پاییز کوچک من دنیای سازش همه ی رنگهاست با یک دیگر تا من نگاه شیفتهام را در خوشترین زمینه به گردش برم و از درختهاي باغ بپرسم خواب کدام رنگ یا بیرنگی را می بینند در طیف عارفانه پاییز؟
شب را تا صبح مهمان کوچه های بارانی خواهم بود و برگ برگ دفتر غمگینم را در باران خواهم شست آن گاه شعر تازه ام را که شعر شعرهایم خواهد بود با دست های شاعرانه ی تو، بر دفتری که خالی است خواهم نوشت
ای نام تو تغزل دیرینم، در باران! یک شب هوای گریه یک شب هوای فریاد امشب دلم هوای تو را کرده است . .... !!
وقتی تو نیستی من فکر میکنم تو آنقدر مهربانی که توپهای کوچک بازی تصویرهای صامت دیوار و اجتماع شیشههای فنجانها، حتی از دوری تو رنج میبرند و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟...