موقعی که دوستم داشت از خانه بیرون می‌آمد که سر کار برود، به خانه او ‎رسیدم. خانه خالی بود. هیچ چیز مایۀ حواس‌پرتی یا عذر و بهانه در کار نبود. جعبۀ کفش را باز کردم و تا ساعت شش یا هفت بعداز ظهر خلاصۀ جزوه را همان طور که «سی ال آر» گفته بود، نوشته بودم.»
#یک_زن_کارگر
#یک_نویسنده
#تجربه_نوشتن
#سلما_جیمز

https://t.me/tajrobeneveshtan/2938