وقتی نفس در سینه ات دلتنگ باشد
در تک تک سلولهایت
جنگ باشد
آتشفشان دارد دلت هر چند خاموش
فرقی ندارد آسمان هر رنگ باشد
تو خسته ای، آشفته ای من هم همینطور
آکنده از ناگفتهای من هم همینطور
تو تکه تکه مثل برگ ترد پاییز
عمری خودت را رُفته ای من هم همینطور
ما مثل نیزاری که تا فرسنگها آه
در ما دمیده خیل این دلتنگها آه
یا مثل یک سرباز زخمی از وطن دور
بر دوش ما آوار شد این جنگها آه
برگشته از تاریخ و نبش قبر هابیل
برخاسته، از واژه های گنگ انجیل
شاید فریب سامری را خورده باشیم
شاید شکسته پای ما سنگ ابابیل
شاید شهابی خسته ایم و بی سرانجام
درگیر یک حسیم اما نا
به هنگام
یا اینکه مثل رعد و برقیم و نباید
پایین بیاید پای ما بر روی هر بام
ما سنگ یا یک برگ گل یا یک ترانه
در شعلههای طور پیدا، بی نشانه
یا اهل آن عصر حجر یا عصر باروت
چیزی درون ما نشسته جاودانه
گاهی از آن آیینه شک دارد دل ما
از تفرقه شاید ترک دارد دل ما
از هر نژاد و رنگ و هر قومی که باشیم
اما زبانی مشترک دارد دل ما
در قلب ما حسی شبیه مهربانی است
چیزی شبیه آیه های اسمانی است
گاهی پناهی از نگاه عشق لبریز
شیرینتر از واگویه های همزبانی است
ما آب یک سرچشمهایم از هر دهانه
ما گندم یک خوشهایم از یک جوانه
از پنجه های دست یک نقاش هستیم
مثل اناریم از زبان عامیانه
ما ذره های جان یک تنگ بلوریم
هر چند گهگاهی پر از حس غروریم
با سایه ی همسایه هامان قوم و خویشیم
وامانده ام از هم چرا اینقدر دوریم
#معصومه_اپروز #نه_به_جنگ#چهارپاره#شعر_فارسیhttps://t.center/Masomehaprooz