#سعدیخوانی •
> غزل
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صدبار میگوید که چشم از فتنه بر هم نِه
دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتّانم
تو را در بوستان باید که پیشِ سرو بنشینی
و گرنه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلافِ من که بگرفتهاست دامن در مغیلانم
به دریایی درافتادم که پایانش نمیبینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمیدانم
فراقم سخت میآید ولیکن صبر میباید
که گر بگریزم از سختی، رفیقِ سستپیمانم
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند
به گوشِ هرکه در عالم رسید آواز پنهانم
دمی با دوست در خلوت به از صدسال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
من آن مرغِ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز میآید، به معنی از گلستانم
•
> اولِ اردیبهشتماهِ جلالی؛
#روز_سعدی> اجرایی قدیمی از این غزل را با صدای استاد
#محمدرضا_شجریان در نشانیِ زیر بشنوید:
yon.ir/tJZ3i•
@NaaKhaaNaa