چه میشد آب و رنگ خواب باشی؟
تو هم در خانه مهتاب باشی
زبان دستهایم زخم برداشت
چرا آتش ؟!چه میشد آب باشی!
🌷🌸🌹🌻
امه آسونداری ریشه کو ایزم
سبی تیجره اندیشه کو ایزم
.ایدنیا خاکی بن چال به چه به دوم
هنی سنگ آنبم شیشه کو ایزم
.
🎶کانال اشعار معصومه اپروز
. میگه سعید، تو اگه بخوای اندازهی دوست داشتنت رو بهم نشون بدی، چطوری این کارو میکنی؟ دلم میخواد بدونم، تند زودباش. میخندم و از همونجایی که نشستیم یه مشت خاک برمیدارم و جلوش میگیرم. میگه ببرش اونور، بدم میاد. میگم این خاک رو میبینی؟ خیلیها مثل تو هستن؛ که حتی از دست زدن به خاک هم بدشون میاد. میگه آره منم، حالا بگیرش اونور. میگم حالا دیدی تو بهار گاهی وقتها یه نم بارون خوشگل میزنه به خاک، چه بوی خوبی ازش بلند میشه؟ میپره وسط حرفم و میگه وای که عاشق بوی خاک بارون خوردهم. میگم ببین، حتی تویی که از دست زدن به خاک بدت میاد هم عاشقش میشی. عشق مثل همین خاکه که هر کسی ممکنه ازش خوشش نیاد، اما کافیه بارون بزنه بهش، تا بوی خوشش بپیچه همهجا و دل همه رو برداره ببره. بهش میگم بهار؟ میگه جونم. میگم عشق واسه من مثل همین خاکه و تو هم برام مثل خاک بارون خوردهای...همین.