#کتابخوانی> ابوالمشاغل |
#مبادا ...
•
پیش خودت فکر میکنی اینهمه «وامصیبتا، واحسرتا» به قیافۀ ابنمشغله نمیآید؛ ها؟ درست فکر میکنی. من هم این حرفها را بهخاطر آنکه دلت را بسوزانم، نمیزنم. ابدا ابدا. همانقدر یکدنده و كلّهشقم که بودم، و گفتهاند. و راضی و خوشحال، تا بخواهی؛ حتی اگر صاحبخانه، پایین پلهها، جلوی در، ایستاده باشد. حتی.
جای هیچ گلهای هم نیست از هیچکس. و تا نفس آخر هم میجنگم؛ نه با آدمهای کوچک؛ بل با اندیشههای حقیر؛ چه مال خودم باشد، چه مال نزدیکترین کسانم، و چه متعلق باشد به مردی از قبیلهای غریب در جنگلهای آمازون.
این آه و نالهها برای آن است که بدانی و باز هم بدانی -برای صدهزارمینبار- که پیمودنِ راهِ نو، گفتنِ حرفِ نو، پدید آوردنِ کارِ نو، درد دارد و مشقّت و مصیبت. حتی اگر یک قدمِ تازه بخواهی برداری، بهقدرِ هزار فرسنگ که بخواهی پابرهنه در بیابانی ناهموار و پُرخار امّا آشنا بروی، باید که خارِ مغیلان و زخمِ زبان و سخنِ ناکسان را تحمل کنی. باید.
منظورم این است که
مبادا دست برداری، تسلیم شوی، کنار بیایی، زانو بزنی، و چیزی را که قبول نداری، زیرِ فشار و تهدید و تطمیع و تمسخر، بپذیری.
مگر قیدِ این را زدهای که بچّههایت -لااقل بچّههایت- نفَسی به آسودگی بکشند؟ بله؟ پس فقط باید به راهی که میروی، حرفی که میزنی، و کاری که میکنی، اعتقاد داشته باشی؛ اما نه اعتقادِ کور؛ بل اعتقادی که از اطلاع سرچشمه بگیرد؛ و نه اطلاعِ غلط؛ بل اطلاعی که از منابعِ زنده و پویا بجوشد و سرریز کند...
•
> از کتابِ
#ابوالمشاغل> زندهیاد
#نادر_ابراهیمی•
•
@NaaKhaaNaa