#داستانوارهخوانی>
و اما بعد، آقای مدیر
> مجتبی احمدی
•
از چند روز قبل، تقویم روی میز آقای مدیر اشاره میکرد که سهشنبه ۲۹ مردادماه ۱۳۹۸، «
عید سعید غدیرخم» است و تعطیل. حالا همان روز تعطیل بود و آقای مدیر در خانهاش به خواب نوشین بامداد رحیل. در مهمانی شب گذشته، شب تعطیلی، خیلی خوش گذشته بود و حالا در صبح فردایش، خواب تا لنگ ظهر میچسبید. خاموشی تلفن همراه هم، همراهی میکرد برای استمرار خواب صبحگاهی.
اما رأس هفت صبح بود که در زدند. کسی جواب نداد؛ نه آقای مدیر، نه خانوادهاش.
باز هم صدای در زدن، در آن خانۀ بزرگ پیچید و کار را پیچیده کرد. لاجرم، پسر آقای مدیر رفت و در را باز کرد. بعد هم، خوابآلوده و مبهوت، پاکتی را تحویل گرفت و در را بست.
- کی بود؟
این صدای آقای مدیر بود که یک دقالباب نابهنگام، عیش خوابش را منغص کرده بود.
- پستچی.
- پستچی؟!
- بله، نامه هم برای شماست.
حالا دیگر آقای مدیر از تختخواب بیرون آمده بود.
- مگر پستچیها روزهای تعطیل هم کار میکنند؟!
- لابد اضافهکاری!
آقای مدیر، پاکت نامه را از دست آقازاده گرفت و به آشپزخانه رفت. لیوانی را پر از شیر کرد و پشت میز غذاخوری نشست. با کلافگی و بیحوصلگی، پاکت را باز کرد و کاغذ نامه را بیرون آورد. حالا کلمات، پیش چشم آقای مدیر بودند:
«اما بعد، آقای مدیر!
به من گزارش دادند كه مردى از سرمايهداران، تو را به مهمانى خويش فراخواند و تو بهسرعت به سوى آن شتافتى. خوردنىهاى رنگارنگ براى تو آوردند و كاسههاى پر از غذا پىدرپى جلوى تو نهادند. گمان نمىكردم مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندانشان با ستم محروم شده و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شدهاند. انديشه كن در كجايى و بر سر كدام سفره مىخورى! پس آن غذايى كه حلال و حرام بودنش را نمىدانى دور بيفكن، و آنچه را به پاكيزگى و حلال بودنش يقين دارى مصرف كن.
آگاه باش هر پيروى را امامى است كه از او پيروى مىكند، و از نور دانشش روشنى مىگيرد. آگاه باش امام شما از دنياى خود به دو جامۀ فرسوده و دو قرص نان رضايت داده است. بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد، اما با پرهيزكارى و کوشش فراوان و پاكدامنى و راستى، مرا يارى دهيد. پس سوگند به خدا، من از دنياى شما طلا و نقرهاى نيندوخته و از غنيمتهاى آن چيزى ذخيره نكردهام. بر دو جامۀ كهنهام جامهاى نيفزودم و از زمين دنيا حتى يكوجب در اختيار نگرفتم. دنياى شما در چشم من از دانۀ تلخ درخت بلوط ناچيزتر است. آرى، از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، فدك در دست ما بود كه مردمى بر آن بخل ورزيده، و مردمى ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و بهترين داور خداست. مرا با فدك و غير فدك چهكار؟ درحالىكه جايگاه فرداى آدمى گور است كه در تاريكى آن، آثار انسان نابود و اخبارش پنهان مىگردد. گودالى كه هرچه بر وسعت آن بيفزايند و دستهاى گوركن فراخش نمايد، سنگ و كلوخ آن را پر كرده، و خاك انباشته، رخنههايش را مسدود كند. من نفس خود را با پرهيزكارى مىپرورانم، تا در روز قيامت كه هراسناكترين روزهاست، در امان، و در لغزشگاههاى آن ثابتقدم باشد. من اگر مىخواستم، مىتوانستم از عسل پاك، و از مغز گندم، و بافتههاى ابريشم، براى خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد، و حرص و طمع مرا وادارد كه طعامهاى لذيذ برگزينم، درحالىكه در جاهای دیگر كسى باشد كه به قرص نانى نرسد، و يا هرگز شكمى سير نخورد، يا من سير بخوابم و پيرامونم شكمهايى كه از گرسنگى به پشت چسبيده، و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد، يا چنان باشم كه شاعر گفت: «اين درد تو را بس كه شب را با شكم سير بخوابى و در اطراف تو شكمهايى گرسنه و به پشت چسبيده باشند». آيا به همين رضايت دهم كه مرا اميرالمؤمنين خوانند و در تلخىهاى روزگار با مردم شريك نباشم و در سختىهاى زندگى، الگوى آنان نگردم؟ آفريده نشدهام كه غذاهاى لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پروارى كه تمام همت او علف، و يا چون حيوان رهاشده كه شغلش چريدن و پركردن شكم بوده، و از آيندۀ خود بىخبر است. آيا مرا بيهوده آفريدند؟ آيا مرا به بازى گرفتهاند؟ آيا ريسمان گمراهى در دست گيرم و يا در راه سرگردانى قدم بگذارم؟...»۱.
دستهای آقای مدیر داشت میلرزید. کاغذ نامه روی میز افتاد.
•
•
> پینوشت:
۱. برگرفته از متن نامۀ امام علی (علیهالسلام) به فرماندار بصره، عثمانبن حنيف انصارى، كه دعوت مهمانى سرمايهدارى از مردم بصره را پذيرفت در سال ۳۶ هجرى. از برگردان فارسی محمد دشتی، با اندکی تغییر.
•
#امام_علی -درود خدا بر او-
#نهج_البلاغه #عید_غدیر•
> منتشرشده در
#روزنامه_اعتماد> دوشنبه ۲۸ مرداد ۹۸ |
روزنامه
•
•
@NaaKhaaNaa