#کتابخوانی> ابنِ مشغله |
#کلهشقیهابه گمان من، هر آدمی را کلّهشقّیهایش میسازد، یعنی به اعتبار مقدار كلّهشقّیاش، آدم است. البته منظورم خودخواهیهایش نیست. حساب خودخواهی از غرور بهکلی جداست و کلّهشقّی جزئی از غرور است، جزء مشاهدهشدنی غرور است. آدم خودخواه، آدم درماندۀ مفلوکِ توسریخورِ بدبختِ سیهروزیست که تن به هر جور نوکری میدهد به این دلیل که فقط خودش را میخواهد و هیچچیز توی دنیا بهاندازۀ وجود خودش و زندهماندن خودش برایش اهمیت ندارد. به این ترتیب، شرف هم برایش اهمیت ندارد، اخلاق هم برایش اهمیت ندارد، سلامت روح هم برایش اهمیت ندارد، خانواده و دوست و میهن و ملت و مردم هم برایش اهمیتی ندارند. پای شما را هزاربار میبوسد، به این دلیل که میترسد مبادا به «خودِ» او صدمهای بزنید...
من آدمهای واقعاً تنومندی را دیدهام که تاشده، خمشده، فروافتاده، سربهزیر، لهشده با موهای فلفلنمکی و چشمهای پر از مکر و حیله، به شکلی جلوی رئيسشان ایستادهاند که انگار آمدهاند تا بهطور نامشروع، تقاضای دهشاهی پول نقد بکنند؛ و وقتی حرف میزنند با صدایی مثل وزوز دوردست مگسهای طلایی -صدایی که میبایست با گازانبر از ته چاه گند گلویشان بیرون کشیده شود تا شنیده شود- واقعاً ترحم و شفقت انسان را برمیانگیزند. اینها آدمهایی هستند خودخواه -که دست بر قضا، هیچ رئیسِ خوبی هم دوستشان ندارد و فقط از گردۀ آنها کار میکشد. البته یک رئیس عاقل در یک نظام بوروکراتیک، هیچوقت آدمهای کلّهشق را هم دوست ندارد. و چه بهتر.
و اما... آدمِ کلّهشقِّ مغرور، آدمیست که بهخاطر هدفی، ایمانی، اعتقادی، باوری... حاضر است بهراحتی تمام زندگی و «خودش» را فدا کند.
بنابراین، یک آدم مغرور و یک آدم خودخواه هیچ وجهِ تشابهی با هم ندارند، و حتی در تضاد با هم و در مقابل هم هستند. فقط یک مسأله هست، و آن اینکه آدمهای خودخواه –بهدليل ذليل بودن بیش از حد و آگاهی بر این ذلت- معمولاً رسمشان است که آدمهای مغرور و کلّهشقّ را خودخواه معرفی کنند تا از این رهگذر، به خودشان اهمیت و اعتباری بخشیده باشند و راه و رسم خودشان را توجیه کرده باشند.
به هر حال، حرفم این بود که هر آدمی را کلّهشقّیها و یکدندگیهایش میسازد.
هر سازِش، یک عاملِ سقوطدهنده است؛ حالا چه مقدار باعث سقوط میشود مربوط است به نوع سازِش. و منظور من از «سازِش»، فدا کردنِ یک «باور» و «اعتقاد» است در زمانی که هنوز به صحت آن باور و اعتقاد، ایمان داریم.
كلّهشقّی، زندگی را به طرز خاصی شیرین و دردناک میکند؛ اما گذشته از مزۀ زندگی، به آن مفهوم میدهد، رنگ میدهد، و شکل قابل قبول و ستایش میدهد.
آدم كلّهشقّ –و نه خودخواه، یادتان باشد- آنقدر راحت میخوابد و آنقدر خوابهای خوب میبیند که همین، و فقط همین، به زنده ماندن میارزد.
آدم کلّهشق، توی بیشتر قمارها میبازد؛ اما باختن آزارش نمیدهد؛ چون چیزی را میبازد که واقعاً برایش اهمیت ندارد و چیزی را توی قلبش نگه میدارد که عزیز و فدانکردنیست.
آدم كلّهشق، در بعضی از شرایط خاص اجتماعی، از صد در که وارد بشود، از نود در با تیپا بیرونش میاندازند، اما او درعینحال که عصبانی و ناراحت است، یکجور رضایت عمیقتری در وجودش حس میکند. انگار که وسط یک تابستان داغ سوزان کویری، از پی ساعتها تشنگی، یک کاسۀ پر از آب و یخ یا شربت بهلیمو به دستش دادهاند.
آدم کلّهشق باج نمیدهد، باج نمیگیرد، دزدی نمیکند، با دزدها کنار نمیآید، به دوستانش و به میهنش خیانت نمیکند، برای هر بیگانه، هر دشمن و هر ارباب، دُم تکان نمیدهد، «بد» را به انواع، اقسام، درجات و طبقات مختلف تقسیم نمیکند تا چند نوع و چند درجه و چند طبقه از «بد» را قبول داشته باشد و چند طبقه و درجه و نوع را رد کند و همیشه بگوید: «خب... اینکار خیلی بد نیست.» یا «میدانی؟ این پولی که من گرفتهام، حالت رشوه و باج ندارد، یکجور کارمزد است... بد نیست...» و الیآخر...
ابنمشغله -به دلایل دادگاهپسند- بیش از این دربارۀ آدم کلّهشق توضیح نمیدهد؛ اما یک نکته را اضافه میکند و آن اینکه همیشه دلش میخواسته واقعاً كلّهشق باشد. البته در بسیاری از مواقع هم ادای آدمهای کلّهشق را درآورده، چراکه واقعاً قدرت روحی و جسمی لازم را برای یکدندگی و غرور نداشته؛ اما از آنجاکه بهراستی کلّهشق بودن را دوست داشته، از اینکه ادای آن را درآورد احساس خجلت نمیکند. او فکر میکند با میل و رغبت ادای چیزی را درآوردن، نزدیک شدن به آن چیز است. شکی نیست که بسیاری از ما، آدمهای ضعیفی هستیم؛ فقط باید با تمام وجود و صمیمیتمان قدرت را دوست داشته باشیم تا بتوانیم به آن نزدیک شویم.
•
از کتابِ
#ابن_مشغلهزندهیاد
#نادر_ابراهیمی#نشر_روزبهان•
@NaaKhaaNaa