نان کار آزادی

#فرزاد_کمانگر
Канал
Политика
Новости и СМИ
Образование
Социальные сети
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала نان کار آزادی
@NK_AzadiПродвигать
432
подписчика
20,8 тыс.
фото
10,8 тыс.
видео
10,5 тыс.
ссылок
تلاشی برای انعکاس جنبش هاى #کارگری، #زنان، #دانشجویی و #رفع_ستم_ملی برای نیل به آزادی و برابری !
Forwarded from Blackfishvoice (BFV)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در سحرگاه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ #معلم_رهایی، #فرزاد_کمانگر توسط حاکميتِ انسان‌ستیزِ جمهوری اسلامی اعدام شد.

او چند روز پیش از اعدام، خطاب به معلمان زندانی نوشت:

"مگر می‌توان در قحط سال عدل و داد معلم بود اما الفبای امید و برابری را تدریس نکرد حتی اگر راه ختم به اوین و مرگ شود؟
نمی.توانم تصور کنم در سرزمین صمد و خانعلی و عزتی معلم باشیم و همراه ارس جاودانه نگردیم. نمی‌توانم تجسم کنم که نظاره‌گر رنج و فقر مردمان این سرزمین باشیم و دل به رود و دریا نسپاریم و طغیان نکنیم.
می.دانم روزی این راه سخت و پر فراز و نشیب هموار گشته و سختی‌ها و مرارت‌های آن نشان افتخاری خواهد شد برای تو معلم آزاده تا همه بدانند که معلم، معلم است حتی اگر سد راه‌اش فیلتر و گزینش باشد و زندان و اعدام که آموزگار نام‌اش را و افتخارش را ماهیان کوچولوی‌اش به او بخشیده‌اند نه مرغان ماهیخوار."



#ماهی_سیاه_کوچولو #صمد_بهرنگی #قسم_به_خون_یاران_ایستاده_ایم_تا_پایان #دادخواهی #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم


@Blackfishvoice1
Forwarded from Blackfishvoice (BFV)
۱۴ سال پیش در چنین روزی، #فرزاد_کمانگر به همراه #شیرین_علم_هولی، #فرهاد_وکیلی  #مهدی_اسلامیان و #علی_حیدریان، اعدام شدند.
آن‌ها پس از ماه‌ها شکجنه، در بی‌دادگاهی به مدت ۷ دقیقه بدون امکان دفاع از خود و حق داشتنِ وکیل، به اعدام محکوم شدند.

در سحرگاه ۱۹ اردیبشهت هر پنج تن توسط جلادان جمهوری اسلامی به قتل رسیدند و پیکرهای‌شان هرگز تحویل داده نشد.


#جمهوری_اعدام #علیه_فراموشی
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم #دادخواهی


@Blackfishvoice1
Forwarded from Blackfishvoice (BFV)
نان کار آزادی
Photo
پرونده‌شان را با نام #قاسم_آبسته می‌شناسیم و #فرهاد_سلیمی که با #محمد_قبادلو سَربه‌دار شد.

بعدها فهمیدیم هفت نفر بودند که چهارده سال پیش بازداشت شدند و جوانی‌شان را پشت میله‌های زندان و در انتظار طناب دار سپری کردند و در ماه‌های اخیر یک‌به‌یک در چرخه‌ی قتل حکومتی کشته شدند.

حالا در سالروز قتل #فرزاد_کمانگر و در یکمین سالگرد سَربه‌دار شدن #یوسف_مهراد و #صدرالله_فاضلی‌_زارع می‌خواهند، #خسرو_بشارت و #کامران_شیخه، دو تن دیگر از هم‌پرونده‌ای‌های آبسته را بکشند و همچنان کسی به دادخواهی بر درهای زندان‌ها نمی‌کوبد. حتا در این شب‌ها که با دستانی بسته، با چشم‌بند و پابند به‌سوی مرگ می‌برندشان.

سرکوب هست. سرکوبِ بی‌امان. ابعاد هولناکی هم دارد. اما تنها ماندن فرزندانمان پای چوبه‌های دار، نه فقط از سرکوب، که بخشی از آن از انفعال و بی‌عملی خودمان است. ما که مبهوت در خلسه، بر جنایات رژیم چشم دوخته‌ایم و خیابان را رها کرده‌ایم و به کنجِ خانه‌ها، به کنجِ عافیت پناه برده‌ایم.

نترسیم از مصرف خیابان. آنان‌که حضورمان در کف خیابان را به مصرف خیابان تعبیر می‌کردند* و مسیر قیام و خیزش انقلابی را به کنج خانه‌ها منحرف کردند، تشت رسوایی خودشان و اربابان پخمه‌شان بر زمین افتاده است.

جمهوری اسلامی با ابتذال و بی‌آبرویی در پی کسب مشروعیت است و به واسطه‌ی باج دادن به هم‌پیمانان شرقی خود و به واسطه‌ی لابیی‌گری و زد و بند با حامیان غربی خود و به واسطه‌ عرضه‌ هر آنچه حق ما مردم تحت ستم است، به هم‌پیمانانش در منطقه؛ در پی ترمیم تَرَک‌هایی‌ست که بر اقتدار پوشالین‌شان افتاده است.

این ماهیت جمهوری اسلامی‌ست و آن نیز ماهیت بازوان پنهانش است که با فریبِ ما و دور کردن‌مان از خیابان، سرنگونی را به تعویق بیاندازند.

باید خیابان را، که به هزار ترفند از ما گرفته‌اند پس بگیریم.


#گلرخ_ایرایی
#زندان_اوین

* ارجاع ایرایی به "مجید توکلی" است
که در جریان اعتراضات و اعتصابات سراسری معلمان، هم‌نوا با راستِ براندازِ ضدانقلاب و دشمنِ فعالیت سازمان‌یافته، این اعتراضات را "مصرف خیابان" توصیف کرده بود.


#جمهوری_اعدام #قیام_علیه_اعدام
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد #علیه_بی_تفاوتی #علیه_وضع_موجود


@Blackfishvoice1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 کانون صنفی معلمان #خوزستان با همراهی تعدادی از فعالین صنفی و فعالین کارگری تامین اجتماعی اهواز در روز ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ برای «زنده ماندن زمین» با کاشت ۶۰ #نهال بنام تعدادی از #معلمان_زندانی، #کارگران_زندانی، #معلمان_اخراجی و #فعالین_صنفی سراسر کشور و دو تن از #وکلای_شریف معلمان و همچنین کاشت نهال به نام زنده یادان #اقبال_تامرادی و #فرزاد_کمانگر یاد این عزیزان را گرامی داشتند


🌍 باشد نهالی هم نامتان برای آیندگان…

« نامتان جاودانه شد »


🌴
زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست؟
بیداری شکفته پس از شوکران مرگ

زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست؟
زیر درفش صاعقه و تیشه تگرگ

زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست؟
عریانی و رهایی و تصویر بار و برگ



🔹🔹🔹
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران

🔹نشانی کانال تلگرامی شورا:
🆔
@kashowra

🔹نشانی ارتباط با کانال:
🆔
@kashowranews
🚩🚩🚩

✍️ دست‌نوشته‌های #فرزاد_کمانگر؛ نامه‌هایی از جنس عشق و شعر روی سررسید ۱۳۸۷

۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹، دهمین سالگرد اعدام « #فرزاد_کمانگر »، معلم زندانی و یارانش است. فرزاد کمانگر به واسطه نامه‌های ادبی و سیاسی که از زندان منتشر می‌کرد، خیلی زود در جامعه ایران به چهره بسیار شناخته ‌شده‌ای بدل شد.

نامه‌هایی که او در تماس‌های تلفنی با خارج از زندان می‌خواند و نسخه‌های صوتی و یا متنی پیاده شده آن‌ها در وب‌سایت «هرانا» منتشر شده‌اند، دیرتر در یک مجموعه انتشار یافته‌اند.

پیش‌تر می‌دانستیم که فرزاد کمانگر بخشی از این‌نامه‌ها و یادداشت‌های پراکنده خود را در سررسید سال ۱۳۸۷ که اسفند ۱۳۸۶ در زندان «رجایی‌شهر» خریده بود، نوشته است. اما کسی نمی‌دانست چه بر سر این سررسید و دست‌نوشته‌های او آمده است. در روزهای اخیر، از طریق یکی از هم‌بندیان پیشین فرزاد کمانگر، تصویر ۶۹ صفحه از این سررسید و چهار صفحه دفتر خط دار از دست‌نوشته‌هایش به دست «ایران‌وایر» رسیده است.

«ایران‌وایر» در دهمین سالگرد اعدام فرزاد کمانگر، «فرهاد وکیلی»، «علی حیدریان»، «شیرین علم‌هولی» و «مهدی اسلامیان»، با توجه به اهمیت نامه‌های فرزاد کمانگر و ثبت وقایع تاریخی در آن‌ها، نامه‌های دست‌نوشته‌ او را برای نخستین بار منتشر می‌کند.

فرزاد کمانگر مرداد ۱۳۸۵ در تهران بازداشت و پس از نزدیک به ۱۴ ماه شکنجه‌های شدید جسمی و روحی در بازداشتگاه‌های اطلاعات در سنندج، کرمانشاه و تهران، با پایان بازجویی‌ها در آبان ۱۳۸۶، به زندان رجایی‌شهر منتقل شد.
او خود دیرتر در رنج‌نامه‌ای که از زندان بیرون داد، شرحی دقیق و تلخی از آن شکنجه‌ها به دست داد.

اسفند ۱۳۸۶، دادگاهی که به گفته «خلیل بهرامیان»، وکیل فرزاد کمانگر، تنها چند دقیقه طول کشید، فرزاد و دو هم پرونده‌ای او، فرهاد وکیلی و علی حیدریان را به اتهام عضویت در «حزب حیات آزاد کردستان» (پژاک) به اعدام محکوم کرد.
فرزاد کمانگر تیر ۱۳۸۷ در نامه‌ای به «صادق لاریجانی»، رییس وقت قوه قضاییه، رفتارهای غیرقانونی در جریان رسیدگی به پرونده‌اش را با جزییات شرح داد.

اما چنان‌که اشاره شد، جدا از این دو نامه، فرزاد کمانگر از اسفند ۱۳۸۶ تا اردیبهشت ۱۳۸۹، یعنی چند روز پیش از اعدامش، در مجموع ۱۵ نامه دیگر ادبی و سیاسی خطاب به دانش‌آموزان، هم‌بندیان و افکار عمومی نوشت که دست‌نویس تعدادی از آن‌ها این‌جا در این سررسید نوشته شده است.

از مجموع این ۶۹ صفحه، در پنج صفحه، فرزاد کمانگر قطعاتی از شاعران مورد علاقه‌اش را رونویسی کرده است. در چند صفحه، سه نامه‌ از کسانی که از خارج از زندان به او نامه نوشته‌ و از طریق تلفن برایش خوانده‌اند و هم‌چنین در سایر صفحات هم پیش‌نویس و متن نهایی ۱۴ نامه از مجموع نامه‌هایش را نوشته است. در صفحه ۱۹ اردیبهشت این سررسید، یکی از هم‌بندی‌های فرزاد کمانگر خبر اجرای حکم اعدام او را داده است.

شعرها:
دو قطعه کوتاه از شعرهای «محمد‌رضا شفیعی کدکنی» و «سیدعلی صالحی»
- یک قطعه کوتاه از شعر «گنجشک‌ها» از «حبیب نظاری»
- شعری به نام «من به آزادی مرغان قفس می‌اندیشم» از «خسرو گلسرخی»
- شعری به نام «با تو بودن دل می‌خواهد ای سرزمین سوخته» از «منیره مدرسی»

نامه‌های رسیده به فرزاد کمانگر:
- پاسخ «بنفشه.م» از مهاباد به نامه نخست فرزاد به دانش‌آموزانش
- پاسخ «سما بهمنی» به نامه فرزاد با عنوان «با تو بودن دل می‌خواهد»
- نامه «مجتبی سمیع‌نژاد» به فرزاد

نامه‌های فرزاد کمانگر؛
نامه نخست فرزاد به دانش‌آموزانش
«از تو نوشتن قدغن»
«من معلم می‌مانم و تو زندان‌بان»
«افق روشن است/ ئاسۆ ڕوناکه»
«با تو بودن دل می‌خواهد سرزمین من»
«بنویسید درد و رنج، بخوانید زندگی»
«بگذار قلبم بتپد»
«فرشته‌ها بال ندارند»
«دیوارها سخن می‌گویند»
«نسل سوخته»
«شب، شعر، شکنجه»
«بندی بند ۲۰۹»
«نامه به صادق لاریجانی»
«مددجوی خوب، زندانی بد»

#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی
#زنده_باد_جنبش_نان_کار_آزادی

@NK_Azadi

https://t.me/NK_Azadi/28740
🚩🚩🚩

دست نوشته های #فرزاد_کمانگر، نامه هایی از جنس عشق و شعر روی سررسید ۱۳۸۷

۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹، دهمین سالگرد اعدام #فرزاد_کمانگر، معلم زندانی و یارانش است.

#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی
#زنده_باد_جنبش_نان_کار_آزادی

@NK_Azadi
🚩🚩🚩

مگر می توان معلم بود
و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟
حالا چه فرقی می کند
از ارس باشد یا کارون،
سیروان باشد یا رود سرباز،

چه فرقی می کند
وقتی مقصد دریاست و یکی شدن،
وقتی راهنما آفتاب است.
بگذار پاداشمان هم زندان باشد.
مگر میتوان بار سنگین مسئولیت معلم بودن و
بذر آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد ؟

مگر می توان بغض فروخورده دانش آموزان و
چهرەی نحیف آنان را دید و دم نزد ؟

مگر می توان در قحط سال عدل و داد معلم بود،
اما “الف” و “بای” امید و برابری را تدریس نکرد،
حتی اگر راه
ختم به اوین و مرگ شود؟

نمی توانم تصور کنم
در سرزمین” صمد”،” خانعلی” و “عزتی” معلم باشیم
و همراه ارس جاودانه نگردیم.

نمی توانم تجسم کنم که
نظارەگر رنج و فقر مردمان این سرزمین باشیم
و دل به رود و دریا نسپاریم و طغیان نکنیم؟...

#فرزاد کمانگر


نان کار آزادی
@NK_Azadi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🚩🚩🚩

قوی باش رفیق!

صدای منتشر نشده‌ای از #فرزاد_کمانگر

#فرزادکمانگر، معلمی که سحرگاه ۱۹ اردیبهشت ۸۹ به همراه ۴ زندانی سیاسی دیگر در زندان اوین به دار آویخته شدند، و در مکانی بی نام نشان دفن شدند و هنوز خانواده هایشان از محل دفن عزیزانشان اطلاعی ندارند.

خاطره عزیزش زنده و یادش گرامیباد.

نان کار آزادی
@NK_Azadi
نامەهای-یک-اعدامی-فرزاد-کمانگر.pdf
1.4 MB
🚩🚩🚩

« #نامه‌های_یک_اعدامی »

مجموعه نامه‌های معلم رهایی، #فرزاد_کمانگر، به مناسبت نهمین سالگرد اعدام او در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹.

نان کار آزادی
@NK_Azadi
🌷🌷🌷

«و امروز با یک دنیا غرور، خوشحالی، بغض، حسرت و کوله باری از خاطرات تلخ و شیرین به آن روزها فکر می کنم. روز معلم بود که گرانبهاترین هدیه های زندگیم را آنروز از آموزگاران بزرگ زندگی ام دریافت نمودم؛ لیلا، سه عدد تخم مرغ، ادریس، دو کیلو کنگر، دسترنج یک روزش، فرشته، دوشاخه آلاله کوهی، ندا، یک عروسک از چوب و پارچه ساخته بود و یاسر یک نقاشی. و برای اینکه آن روز را در خاطرات مان جاودانه کنیم قرار شد که آرزوهای شان را با مدادهای رنگین نقاشی کننند.»

#فرزاد_کمانگر/ نامه‌ها

https://t.center/khamahangy
🚩🚩🚩

#روز_معلم و یادی از #فرزاد_کمانگر

"همکار دربند، مگر می‌توان پشت میز صمد شدن نشست و به چشم‌های  فرزندان این آب و خاک خیره شد و خاموش ماند؟
مگر می‌توان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این  سرزمین نشان نداد؟ حالا چه فرقی می‌کند از ارس باشد یا کارون، سیروان باشد یا رود سرباز،  چه فرقی می‌کند وقتی مقصد دریاست و یکی شدن، وقتی راهنما آفتاب است. بگذار پاداشمان هم زندان باشد.
مگر می‌توان بار سنگین مسئولیت معلم بودن و بذر آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد؟ مگر می‌توان بغض فروخورده دانش‌آموزان و چهره‌ی نحیف آنان را دید و دم نزد؟
مگر می‌توان در قحط سال عدل و داد معلم بود، اما “الف” و “بای” امید و برابری را تدریس نکرد، حتی اگر راه ختم به اوین و مرگ شود؟

نمی‌توانم تصور کنم در سرزمین”صمد”، ”خانعلی” و “عزتی” معلم باشیم و همراه ارس  جاودانه نگردیم. نمی‌توانم تجسم کنم که نظاره گر رنج و فقر مردمان این سرزمین باشیم و دل به رود و دریا نسپاریم و طغیان نکنیم؟
می‌دانم روزی این راه سخت و پر فراز و نشیب،  هموار گشته و سختی‌ها و مرارت های آن نشان افتخاری خواهد شد  “برای تو معلم آزاده” ،  تا همه بدانند که معلم ، معلم است حتی اگر سدّ راهش فیلتر گزینش باشد و زندان و اعدام، که آموزگار نامش را، و افتخارش را ماهیان کوچولویش به او بخشیده‌اند ، نه مرغان  ماهی‌خوار."

آنچه خواندید بخش‌هایی از یکی از نامه‌های #فرزاد_کمانگر است.

یادش گرامی

🚩🌹🌹🌹🌹🌹🚩


نان کار آزادی
@NK_Azadi

https://t.me/NK_Azadi/18918
🚩🚩🚩

زنده یاد #فرزاد_کمانگر و دانش آموزانش.

نان کار آزادی
@NK_Azadi
🚩🚩🚩

سلام!

یادتان باشد که
به شعر، به آواز،
به لیلاهایتان،
به رویاهایتان پشت نکنید.

#فرزاد_کمانگر


نان کار آزادی
@NK_Azadi
🚩🚩🚩

معلم آزاده #فرزاد_کمانگر برای همیشه در دلهای ما زنده است.

نان کار آزادی
@NK_Azadi
گرامی‌باد #۱۳_مهر _روز_جهانی_معلم

#فرزاد_کمانگر معلمی که از آزادی گفت
«من بر میگردم در حالی که یک معلمم و لبخند کودکان سرزمینم را هنوز بر لب دارم. »

@khamahangy
🌀 پاییز در چشمان میدیا
✍️ زنده یاد #فرزاد_کمانگر

پاییز با همه‌ی زیبایی‌ش مهمان طبیعت شده بود و طبیعت شبیه عروس مغروری بود که خیاط آفرینش برای آراستنش از هیچ رنگی کم نگذاشته بود. در میان باغ‌ها و مزارع که بسان تابلویی زیبا راه باریک و پر پیچ و خم روستا در آن گم می‌شد محو این زیبایی‌ها می‌شدم.همیشه این راه باریک را برای برگشتن به روستا به جاده‌ی بی‌روحی که دل مزارع را بی رحمانه و ناشیانه شکافته بود ترجیح می‌دادم. سه روز تعطیلی و دوری از مدرسه و اشتیاق دیدار دوباره‌ی بچه‌ها بر سرعت گام‌هایم می‌افزود. رابطه‌ی من و دانش آموزانم تنها رابطه‌ی معلم و شاگردی نبود. برای من آن‌ها اعضای خانواده‌ام بودند.انگار سال‌ها با هم زندگی کرده بودیم. هر روز با کلاس اولی‌ها روبوسی می‌کردم. برای صبحانه بوی روغن محلی و آش و نان تازه‌ای که بچه‌ها با خودشان می‌آوردند تا مهمان‌شان شوم در مدرسه می‌پیچید.از ساعت هشت صبح تا پنج بعد از ظهر در مدرسه بودم. در بین کلاس اولی ها دختری بنام میدیا بود که چشمان زیبا و موهای بلند طلایی و شیرین زبانی‌اش از او فرشته‌ای معصوم ساخته بود تا برای من و همه‌ی روستا دوست داشتنی باشد.هر روز میدیا زنگ تفریح همراه با دوستان‌ش مرا به اجبار از دفتر مدرسه به حلقه‌ی عمو زنجنیر باف کلاس اولی‌ها می‌کشاند و من ناخواسته تسلیم بازی کودکانه‌ی آنها می‌شدم.

مادر میدیا زن جوان و مهربانی بود که به تحصیل و تربیت فرزندش اهمیت بسیار می‌داد. هفته‌ای یک بار به مدرسه می‌آمد، و اما پدر میدیا مردی بود خشن که سایه‌ی هولناک‌ش زیادی بر زندگی آن زن سنگینی می‌کرد. هرگاه میدیا مادرش را در مدرسه می‌دید مانند پروانه‌ای به دور او می‌چرخید و او نیز محو تماشای دخترش می‌شد. گاهی به دور دست‌ها خیره می‌شد و آه سوزناکی از اعماق وجودش می‌کشید. رفتار او و عشقش نسبت به میدیا برایم به صورت معما در آمده بود. همیشه در چشمان‌ش درد یا غصه‌ای جا خوش کرده بود.
آن روز مزارع خلوت بود، از کنار چشمه گذشتم، خبری از عطر چای تازه دم نبود، اصلاَ بر خلاف همیشه کسی مشغول کار نبود. دلهره‌ای عجیب به سراغم آمده بود. از کنار قبرستان روستا گذشتم، قبر جدیدی توجهم را به خود جلب کرد. با خودم گفتم طبق قانون نانوشته‌ی طبیعت، سال خورده‌ای ساکن جدید این مکان شده است. به مدرسه که رسیدم کسی از سر و کولم بالا نرفت. یک راست وارد کلاس شدم، سلام کردم، چند نفری به آرامی جواب دادند، می‌خواستم علت را جویا شوم که در کلاس بواسطه‌ی سنگی که پشت آن گذاشته بودیم تا باز نشود با سر و صدا باز شد و میدیا وارد کلاس شد. من که متوجه غیبت او نشده بودم لبخندی زدم و میدیا سرش را پایین انداخت و با چشمانی پر از اشک سلام کرد و سر جایش نشست. پرسیدم :چی شده میدیا؟ به من هم بگین. کژال دوست و همسایه‌ی میدیا گفت : آقا مگه نمی‌دونی دادا «خیال» خودسوزی کرده؟ گفتم خیال؟ گفت بله،مادر میدیا.

با دیدن چشمان گریان میدیا من بی‌اختیار به گریه افتادم و همه‌ی کلاس با اشک‌های میدیا گریستند. میدیا مادرش را در حال سوختن دیده بود. از آن روز به بعد نه من و نه هیچ کس دیگری خنده‌های کودکانه‌ی میدیا را ندید. چشم‌های او شباهت عجیبی به چشمان مادرش پیدا کرد، یک زن ، یک درد در چشمانش جا خوش کرد و کلاس شاد ما تا آخر سال به رنگ چشم های خزان زده‌ی میدیا در آمد...

@khamahangy
تماس با ما @hkomite
✴️ پاییز در چشمان میدیا
✍️ زنده یاد #فرزاد_کمانگر

پاییز با همه‌ی زیبایی‌ش مهمان طبیعت شده بود و طبیعت شبیه عروس مغروری بود که خیاط آفرینش برای آراستنش از هیچ رنگی کم نگذاشته بود. در میان باغ‌ها و مزارع که بسان تابلویی زیبا راه باریک و پر پیچ و خم روستا در آن گم می‌شد محو این زیبایی‌ها می‌شدم.همیشه این راه باریک را برای برگشتن به روستا به جاده‌ی بی‌روحی که دل مزارع را بی رحمانه و ناشیانه شکافته بود ترجیح می‌دادم. سه روز تعطیلی و دوری از مدرسه و اشتیاق دیدار دوباره‌ی بچه‌ها بر سرعت گام‌هایم می‌افزود. رابطه‌ی من و دانش آموزانم تنها رابطه‌ی معلم و شاگردی نبود. برای من آن‌ها اعضای خانواده‌ام بودند.انگار سال‌ها با هم زندگی کرده بودیم. هر روز با کلاس اولی‌ها روبوسی می‌کردم. برای صبحانه بوی روغن محلی و آش و نان تازه‌ای که بچه‌ها با خودشان می‌آوردند تا مهمان‌شان شوم در مدرسه می‌پیچید.از ساعت هشت صبح تا پنج بعد از ظهر در مدرسه بودم. در بین کلاس اولی ها دختری بنام میدیا بود که چشمان زیبا و موهای بلند طلایی و شیرین زبانی‌اش از او فرشته‌ای معصوم ساخته بود تا برای من و همه‌ی روستا دوست داشتنی باشد.هر روز میدیا زنگ تفریح همراه با دوستان‌ش مرا به اجبار از دفتر مدرسه به حلقه‌ی عمو زنجنیر باف کلاس اولی‌ها می‌کشاند و من ناخواسته تسلیم بازی کودکانه‌ی آنها می‌شدم.

مادر میدیا زن جوان و مهربانی بود که به تحصیل و تربیت فرزندش اهمیت بسیار می‌داد. هفته‌ای یک بار به مدرسه می‌آمد، و اما پدر میدیا مردی بود خشن که سایه‌ی هولناک‌ش زیادی بر زندگی آن زن سنگینی می‌کرد. هرگاه میدیا مادرش را در مدرسه می‌دید مانند پروانه‌ای به دور او می‌چرخید و او نیز محو تماشای دخترش می‌شد. گاهی به دور دست‌ها خیره می‌شد و آه سوزناکی از اعماق وجودش می‌کشید. رفتار او و عشقش نسبت به میدیا برایم به صورت معما در آمده بود. همیشه در چشمان‌ش درد یا غصه‌ای جا خوش کرده بود.
آن روز مزارع خلوت بود، از کنار چشمه گذشتم، خبری از عطر چای تازه دم نبود، اصلاَ بر خلاف همیشه کسی مشغول کار نبود. دلهره‌ای عجیب به سراغم آمده بود. از کنار قبرستان روستا گذشتم، قبر جدیدی توجهم را به خود جلب کرد. با خودم گفتم طبق قانون نانوشته‌ی طبیعت، سال خورده‌ای ساکن جدید این مکان شده است. به مدرسه که رسیدم کسی از سر و کولم بالا نرفت. یک راست وارد کلاس شدم، سلام کردم، چند نفری به آرامی جواب دادند، می‌خواستم علت را جویا شوم که در کلاس بواسطه‌ی سنگی که پشت آن گذاشته بودیم تا باز نشود با سر و صدا باز شد و میدیا وارد کلاس شد. من که متوجه غیبت او نشده بودم لبخندی زدم و میدیا سرش را پایین انداخت و با چشمانی پر از اشک سلام کرد و سر جایش نشست. پرسیدم :چی شده میدیا؟ به من هم بگین. کژال دوست و همسایه‌ی میدیا گفت : آقا مگه نمی‌دونی دادا «خیال» خودسوزی کرده؟ گفتم خیال؟ گفت بله،مادر میدیا.

با دیدن چشمان گریان میدیا من بی‌اختیار به گریه افتادم و همه‌ی کلاس با اشک‌های میدیا گریستند. میدیا مادرش را در حال سوختن دیده بود. از آن روز به بعد نه من و نه هیچ کس دیگری خنده‌های کودکانه‌ی میدیا را ندید. چشم‌های او شباهت عجیبی به چشمان مادرش پیدا کرد، یک زن ، یک درد در چشمانش جا خوش کرد و کلاس شاد ما تا آخر سال به رنگ چشم های خزان زده‌ی میدیا در آمد...

@khamahangy
تماس با ما @hkomite
Forwarded from درج زیرنویس
Audio
🌹🌹🌹🌹🌹

#وارطان

شعر و صدای #احمد_شاملو


به یاد #شاهرخ_زمانی‌ ها،
#ستار_بهشتی‌ ها،
#ریحانه_جباری‌ ها،
#فرزاد_کمانگر ‌ها، و .....

🌹🌹🌹🌹🌹


🌹 نان و آزادی 🌹

https://t.me/joinchat/AAAAAD_gaVgw2FZeexIi_A