نان کار آزادی

#ادامه
Канал
Политика
Новости и СМИ
Образование
Социальные сети
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала نان کار آزادی
@NK_AzadiПродвигать
432
подписчика
20,8 тыс.
фото
10,8 тыс.
видео
10,5 тыс.
ссылок
تلاشی برای انعکاس جنبش هاى #کارگری، #زنان، #دانشجویی و #رفع_ستم_ملی برای نیل به آزادی و برابری !
با سلام به اعضای محترم کانال

بخاطر شرایط #خاص کشور، روند عادی کانال را سعی میکنیم که #ادامه دهیم.
اما نمی توانیم نسبت به مسائل جاری کشور و اخبار روز بی تفاوت باشیم، و اخبار و رویدادها جاری کشور را منعکس نکنیم چون ما مردم #آذربایجان، خود نیز به اندازه طول تاریخ مورد بیرحمی و ظلم از طرف حاکمان در مسند قدرت، تحت #ستم_ملی بوده ایم. و ستم ملی که همیشه برای مردم شریف و غیور آذربایجان یک مسئله مهم و حیاتی بوده از طرف حاکمان نشسته بر مسند قدرت ( شاه و شیخ ) بر ملت آذربایجان و سایر ملل ( عرب، کرد، لر، بلوچ، و .... ) تحمیل شده است.
امروز وظیفه ما است که دست در دست همه مردم ایران از حق مسلم خود دفاع کنیم.

#نان_کار_آزادی
#شادی_رفاه_آبادی
#حق_مسلم_ماست

⭐️ کانال موسیقی آذربایجان
https://t.me/joinchat/AAAAADvRCaTrRLRkOM-Yng
1⃣

🔵 روایت تلخ زندگی کارگرانی که در #عسلویه از سختی کار و بي پولي به اعتياد پناه می برند: استخراج فلاكت و فقر(۱)
هدیه کیمیایی

🔻تازه داماد بود. ۶ سال پيش تازه عروسش را كه تمام دلبستگی اش به زندگي بود، گذاشت و رفت. وقتی می رفت به چشم های گریان فاطمه نگاه کرد و گفت: «روزهای سخت زندگی تمام می شود». در سیاهی شب، لب هایش خندید و در خانه را بست. رفت تا بعد از دو سال كار سخت، سرمایه‌ای براي زندگي دونفري شان دست و پا كند و برگردد؛ پول پیش چاردیواری اجاره ای كوچكی که در آن زندگی کنند. حالا ۶ سال از آن شب می گذرد و مسعود هنوز برنگشته است. نه پس اندازی جمع کرده، نه انگیزه ای برای کار دارد. وقتی قرار شد با فاطمه ازدواج کند به خودش قول داد روزهای سخت کار را به جان بخرد تا روزهای خوب از راه برسند اما نه تحصیلات بالایی داشت و نه در کاری ماهر بود. این شد که به پیشنهاد یکی از دوستانش برای کارگری در عسلویه اقدام کرد. خیلی زود پیشنهادش را پذیرفتند و بعد از ازدواج، راهی شد. ۲۰ روز عسلویه بود و ۱۵ روز تهران. ماه‌های اول،مدام به‌خانه می آمد و حقوقش به راه بود. اما ۶ ماه که گذشت، دیگر از حقوق بموقع خبری نشد. فاطمه، تغییر رفتار مسعود را دیده بود و اوایل به روی خودش نمی آورد تا اینکه کلافه شد و به دعواهای هر روزه‌شان کشیده شد. هر بار که به تهران می آمد، بوی مواد و تریاک لباس‌هایش فضای خانه را پرمي‌كرد. سهمش از تریاک روزانه را داخل جیبش می گذاشت و می‌رفت بالای پشت بام و شروع می کرد به مصرف. جرو بحثش با فاطمه که شدید می شد، دل توی دلش نبود که دوباره برگردد عسلویه.

🔻این روایتي از زندگی کارگران ساده ای است که سال هاست در عسلویه کار می‌کنند و بی آنکه حقوقی بگیرند به کارشان ادامه می‌دهند. بسیاری از آن‌ها درگیر اعتیاد شده اند و نه می توانند به خانه برگردند و نه کار سخت و بی‌حقوق را ادامه بدهند. آلودگی هوای مناطق نفتی، گرمی هوا، سختی کار، نداشتن غذا و محل خواب مناسب و بیماری هایی که به علت کار کردن در آن فضا سراغ‌شان می آید، دست به دست می دهند تا به اعتیاد روي بیاورند یا گاهی برای فرار از زندگی، دست به خودکشی بزنند. آنجا که دور از خانواده نمی توانند برای درمان بیماری بچه‌های‌شان پولی بفرستند، برخوردهای غیرانسانی کارفرما را نمی توانند تحمل کنند و دست به اعتراض می زنند که در آخر بسیاری از آن‌ها را اخراج می‌کنند.
#ادامه در 2⃣ 👇👇

@khamahangy
تماس با ما @hkomite
1⃣

💢 #سه_برداشت از زندگی سه زن #کولبر در کردستان

🔹برش

🔻با هر کدام از این زنان کولبر که می خواستیم صحبت کنیم، به هزار و یک دلیل و از جمله ترس اینکه احیانا «مردهای گروه بفهمند پشت آن صورت نقاب بسته، چهره زنی پنهان است و نان شان آجر شود، روی خوش نشان نمی دادند. از همین رو، از میان آنانی که به ما معرفی شده بودند، به جز سه نفر، حاضر به گفت و گو نشدند. البته باید به آنها حق داد. وقتی زندگی تک تک شان را مرور می کنی به نقطه ای مشترک می رسی؛ همان جایی که پدر یا همسران کولبرشان را در مسیر های سخت گذر از دست داده اند و حالا از گفتن واقعیت زندگی شان حذر می کنند تا به درد سر نیفتند. / سهیلا نوری👇

#سکانس_اول، #زن_اول

نامش «کویستان» است، دختری ۲٨ ساله. با همان چهره زیبا و اصیلی که از دختران کرد سراغ داریم. این‌طور که می‌گفت وقتی به دنیا آمد نقل محافل اهل فامیل شده بود. مادرش چهارمین دختر را زاییده بود و هر کسی از راه می‌رسید می‌گفت آخر یک پسر به دنیا نیاوردی تا عصای پیری تو و شوهرت شود و او در جواب می‌گفت به قول شوهرم جوجه را آخر پاییز می‌شمارند. «این طور که مادرم تعریف می‌کند، تنها کسی که به حرف فامیل اهمیت نمی‌داد پدرم بود، اسم من را هم او انتخاب کرد. به معنای رشته کوه. به فامیل می‌گفت زنده باشید و ببینید همین دختر چطور به داد زندگی‌ام خواهد رسید. انگار می‌دانست قرار است یک روز راه او را دنبال کنم.»

«کویستان» که با یادآوری پدر برای لحظاتی تمرکزش را از دست داده بود ادامه داد: خواهر بزرگترم زود ازدواج کرد و از ما جدا شد. خواهر دوم هم رفت سراغ درس خواندن و خواهر سوم در اثر یک بیماری سخت و به‌دلیل ناتوانی پدر برای تأمین هزینه‌های بیماری‌اش از دنیا رفت. مادرم از غم این داغ بزرگ شبیه به افسرده‌ها شده بود و توان انجام هیچ کاری نداشت برای همین خودم را مسئول مراقبت از پدرم می‌دانستم. هر بار که به زمین‌های کشاورزی می‌رفت همراهش بودم و هیچ وقت برای خرید کیف و کتاب و وسایل مدرسه به او سخت نمی‌گرفتم تا اینکه کشاورزی و دامداری در روستای ما از رونق افتاد و پدرم که دیگر از پس تأمین مخارج خانواده برنمی‌آمد، تصمیم گرفت با بقیه مردهای روستا راهی مرز شود و با پول کولبری زندگی را بچرخاند.

لهجه غلیظ کردی دارد، اما به قدری شیرین صحبت می‌کند که از شنیدن حرف‌هایش خسته نمی‌شوی؛ حتی وقتی صدایش با بغض آمیخته می‌شود، در حسرت آن روزها می‌گوید: «هر بار پدر برای کول برداشتن می‌رفت تا نیمه‌های شب نمی‌خوابیدم و منتظر می‌ماندم به خانه برسد. وقتی می‌رسید تندی از رختخواب بیرون می‌آمدم و نمی‌گذاشتم کسی جز خودم شانه‌هایش را ماساژ بدهد. به او می‌گفتم چرا نمی‌گذاری من هم با تو بیایم، اگر لباس پسرهای کرد را بپوشم کسی نمی‌فهمد دخترت هستم، در عوض کمتر خسته می‌شوی اما او هر بار می‌خندید و می‌گفت کار تو درس خواندن است و کار من کول برداشتن... دلم برای خنده‌هایش، دست‌های پینه بسته‌اش و مهربانی‌هایش لک زده است.»

۷ سال از آن روزی که پدر کویستان به کوهستان رفت و دیگر بازنگشت می‌گذرد. کشته شدن او در کوهستان‌های مرزی دومین ضربه روحی بود که کمر مادر خانواده را شکست و آن نوزادی که همه فامیل می‌گفتند عصای دست روزگار پیری پدر و مادرش نخواهد شد، به داد زندگی رسید. «کویستان» که خود را مسئول جمع و جور کردن آن زندگی از هم پاشیده می‌دانست، لباس کردی مردانه به تن کرد، کمر همت بست، نقاب بر چهره گذاشت و حالا ۷ سال است که همراه با مردان کولبر به دل رشته کوه‌های بلاخیز می‌زند و نان خانواده داغدیده‌اش را تأمین می‌کند.
#ادامه_دارد...
برداشت دوم و سوم در 2⃣👇👇

@khamahangy
تماس با ما @hkomite
Forwarded from نان و آزادی
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️


⭐️ « #اطلاعيه ١٠ ماده‌ای #دادستانی در

#زمستان 1359»

#بهزاد_نبوی و #محسن_سازگارا


👈 #بخش_دوم

در صورت جلسات فوق برای سرکوب مخالفین چنین برنامه‌ریزی شده است (تصاویر تمام اسناد موجود است):

"1ـ طی اطلاعيه‌ای که از سوی دادستان انقلاب صادر می‌گردد به کليه گروه‌های مسلح که عليه نظام جمهوری اسلامی اسلحه کشيده‌اند مهلت داده می‌شود که اسلحه‌های خود را به مراکز سپاه و کميته تحويل دهند و متعهد گردند تا پس از اين در چهارچوب قانون اساسی و قوانين جاری مملکت به فعاليت خود ادامه دهند.

2ـ در صورت عدم تحويل سلاح، گروه‌های مسلح غيرقانونی اعلام و با آنان به شدت مقابله خواهد شد.

#قبل_از_اعلام_پانزده_روزه، سپاه و کميته تحت سرپرستی #برادر_تهرانی [خسروتهرانی، معاون اطلاعاتی نخست‌وزير] کليه سران گروه‌های متخاصم مسلح بالفعل شناسايی و دستگير شوند و مهلت در زندان خواهند داشت تا رسماً اعلام نمايند که ديگر دست به اسلحه نخواهند برد.

4ـ قبل و بعد از اعلام دادستانی فعاليت تبليغاتی وسيع تحت مسئوليت #برادر_زنگنه معاون وزير ارشاد جهت سه منظور به شرح ذيل انجام خواهد شد:

الف ـ فراهم شدن زمينه اجتماعی جهت برخورد با اين سازمان‌ها و گروه‌ها

ب ـ مشخص کردن گروه‌های متخاصم مسلح بالفعل

ج ـ ممانعت از هرگونه برخورد گروه‌های مردمی با اين سازمان‌ها و گروه‌ها در مدت ١۵ روزه مهلت (جلوگيری از برخورد حزب‌الله با گروه‌های مسلح و واگذاری آن به مسئولان)

۵ـ بلافاصله پس از اعلام دادستانی موج وسيع حمايت دولت و کليه نهادها و گروه‌های خط امامی از اين حرکت (طی مصاحبه و اعلاميه و نماز جمعه و ....) تحت مسئوليت آقای زنگنه معاون وزير ارشاد.

#پس_از_سرآمدن_مدت مهلت، با شدت تمام کليه سران و #کادرهای_سازمان دستگير و محاکمه و به اشد مجازات برسند و حتا کليه #سمپات‌ها که در حين #فروش_روزنامه، پخش اعلاميه و پلاکارت و يا هرگونه فعاليت به نفع اين گروه‌ها دستگير و در جهت ارشاد مجازات شوند.

7ـ محاکمات اين‌ها بايد علنی باشد.

8ـ طی اطلاعيه وزارت کشور اعلام نمايد به علت شرايط فعلی جامعه (#مساله_جنگ) هيچ حزب و گروهی اجازه تظاهرات و متينگ ندارد..."


[ #ادامه دارد ] 👇👇👇👇👇👇👇


لطفاً به #دوستان و #گروههایی که عضو هستید، بفرستید.

⭐️ نان و آزادی ⭐️

https://t.me/joinchat/AAAAAD_gaVgw2FZeexIi_A
Forwarded from نان و آزادی
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️


⭐️ #محسن_سازگارا، #بهزاد_نبوی و

#اطلاعيه ١٠ ماده‌ای #دادستانی در

#زمستان 1359


👈 #بخش_اول

این را که در سال 1360 و پس از 30 خرداد هزاران نفر از اعضا و هواداران گروه‌های سیاسی مترقی و مخالف حکومت برآمده از انقلاب بهمن 57 به جوخه‌های اعدام سپرده شدند، تقریبا همه می‌دانند. اما آنچه کمتر به آن پرداخته شده است و شاید نزد نسل‌های جوان امروزی دانسته نباشد، نقش افرادی چون #محسن_سازگارا و #بهزاد_نبوی در طراحی آن جنایات است. معمولا در رسانه‌های حکومتی (که شامل مطبوعات زنجیره‌ای دار و دسته‌ی قوچانی هم می‌شود) چنین وانمود می‌شود که در 30 خرداد 60 "منافقین" دست به سلاح بردند و در نتیجه حکومت ناچار از مقابله و سرکوب مخالفان شد!! اما با رجوع به اسناد موجود می‌توان به نادرستی این توجیه (که به خصوص نزد اصلاح‌طلبانی چون #تاج_زاده دیده می‌شود) پی برد. انتشار این اسناد در #نشریه_کار (اقلیت) شماره 112 مورخ 13 خرداد 1360، طراحی توطئه‌ای را آشکار کرد که به ابتکار وزارت کشور آن هم پنج ماه قبل از دست بردن سازمان مجاهدین به اسلحه، کلید خورده بود. ماجرا برمی‌گردد به "اطلاعیه 10 ماده‌ای دادستانی" در 25 بهمن 1358 که تدوین آن با نام سران اصلاح‌طلب امروزی پیوند خورده است. #محسن_سازگارا که افتخار نوشتن اساسنامه‌ی سپاه پاسداران را نیز يدک می‌کشد، اين روزها که ماسک "اصلاح‌طلبی" و ضديت با ولايت‌فقيه به چهره زده است، کمتر به اين موضوع که يکی از طراحان اصلی پروژه‌ی بسط و اشاعه‌ی سرکوب رژيم بوده است، می‌پردازد. ایشان فراموش کرده است که در سال 1358 در بحبوحه انتخابات رياست جمهوری، #سازگارا که از گردانندگان راديو بود در مصاحبه با بنی‌صدر تلاش می‌کرد در مقام دفاع از ولايت‌فقيه هرطور که شده بنی‌صدر را به ضديت با ولايت‌فقيه متهم سازد. اين برنامه و شيوه‌ی به کار گرفته شده از سوی سازگارا که به محاکمه و بازجویی شبيه بود با اعتراض وسيعی در سطح جامعه روبه‌رو شد. (روزنامه انقلاب اسلامی، ۴ بهمن ١٣۵٨)‌ از دیگر مسئولیت‌های #محسن_سازگارا که از همراهان آیت‌الله خمینی در نوفل لوشاتو بود، می‌توان به مدیریت تولید رادیو در سال 1358 اشاره کرد. وی همچنین از مسئولان نخست‌وزیری در سياه‌ترين سال‌های حکومت، از بنیانگذاران سپاه پاسداران، رئیس هيات عامل سازمان گسترش و نوسازی صنایع ايران، قائم‌مقام وزير برنامه و بودجه در شورای عالی انفورماتيک و... بوده است. بگذریم...
مطابق اسناد و صورت‌جلسه‌های موجود #بهزاد_نبوی رياست جلسه‌هایی را که از 9 بهمن 1359 آغاز شد، به عهده داشته است. در اين نشست‌ها، که در واقع پايه‌ريزی جنايت‌های آتی در بعد از ٣٠ خرداد ۶٠ است، نقش مهم و تعيين کننده‌ی #محسن_سازگارا در مقام معاونت سياسی نبوی و نيز نقش دو تن از معاونان سازگارا به نامهای نصرالله جهانگرد و علی قوچ‌کانلو، انکارناپذير است. در حالی که از تمامی دیگر ارگان‌های سرکوب، تنها يک نماينده در جلسه‌ی هماهنگی فوق شرکت داشته‌اند، حضور بهزاد نبوی به همراه محسن سازگارا و دو معاون وی حکايت از نقش مهم و بی‌گفتگوی آنان در #طراحی_و_پيشبرد_پروژه مذکور دارد. اما بعد از گذشت سال‌ها نقش‌آفرینان اصلی آن کشتارها از هر دو جناح حکومتی، سعی بر آن دارند تا رد پای خود را در آن جنایات به هر طریق ممکن پنهان یا کمرنگ کنند. برای مثال #بهزاد_نبوی در سال 1384 در این رابطه می‌گوید: «یک معاونت سیاسی مهمی بود که آقای سازگارا مسئول آن بودند و خيلى از کارهاى سياسى هم که بايد در وزارت کشور انجام می‌شد در این معاونت به سرانجام می‌رسید. اعلامیه 10 ماده‌ای دادستانی که در سال 60 صادر شد، در نخست‌وزیری تنظیم شد نه در وزارت کشور و یا دادستانی بلکه توسط معاونت سیاسی.» (به این ترتیب کل مسئولیت ماجرا را متوجه سازگارا می‌کند) یا #سيد_حسين_موسوی_تبريزی نیز سال‌ها بعد و با خيال اين که آن روزها در خاطر کسی نمانده است، درباره تاريخ صدور اين بيانيه می‌گويد: «فكر می‌کنم حدود هفت هشت روز قبل از هفت تیر سال 60 در فاصله زمانی عدم‌کفایت بنی‌صدر و حادثه هفت‌ تیر بیانیه معروف 10 ماده‌ای صادر شد!!!» (مصاحبه با نشريه چشم‌انداز، مهر و آبان ٨٢)


[ #ادامه دارد ] 👇👇👇👇👇👇👇


لطفاً به #دوستان و #گروههایی که عضو هستید، بفرستید.

⭐️ نان و آزادی ⭐️

https://t.me/joinchat/AAAAAD_gaVgw2FZeexIi_A
🔵 روایت تلخ زندگی کارگرانی که در #عسلویه از سختی کار و بي پولي به اعتياد پناه می برند

🔸استخراج فلاكت و فقر (2)
✍️ هدیه کیمیایی

حسین 32 ساله، کارگر ساده‌ای است و به صورت پیمانی با شرکت هایی که آنجا مشغول به کار هستند، کار می کند.او می گوید:« ما اینجا دو مدل کارگر داریم؛ یکی کارگران بیسیک و دیگری کارگرانی که در بخش های پیمانکاری کار می کنند. وضعیت کارگران بیسیک بهتر است چون تحصیلات‌شان لیسانس است یا آشنا داشته اند. اما کارگرانی که در پروژه ها هستند، وضعیت زندگی‌شان از لحاظ غذا، اسکان و پرداخت حقوق درسطح بسیار پایینی است. در عسلویه هر چند وقت یک‌بار در یکی از فازهای نفتی، کارگران برای دریافت حقوق عقب افتاده شان باید به صورت دسته جمعی مقابل اتاق پیمانکار تجمع کنند و این باعث می شود که در همان تجمع‌ها عده زیادی از کار اخراج شوند و یا اینکه دیگر هیچ وقت نتوانند به حق و حقوق‌شان برسند». حقوق کارگران بخش بیسیک، ماهی یک میلیون و ششصد تا دو میلیون تومان و حقوق کارگران پیمانی، ماهی یک میلیون تومان است. حقوقی که شاید تا 6 ماه نیز به تاخیر بیفتد.

محمد، یکی از کارگرانی که در بخش کارگری پتروشیمی ماهشهر مشغول به کار است، درباره شرایط کاری آنجا می گوید:« اینجا چیزی به نام سختی کار وجود ندارد و برای آن اضافه حقوق نمی دهند. اما هر کسی که سابقه کار بیشتری در عسلویه داشته باشد، مقداری به حقوقش اضافه می شود. یعنی باید بتواند با وجودهمه سختی‌های کار، ادامه دهد و به زبان دیگر طاقت بیاورد. به‌دلیل همین است که کارگران وقتی به اینجا می آیند، دیگر نمی توانند به خانه ها و شهرهای‌شان برگردند چون همیشه به زیاد شدن حقوق‌شان امید دارند. ما در 24 ساعت، 14 ساعت را کار می کنیم و حقوقی که به ما می دهند طبق قانون کار به اندازه نصف ساعت هایی است که ما در حال کار هستیم». محمد درباره قوانین یک روز کاری در عسلویه می‌گوید:« هر روز ساعت 6:45 دقیقه، حضورمان را در سلف برای صبحانه می زنیم و ساعت یک ربع به هشت صبح در پتروشیمی هستیم. ساعت هفت و نیم کارمان تمام می‌شود و ساعت هشت شب سرویس خوابگاه می آید تا ما را ببرد. ما 14 ساعت کار می کنیم و حقوق ‌هشت ساعت کار را می‌گیریم». محمد یکی از دلایل عقب افتادن حقوق‌شان را زد و بند میان پیمانکار با کارفرمای اصلی پروژه می داند:«متاسفانه بعضی پیمانکارانی که ما را به استخدام خودشان درآورده‌اند با کارفرما قرارداد می بندند و پول را از آن‌ها می گیرند اما این حقوقی که به ما می دهند، کمتر از چیزی است که روز اول با ما طی کرده اند. در قوانین کار برای حمایت از کارگر، قوانین زیادی وجود دارد اما اینجا هیچ کدام را اجرا نمی کنند.
#ادامه_دارد

@khamahangy
تماس با ما @hkomite
🔵 روایت تلخ زندگی کارگرانی که در #عسلویه از سختی کار و بي پولي به اعتياد پناه می برند

🔸استخراج فلاكت و فقر (1)
✍️ هدیه کیمیایی

تازه داماد بود. 6سال پيش تازه عروسش را كه تمام دلبستگی اش به زندگي بود، گذاشت و رفت. وقتی می رفت به چشم های گریان فاطمه نگاه کرد و گفت: «روزهای سخت زندگی تمام می شود». در سیاهی شب، لب هایش خندید و در خانه را بست. رفت تا بعد از دو سال كار سخت، سرمایه‌ای براي زندگي دونفري شان دست و پا كند و برگردد؛ پول پیش چاردیواری اجاره ای كوچكی که در آن زندگی کنند. حالا 6 سال از آن شب می گذرد و مسعود هنوز برنگشته است. نه پس اندازی جمع کرده، نه انگیزه ای برای کار دارد. وقتی قرار شد با فاطمه ازدواج کند به خودش قول داد روزهای سخت کار را به جان بخرد تا روزهای خوب از راه برسند اما نه تحصیلات بالایی داشت و نه در کاری ماهر بود. این شد که به پیشنهاد یکی از دوستانش برای کارگری در عسلویه اقدام کرد. خیلی زود پیشنهادش را پذیرفتند و بعد از ازدواج، راهی شد. 20 روز عسلویه بود و 15 روز تهران. ماه‌های اول،مدام به‌خانه می آمد و حقوقش به راه بود. اما 6 ماه که گذشت، دیگر از حقوق بموقع خبری نشد. فاطمه، تغییر رفتار مسعود را دیده بود و اوایل به روی خودش نمی آورد تا اینکه کلافه شد و به دعواهای هر روزه‌شان کشیده شد. هر بار که به تهران می آمد، بوی مواد و تریاک لباس‌هایش فضای خانه را پرمي‌كرد. سهمش از تریاک روزانه را داخل جیبش می گذاشت و می‌رفت بالای پشت بام و شروع می کرد به مصرف. جرو بحثش با فاطمه که شدید می شد، دل توی دلش نبود که دوباره برگردد عسلویه. این روایتي از زندگی کارگران ساده ای است که سال هاست در عسلویه کار می‌کنند و بی آنکه حقوقی بگیرند به کارشان ادامه می‌دهند. بسیاری از آن‌ها درگیر اعتیاد شده اند و نه می توانند به خانه برگردند و نه کار سخت و بی‌حقوق را ادامه بدهند. آلودگی هوای مناطق نفتی، گرمی هوا، سختی کار، نداشتن غذا و محل خواب مناسب و بیماری هایی که به علت کار کردن در آن فضا سراغ‌شان می آید، دست به دست می دهند تا به اعتیاد روي بیاورند یا گاهی برای فرار از زندگی، دست به خودکشی بزنند. آنجا که دور از خانواده نمی توانند برای درمان بیماری بچه‌های‌شان پولی بفرستند، برخوردهای غیرانسانی کارفرما را نمی توانند تحمل کنند و دست به اعتراض می زنند که در آخر بسیاری از آن‌ها را اخراج می‌کنند. آذر سال گذشته 500 نفر از کارگران سایت 3 پتروشیمی بوشهر را تنها به جرم اعتراض صنفی برای دریافت حقوقی که 6 ماه به تاخیر افتاده بود، اخراج کردند و این در حالی است که هر دوماه یک‌بار اعتراض های کارگران پارس جنوبی برای دریافت حقوق های عقب افتاده شان خبرساز می شود. اعتراض هایی که شروع آن می تواند به علت بدحالی نوزاد یکی از کارگران و نداشتن پول معالجه و خطر مرگ باشد.
#ادامه_دارد

@khamahangy
تماس با ما @hkomite
💢 #سه_برداشت از زندگی سه زن #کولبر در کردستان

🔹برش

با هر کدام از این زنان کولبر که می خواستیم صحبت کنیم، به هزار و یک دلیل و از جمله ترس اینکه احیانا «مردهای گروه بفهمند پشت آن صورت نقاب بسته، چهره زنی پنهان است و نان شان آجر شود، روی خوش نشان نمی دادند. از همین رو، از میان آنانی که به ما معرفی شده بودند، به جز سه نفر، حاضر به گفت و گو نشدند. البته باید به آنها حق داد. وقتی زندگی تک تک شان را مرور می کنی به نقطه ای مشترک می رسی؛ همان جایی که پدر یا همسران کولبرشان را در مسیر های سخت گذر از دست داده اند و حالا از گفتن واقعیت زندگی شان حذر می کنند تا به درد سر نیفتند. / سهیلا نوری👇

#سکانس دوم، #زن دوم

راهی نبود جز اینکه کفش آهنی به پا کند، مشکلات را زیر پایش بگذارد و هرجا هم که مشکلات بزرگ‌تر شدند، تلاشش را بیشتر کند... و در بدترین شرایط، جز به خود و خدای خودش به هیچ کس اعتماد نکند.

از «ریزان» می‌گویم. همان بانویی که خوب موقعی یاد گرفت هنگامی که سختی‌ها دوره‌اش می‌کنند و کسی دور و برش نمی‌ماند، تنهایی بار سنگین زندگی را تاب بیاورد. کم سن و سال‌تر که بود نمره‌های ۲۰ کارنامه‌اش پشت سر هم ردیف می‌شدند و هر کسی او را می‌شناخت به پدر و مادرش می‌گفت خوش به حالتان که «ریزان» آینده روشنی دارد اما چه می‌شود کرد که روی ناخوش زندگی مرد و زن نمی‌شناسد...

«فکر می‌کردم برای زندگی مشترک انتخابم درست بوده است، اما خب فقط فکر می‌کردم. به جای ادامه تحصیل به خانه بخت رفتم. دو سال که گذشت و دخترمان «آگرین» که به دنیا آمد همه چیز رنگ باخت. به قدری مشغول دخترم شده بودم که جای خالی همسرم را حس نکردم. وقتی به خودم آمدم که کار از کار گذشته بود. رفت و آمد‌های وقت و بی‌وقتش بی‌دلیل نبود. او دچار اعتیاد شده بود و هرچه می‌گذشت وضعش بدتر از روز قبل می‌شد تا جایی که حتی برای خریدن یک عدد نان هم پولی نداشت. چاره‌ای نبود جز اینکه به فکر کار کردن بیفتم، از تمیز کردن خانه مردم تا کار کردن در زمین‌های کشاورزی. کار به جایی رسیده بود که شوهرم خرج موادش را هم از من می‌خواست. سعی می‌کردم سکوت کنم تا اطرافیانم - خودشان را به ندانستن می‌زدند - متوجه واقعیت زندگی من نشوند.

دو سالی گذشت و من با اینکه فقط ٣۰ سال داشتم، شبیه به زن‌های پا به سن گذاشته شده بودم. جلوی آینه دیگر پنهانکاری فایده‌ای نداشت، چهره تکیده‌ام دستم را رو کرده بود. به سراغ پدر و مادرم رفتم و گفتم که مدتی است شوهرم راه خانه را گم کرده و حالا چند وقتی است که تمام روز را زیر پل معروف شهر چمباتمه می‌زند و وقتی هم که نشئه نیست، از هر راهی که فکرش را بکنید، خرج موادش را در می‌آورد.» می‌گوید: بعد از سال‌ها، در کنار خانواده‌ام احساس آرامش کرده بودم. به کمک آنها بارها و بارها شوهرم را برای ترک به کمپ‌های مختلف بردیم اما فایده‌ای نداشت. افیون غیرتش را از او گرفته بود و من که نمی‌خواستم آینده «آگرین» تباه ندانم کاری‌های پدرش و انتخاب اشتباه من شود از پدر و برادرهایم خواستم تا اجازه بدهند همراه آنها به جاده‌های مرزی بروم و کول بردارم. گرچه دل‌شان راضی نمی‌شد و برای‌شان سخت بود، اما من سخت‌تر بودم و بالاخره توانستم رضایت‌شان را بگیرم. «آگرین» امسال کلاس اول ابتدایی هست و من چهارمین سالی است که به همراه اعضای خانواده‌ام راهی کوهستان‌های مرزی می‌شوم و در حالی که لباس مردانه به تن می‌کنم و کلاه به سر می‌گذارم و صورتم را با روبنده می‌پوشانم برای تأمین مخارج دخترم جانم را نادیده می‌گیرم.
#ادامه_دارد...
منتظر برداشت سوم و آخر باشید!

@khamahangy
تماس با ما @hkomite
💢 #سه_برداشت از زندگی سه زن #کولبر در کردستان

🔹برش

با هر کدام از این زنان کولبر که می خواستیم صحبت کنیم، به هزار و یک دلیل و از جمله ترس اینکه احیانا «مردهای گروه بفهمند پشت آن صورت نقاب بسته، چهره زنی پنهان است و نان شان آجر شود، روی خوش نشان نمی دادند. از همین رو، از میان آنانی که به ما معرفی شده بودند، به جز سه نفر، حاضر به گفت و گو نشدند. البته باید به آنها حق داد. وقتی زندگی تک تک شان را مرور می کنی به نقطه ای مشترک می رسی؛ همان جایی که پدر یا همسران کولبرشان را در مسیر های سخت گذر از دست داده اند و حالا از گفتن واقعیت زندگی شان حذر می کنند تا به درد سر نیفتند. / سهیلا نوری👇

#سکانس اول، #زن اول

نامش «کویستان» است، دختری ۲٨ ساله. با همان چهره زیبا و اصیلی که از دختران کرد سراغ داریم. این‌طور که می‌گفت وقتی به دنیا آمد نقل محافل اهل فامیل شده بود. مادرش چهارمین دختر را زاییده بود و هر کسی از راه می‌رسید می‌گفت آخر یک پسر به دنیا نیاوردی تا عصای پیری تو و شوهرت شود و او در جواب می‌گفت به قول شوهرم جوجه را آخر پاییز می‌شمارند. «این طور که مادرم تعریف می‌کند، تنها کسی که به حرف فامیل اهمیت نمی‌داد پدرم بود، اسم من را هم او انتخاب کرد. به معنای رشته کوه. به فامیل می‌گفت زنده باشید و ببینید همین دختر چطور به داد زندگی‌ام خواهد رسید. انگار می‌دانست قرار است یک روز راه او را دنبال کنم.»

«کویستان» که با یادآوری پدر برای لحظاتی تمرکزش را از دست داده بود ادامه داد: خواهر بزرگترم زود ازدواج کرد و از ما جدا شد. خواهر دوم هم رفت سراغ درس خواندن و خواهر سوم در اثر یک بیماری سخت و به‌دلیل ناتوانی پدر برای تأمین هزینه‌های بیماری‌اش از دنیا رفت. مادرم از غم این داغ بزرگ شبیه به افسرده‌ها شده بود و توان انجام هیچ کاری نداشت برای همین خودم را مسئول مراقبت از پدرم می‌دانستم. هر بار که به زمین‌های کشاورزی می‌رفت همراهش بودم و هیچ وقت برای خرید کیف و کتاب و وسایل مدرسه به او سخت نمی‌گرفتم تا اینکه کشاورزی و دامداری در روستای ما از رونق افتاد و پدرم که دیگر از پس تأمین مخارج خانواده برنمی‌آمد، تصمیم گرفت با بقیه مردهای روستا راهی مرز شود و با پول کولبری زندگی را بچرخاند.

لهجه غلیظ کردی دارد، اما به قدری شیرین صحبت می‌کند که از شنیدن حرف‌هایش خسته نمی‌شوی؛ حتی وقتی صدایش با بغض آمیخته می‌شود، در حسرت آن روزها می‌گوید: «هر بار پدر برای کول برداشتن می‌رفت تا نیمه‌های شب نمی‌خوابیدم و منتظر می‌ماندم به خانه برسد. وقتی می‌رسید تندی از رختخواب بیرون می‌آمدم و نمی‌گذاشتم کسی جز خودم شانه‌هایش را ماساژ بدهد. به او می‌گفتم چرا نمی‌گذاری من هم با تو بیایم، اگر لباس پسرهای کرد را بپوشم کسی نمی‌فهمد دخترت هستم، در عوض کمتر خسته می‌شوی اما او هر بار می‌خندید و می‌گفت کار تو درس خواندن است و کار من کول برداشتن... دلم برای خنده‌هایش، دست‌های پینه بسته‌اش و مهربانی‌هایش لک زده است.»

۷ سال از آن روزی که پدر کویستان به کوهستان رفت و دیگر بازنگشت می‌گذرد. کشته شدن او در کوهستان‌های مرزی دومین ضربه روحی بود که کمر مادر خانواده را شکست و آن نوزادی که همه فامیل می‌گفتند عصای دست روزگار پیری پدر و مادرش نخواهد شد، به داد زندگی رسید. «کویستان» که خود را مسئول جمع و جور کردن آن زندگی از هم پاشیده می‌دانست، لباس کردی مردانه به تن کرد، کمر همت بست، نقاب بر چهره گذاشت و حالا ۷ سال است که همراه با مردان کولبر به دل رشته کوه‌های بلاخیز می‌زند و نان خانواده داغدیده‌اش را تأمین می‌کند.
#ادامه_دارد...
منتظر برداشت های بعدی باشید!

@khamahangy
تماس با ما @hkomite