#محمد_حبیبی، فعال صنفی معلمان که در زندان به سر میبرد به کارزار #من_هم_شکنجه_شدم پیوسته است: کوفتگی و خونمردگی شدید در ناحیه کمر و کشاله ران، درد شدید در ناحیه پهلو، درد و کوفتگی شدید در ناحیه قفسه سینه، تپش شدید قلب، تا مدتها پس از ضرب و شتم از اثرات این ضرب و شتم هست که با مرور زمان بخشی از آنها التیام یافته است اما هنوز پهلویم درد میکند و تپش قلب دارم.
از #شكنجه بنویسم شكنجه هايي كه هنوز بعد از گذشت ساليان سال اثرش بر روح و جسممان باقیست. تصور اين همه بيرحمي و شقاوت باور كردني نيست شكنجه هايي كه آنچنان بيرحمانه و ورذيلانه بود که شايد در باور هيچ انساني كه به چشم نديده نگنجد من شاهد زنده ی دو دوره مخوف زندانهاي اوين و قزلحصار بودم سي آذر سال هزار و سیصد و شصت دستگير شدم و در جلو ورودي در اوين چشم بند به چشمهايم زدند ، فقط 18 سال داشتم پر بودم از انگيزه ها و آرمانهاي پاك انساني و خوب ميدانستم كه گير چه كساني افتادم چون تا قبل از آن هم تو خيابون و ميتينگها نوع خشونتشون رو بارها تجربه كرده بودم علني و در ملآ عام و ميشد حدس زد. در بدو ورودم با انبوهي از جمعيت روبرو شدم البته با چشم بند و فقط صدا هارو ميشنيدم همهمه بود فرياد پاسدار ها كه همچون سگ هاري بودند كه به جان جوانا ن و نوجوانان افتاده بودند و همه پشت در بازجویی به صف ایستاده بودیم .بنظر ميومد يه سالن بزرگي باشه و اطرافش اتاقهايي كه مخصوص بازجويي و شكنجه بود و و اتاقها رو شعبه ميگفتند شعبه هايي كه شكنجه گاه بود صداي نعره ها فريادها ي دلخراش و صداي كابلها كه بي محابا فرود مي آمدند و ضجه هايي كه خاموشي نداشت و تبديل به زوزه ميشد وحشتناك بود هنوز حتي الان كه مينويسم تنم ميلرزه ولي قصد #فراموشي_هم_ندارم و ميدانم كه بايد گفت كه چه گذشت بر عزيزترين فرزندان این مرز و بوم. مادري كه پشت در اتاق بازجويي ضجه ميزد ، بنظر ميومد پسرش را شكنجه ميكنند فريادها دلخراش بود و تمامي نداشت شكنجه ها 24 ساعته بود و شكنجه گرها عوض ميشدند و كابلها فرود ميامد واز زير چشم بند فراوان عزيزاني رو ميديدم كه توان و حتي پاي راه رفتن نداشتند و روي زمين خود را ميكشيدند و بعضا پاها شكنجه شده بود و باند پيچي ميشد و دوباره به اتاق شكنجه برده ميشدند و حرفهاي ركيكي كه بي وقفه بر سر زندانيان فرود ميامد و دختراني كه زير شكنجه به خونريزي ميافتادند همه اينها رو شاهد بودم و من هم قطره اي بودم در بین سيل عظيم. زندانيها رو روي تختهاي فنري ميخواباندند و دستها و پاهايشان كه به چهار طرف تخت ميبستند و بي وقفه شروع به كابل زدن ميكردند بعضا قطر كابلها تغيير میکرد بازجويان با خنده و قهقه اين شكنجه ها را انجام ميدادند پاها انقدر كابل ميخورد كه ورم ميكرد و بايد سرا پا مي ایستاديم و خودشان روي پاهايمان لگد ميزدند تا ورم بخوابد و مجبور به راه رفتن ميكردند و دوباره و چند باره ادامه همون شكنجه... ادامه دارد