کانون مهدویت دانشگاه سمنان

#داستانک
Канал
Религия и духовность
Образование
Социальные сети
Новости и СМИ
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала کانون مهدویت دانشگاه سمنان
@Mahdaviat_semuniПродвигать
738
подписчиков
1,46 тыс.
фото
903
видео
1,49 тыс.
ссылок
◀️ ️کانال رسمی کانون مهدویت دانشگاه سمنان یا اباصالح المهدی ادرکنا🍃 ◾️ثبت‌نام و اطلاعات بیشتر: zil.ink/mahdaviat_semuni ◾️کمک مالی جهت برپایی برنامه‌های مهدوی: 6104-3386-7054-8391 ◾️روابط عمومی کانون : @Mahdaviat_Semuni_Contact
#داستانک

❇️حکمت عبادت

روزی جوانی نزد حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت: ای موسی علیه السلام خدا را از عبادت من چه سودی می رسد؟ که چنین امر و اصرار بر عبادت اش دارد؟

حضرت موسی علیه السلام گفت:
یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد.

با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز ، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو وصدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می رود.
می دانی موسی از سکه ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی نیاز است.
دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمی بینی و نمی شناسی و او هر لحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.

ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو، سود و زیانی نمی رسد، بلکه با عبادت می خواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم.

وَ مَنْ‌ يَعْشُ‌ عَنْ‌ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ‌ نُقَيِّضْ‌ لَهُ‌ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ‌ قَرِينٌ‌
و هر کس از یاد خدا روی‌گردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست.

(سوره زخرف/آیه ۳۶)

📚 الانوار النعمانیه


کانون مهدویت دانشگاه سمنان

zil.ink/mahdaviat_semuni
#داستانک

روزی مردی خواب عجیبی دید.

او دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند.

هنگام ورود دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند.

مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟

فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.

مرد کمی جلوتر رفت.

باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

مرد پرسید : شماها چکار می کنید؟

یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.

مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است.

با تعجب از فرشته پرسید : شما چرا بیکارید؟

فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است.
مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.

مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟

فرشته پاسخ داد : بسیار ساده ، فقط کافیست بگویند : خدایا شکر


کانون مهدویت دانشگاه سمنان

zil.ink/mahdaviat_semuni
#داستانک

🔸گریه امیرالمؤمنین (علیه السلام)

🔹روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند:

من دلم خیلی به حال ابوذر غفاری می سوزد
خدا رحمتش کند.

اصحاب پرسیدند چطور ؟

مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند.

ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت:
شما دو توهین به من کردید...

اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،
دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟

شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من "علی" فروش شوم؟

تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی "علی" عوض نمی کنم.

آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.

مولا گریه می کردند و می فرمودند:
به خدایی که جان "علی" در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست... سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند.


کانون مهدویت دانشگاه سمنان

zil.ink/mahdaviat_semuni
#داستانک

#نمازاول‌وقت ، شاه‌کلید حل مشکلات است

🔹فرشتگان در حال خواندن اسامی جهنمیان بودند که ناگهان نامش خوانده شد.

🔸با خود گفت:
چگونه می‌توانند مرا به جهنم ببرند؟

🔹دو فرشته او را گرفتند و به سوی جهنم بردند.

🔸او تمام اعمال خوبی را که انجام داده بود، فریاد می‌زد؛ نیکی به پدر و مادرش، روزه‌هایش، نمازهایش، قرآن خواندنش و...
التماس می‌کرد ولی بی‌فایده بود.

🔹او را به درون آتش انداختند. ناگهان دستی بازویش را گرفت و به عقب کشید.

🔸پیرمردی را دید و پرسید:
کیستی؟

🔹پیرمرد گفت:
من نمازهای توام.

🔸مرد گفت:
چرا این‌قدر دیر آمدی؟ چرا در آخرین لحظه مرا نجات دادی؟

🔹پیرمرد گفت:
چون تو همیشه نمازت را در آخرین لحظه می‌خواندی! آیا فراموش کرده‌ای؟

🔸در این لحظه از خواب پرید. تا صدای اذان را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد.

🔹نمازت را سر وقت، چنان بخوان كه گویا آخرین نمازی است که می‌خوانی.

🔸خداوند می‌فرماید:
من تعهدى نسبت به بنده‌ام دارم كه اگر نماز را در وقتش به پا دارد، او را عذاب نكنم و بی‌حساب وارد بهشت کنم.


کانون مهدویت دانشگاه سمنان

zil.ink/mahdaviat_semuni
کانون مهدویت دانشگاه سمنان
#سخن_بزرگان
#داستانک

✍️ ارزش نماز

🔹مردی تصميم داشت به سفر تجارت برود.

🔸خدمت امام صادق عليه السلام که رسيد، درخواست استخاره‌ای کرد.

🔹استخاره بد آمد، آن مرد ناديده گرفت و به سفر رفت.

🔸اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد. اما از آن استخاره در تعجب بود.

🔹پس از مسافرت خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض کرد:
يابن رسول‌الله! يادتان هست چندی قبل خدمت شما رسيدم برايم استخاره کرديد و بد آمد؟ استخاره‌ام برای سفر تجارت بود، به سفر رفتم و سود فراوانی کردم و به من خوش گذشت.

🔸امام صادق عليه السّلام تبسمی کردند و به او فرمودند:
در سفری که رفتی يادت هست در فلان منزل خسته بودی، نماز مغرب و عشايت را خواندی، شام خوردی و خوابيدی و زمانی بيدار شدی که آفتاب طلوع کرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟

🔹عرض کرد: آری.

🔸حضرت فرمودند: اگر خداوند دنيا و آنچه را که در دنياست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمی‌شد.

📚 جهاد با نفس/ج۱/ص۶۶


کانون مهدویت دانشگاه سمنان

zil.ink/mahdaviat_semuni
#داستانک

دنیا مانند گردویی است بی مغز!

ملا مهرعلی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌کنند...
به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.
یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن،

گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند...

ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه کرد.

پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟!
گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می‌کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت...

دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه می‌رویم...


کانون مهدویت دانشگاه سمنان

zil.ink/mahdaviat_semuni
#داستانک

در کار خیر با خدا معامله کن

🔹شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می‌کند.

🔸تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می‌زند.

🔹آن صحنه را دید. پشیمان شد و بازگشت.

🔸تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است.

🔹پس به‌دنبال او رفت و گفت:
با من کاری داشتی؟

🔸شخص گفت:
برای هرچه آمده بودم بی‌فایده بود.

🔹تاجر فهمید که برای پول آمده است. به غلامش اشاره کرد و کیسه‌ای سکه زر به او داد.

🔸آن شخص تعجب کرد و گفت:
آن چانه‌زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟

🔹تاجر  گفت:
آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خداست. در کار خیر طرف حسابم با خداست. او خیلی خوش‌حساب است.


کانون مهدویت دانشگاه سمنان

zil.ink/mahdaviat_semuni
#داستانک

پادشاهی را وزیری عاقل بود كه از وزارت دست برداشت!
پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟گفتند: از وزات دست برداشته و به عبادت خدا مشغول شده است...
پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید:
از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟

گفت از پنج سبب : اول آنکه تو نشسته می‌بودی و من به حضور تو ایستاده می‌ماندم اکنون بندگی خدایی می‌کنم که مرا دروقت نماز حکم به نشستن می‌کند.

دوم: آنکه طعام می‌خوردی و من نگاه می‌کردم، اکنون رزاقی پیدا کرده‌ام که اونمی خورد و مرا می‌خوراند...

سوم: آنکه تو خواب می‌کردی و من پاسبانی می‌کردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمی‌خوابد و مرا پاسبانی می‌کند.

چهارم: آنکه می‌ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد، اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید...

پنجم: آنکه می‌ترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه می‌کنم و اومی بخشاید.


کانون مهدویت دانشگاه سمنان

zil.ink/mahdaviat_semuni
#داستانک

🔹داستان واقعی

🔸#امام_زمان فرمودند:
زیارت #اربعین تو قبول نشد!

▪️بار و بندیلش را بست و زد به دل جاده برای زیارت سیدالشهدا علیه‌السلام، با پای پیاده، مثل همین زائران اربعین خودمان، اسمش حاج حسن بود، حاج حسن خیّر، به عتبات رسید و یک دل سیر زیارت کرد.
کاظمین، سامرا، کربلا...
در مسیر بازگشت نه اینکه پیاده می آمد مسیر را، از خستگی خوابش برد...

▫️خواب امام زمان ارواحنافداه را دید، برای دستبوسی رفت خدمت حضرت، آقا سوال کردند: «کجا بودی و به کجا می روی؟» جواب داد کربلا بودم و به شهر خودم باز می گردم، امام زمان ارواحنافداه فرمودند : «این چه کربلایی است که مقبول نیافتاده؟! »

▪️رنگ از رخسارش پرید، پرسید چرا زیارتم قبول نشده جانم بقربانتان؟
آقا فرمودند : «به حرم رفتی و برای #ظهورِ ما #دعا نکردی!، مگر نه اینکه من منتقم خون جدِ مظلومم حسین بن علی علیه السلام هستم؟»
از خواب پرید و به کربلا برگشت...

#نکته_مهم :

💠 اگر این روزها زائر اربعينی را می‌بینی حتماً بهش بگو تا می توانی بازار دعایِ فرج مولا جانت را گرم کن،به همه ی مسافران جاده‌ی کربلا بگو مهمترین احتیاج و دعای ما ظهور امام زمانمان است...

ذکرِ تعجیل فرج رمزِ نجاتِ بشر است
ما بر آنیم که این ذکررا جهانی کنیم



کانون مهدویت دانشگاه سمنان

zil.ink/mahdaviat_semuni
#داستانک

دلی که تو داری...

🔹روزی واعظی به مردمش گفت:
هرکس دعا را از روی اخلاص بگوید، می‌تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه می‌رود.

🔸جوانی ساده و پاک‌دل که خانه‌اش در خارج از شهر بود و هر روز می‌بایست از رودخانه می‌گذشت، در پای منبر بود.

🔹چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد.

🔸هنگام بازگشت به خانه، دعاگویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت.

🔹روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می‌کرد. آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند.

🔸روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند.

🔹واعظ نیز دعوت جوان پاک‌دل را پذیرفت و با او به راه افتاد.

🔸چون به رودخانه رسیدند، جوان دعا گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت. اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام برنمی‌داشت.

🔹جوان گفت:
ای بزرگوار! تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین می‌کنم، پس چرا اینک بر جای خود ایستاده‌ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن!

🔸واعظ، آهی کشید و گفت:
حق، همان است که تو می‌گویی، اما دلی که تو داری، من ندارم!

کانون مهدویت دانشگاه سمنان

zil.ink/mahdaviat_semuni
#داستانک

شیطان با بنده ای همسفر شد
موقع نماز صبح، بنده نماز نخوند
موقع ظهر و عصر هم، نماز نخوند
موقع مغرب و عشاء رسید، بازم بنده نماز بجای نیاورد

موقع خواب شیطان به بنده گفت:
من با تو زیر یک سقف نمی خوابم چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخوندی میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه که من هم با تو شامل بشم

بنده گفت :
تو شیطانی و من بنده خدا ، چطور غضب بر من نازل بشه ؟
شیطان در جواب گفت:
من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از
بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم در
صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به
خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من
بدتری ؟؟؟؟

«شیطان که رانده شد بجز یک خطا نکرد
خــود را بـه سـجـده ی آدم رضــا نـکـرد
شـیــطان هـــزار بــار بـه از بــی نـمـــاز
او سجــده بـر آدم و او بـر خــدا نـکـرد»

#تلنگر
👈🏻از پاهايي که نمي توانند تو را به ادای
#نماز ببرند، انتظار نداشته باش که تو را به
بهشت ببرند...


کانون مهدویت دانشگاه سمنان

zil.ink/mahdaviat_semuni
#داستانک

❇️ شادی و نشاط

مردی در حال نشاط و خوشحالى خدمت امام جواد (علیه السلام) رسید.

حضرت فرمود چه خبر است که این چنین مسرور و خوشحالى؟

آن مرد عرض کرد ای فرزند رسول خدا، از پدر شما شنیدم که مى‌ فرمود:
بهترین روز شادى انسان، روزى است که خداوند توفیق انجام کارهاى نیک و خیرات و احسانات به او دهد و او را در حل مشکلات برادران دینى موفق بدارد.

امروز نیازمندانى از جاهاى مختلف به من مراجعه کردند و به خواست خداوند گرفتاری‌ هایشان حل شد و نیاز ده نفر از نیازمندان را برطرف کردم، بدین جهت چنین سرور و شادى به من دست داده است.

حضرت فرمود:
به جانم سوگند که شایسته است که چنین شاد و خوشحال باشى، به شرط این که اعمالت را ضایع نکرده و نیز در آینده باطل نکنى.


📚 منبع: بحارالانوار، جلد ۶۸، صفحه ۱۵۹


اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم


کانون مهدویت دانشگاه سمنان

آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
#داستانک

روزی مولا امیرالمومنین حضرت علی (علیه السلام) به بازار برده فروش ها میرن...
برده ها رو خوب نگاه میکنن...
بین اون همه برده چشم حضرت به برده ای نحیف و لاغر میوفته که داشت به حضرت نگاه میکرد...
مولا نزدیک اون میرن و به صاحب برده ها میگن که این برده رو چند میفروشی؟
گفت:پنجاه دینار...

مولا گفتن میخرمش...
صاحب برده ها گفت ببخشید اشتباه گفتم قیمتش صد دیناره...
مولا فرمودن میخرم...

فرد وقتی دید مولا امیرالمومنین حضرت علی (علیه السلام) اینقدر خواهان هستن طمع کرد و دوباره قیمتو برد بالا...

خلاصه هر قیمتی میگفت مولا می گفت میخرم...

تا اینکه بالاخره برده ی نحیف با چهار صد و پنجاه دینار به مولا فروخته شد...

امام راه افتادن و برده نحیف هم مثل کودکی که پشت سر مادر راه میرود آهسته پشت سر مولا گام بر میداشت...

اصحاب مولا به حضرت گفتن آقا دیدید که چه کلاهی سرتون رفت؟؟؟
برده ای با این وضعیت جسمانی رو چهارصد و پنجاه دینار بهتون فروختن...

مولا با تبسمی فرمودند سر علی کلاه نرفت...
من برده ای را خریدم که برای حسینم جانش را با عشق میدهد... کسی که زبانش را میبُرند به جرم اینکه عاشق و دلباخته ی حسینم است....این برده #میثم_تمار است...


🔰خوش به حال اونایی که امام زمان همه جوره خواهان‌شون هستن و اونا رو با هرقیمتی میخرن تا ذخیره شون کنن برای سپاه‌شون کاری که مولا برای امام حسین (علیه السلام) کرد.

🔹یا بقیه الله.... خیلی وقت است ،چشم انتظارت نشسته ایم... نیم نگاهی ما را کافی است...


کانون مهدویت دانشگاه سمنان

آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
#داستانک

گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگ هایی را زیر پایشان احساس کردند.

بزرگشان گفت:اینها سنگ حسرتند.

هر کس بردارد حسرت می خورد،هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد.

برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟

برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم.

وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که  غار پر بوده از سنگ های قیمتی.

آن هایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند.

🔺زندگی هم بدین شکل است...

در #قیامت که یکی از نام هایش "یوم الحسرت" است اگر اعمال صالحی نداشته باشیم حسرت می خوریم و اگر داشته باشیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم داریم...


کانون مهدویت دانشگاه سمنان

zil.ink/mahdaviat_semuni
#داستانک

✍️ اهمیت اخلاق خوب...

مسلمانی همواره روزه می‌گرفت و به نماز اهمیّت ویژه ای می‌داد.
حتّی شب را با عبادت و مناجات به سر می‌برد ولی بسیار بداخلاق بود و با زبان خود همسایگان را می‌آزرد....

شخصی محضر رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله وسلم رسید و عرض کرد:
فلان کس همواره روزه می‌گیرد و شب ها را زنده‌داری می‌کند، ولی بداخلاق است و با نیش زبانش همسایگان را آزار می دهد...

رسول اکرم (ص) فرمود:
لا خیر فیها هی من اهل النّار؛
در او خیری نیست و او اهل دوزخ است...
از این داستان استفاده می‌شود که؛ آدم نمازخوان و روزه بگیر، باید اخلاق هم داشته باشد...


📚بحارالانوار، ج۷۱ ص۲۹۴


کانون مهدویت دانشگاه سمنان

آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
#داستانک

شیطان با بنده ای همسفر شد
موقع نماز صبح، بنده نماز نخوند
موقع ظهر و عصر هم، نماز نخوند
موقع مغرب و عشاء رسید، بازم بنده نماز بجای نیاورد

موقع خواب شیطان به بنده گفت من با تو
زیر یک سقف نمی خوابم چون پنج وقت موقع
نماز شد و تو یک نماز نخوندی میترسم غضبی
از آسمان بر این سقف نازل بشه که من هم با تو
شامل بشم

 بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا ، چطور
غضب بر من نازل بشه ؟ شیطان در جواب گفت
من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از
بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم در
صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به
خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من
بدتری ؟؟؟؟

«شیطان که رانده شد بجز یک خطا نکرد
خــود را بـه سـجـده ی آدم رضــا نـکـرد
شـیــطان هـــزار بــار بـه از بــی نـمـــاز
او سجــده بـر آدم و او بـر خــدا نـکـرد»


👈🏻از پاهايی که نمى توانند تو را به ادای
نماز ببرند، انتظار نداشته باش که تو را به
بهشت ببرند...



کانون مهدویت دانشگاه سمنان

آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.center/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#داستانک

🔴پیمودن ره صد ساله در یک شب!

مرحوم آیت الله العظمی شفتی در اصفهان یکی از مراجع بزرگ تقلید بود خیلی مقامش بالا بود.
حتی مشهور است که او شبها دیوانه میشد از شدت عشق و خوف به ذات احدیت...
حتّی ایشان در اصفهان مسجدی ساخته به نام مسجد سید که خیلی عالی است و روحانیت عجیبی دارد.خودشان در جواب اینکه از کجا به این درجه رسیده اند فرمودند که:
دعای یک سگ مرا به اینجا رسانده.‌‌..
من در نجف طلبه بودم و چند روزی بود که از ایران برایم پول نیامده بود.
کمی صبر کردم چون نخواستم به کسی بگویم.
اما یک وقت احتیاج شدیدی برایم پیش آمد.
از رفیقم مقداری پول قرض گرفتم و نان و مقداری آبگوشت کله تهیه کردم.
هنگامی که به منزل برگشتم دیدم که سگی در جوی آب افتاده و توله هایش به او چسبیده اند و او شیر ندارد و خود سگ از شدت گرسنگی رو به مرگ است.
با خودم گفتم من که تا حالا گرسنگی کشیده‌ام باز هم گرسنگی را تحمل می کنم.
نان‌ها را در آبگوشت ترید کرده و آنها را جلوی سگ گذاشتم.
سگ آن غذا را خورد و هم بلند شدم و ظرف را تمیز کردم وبعد از شستن به صاحبش برگرداندم.
بعد از آن پروردگار برایم پولی فرستاد طولی نکشید که از شفت که یکی از شهرستانهای گیلان است شخصی آمد و گفت فلان حاجی مرده و یک سوم از مال خود را برای شما وصیت کرده...
من متعجبانه حساب کردم دیدم همون موقعی که آن آبگوشت کله را به سگ دادم عصر همان روز برای من این وصیت شده.
از همان وقت کم کم در اصفهان برای من آن قدرت و مرجعیت پیدا شد
اگر من توانستم به اسلام خدمتی کنم مدیون این است که توانستم دل سگی را به دست بیاورم ...
تعجب نکنید زیرا برای آن که شخصی مشمول رحمت خدا شود زمینه می‌خواهد و زمینه نیز مختلف است گاهی انسان می‌تواند راه صد ساله را در یک شب بپیماید...

📚گفتار نراقی ج ۱ ص۳۴


کانون مهدویت دانشگاه سمنان

آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.center/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#داستانک

شیعه شده بود، شیعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی #امام_هادی علیه السلام.
دلیلش را پرسیدند.
گفت:
از اصفهان آمده بودم بغداد؛
همشهری ها می دانستند آدم زبان‌داری هستم؛
مرا فرستاده بودند پیش متوکل برای عرض شکایت.
پشت دربار منتظر بودم.
همان وقت متوکل دستور داد امام هادی علیه السلام را بیاورند.
از یکی پرسیدم کسی که احضار شده کیست؟
گفت: «امام شیعه هاست.
به نظرم متوکل او را احضار کرده تا بکُشد!»
لحظه ای بعد آمد.
با همان نگاه اول، محبّتش به دلم افتاد.
در دلم شروع کردم به دعا کردن برایش.
از خدا می خواستم شرّ متوکل را از سرش کوتاه کند.
به من که رسید توقف کرد؛
نگاهش را دوخت به صورتم؛
همین قدر شنیدم که فرمود:
خدا دعایت را مستجاب، عمرت را طولانی و مال و بچه هایت را زیاد کند.
از هیبت نگاه و کلامش به لرزه افتادم و زمین خوردم.
به هوش که آمدم، مردم قصه را پرسیدند.
چیزی نگفتم.
به اصفهان که برگشتم زندگی ام از این رو به آن رو شد.
حالا همه چیز دارم: ثروت، ده تا فرزند، هفتاد و چند سال عمر.
همه‌ی اینها از برکت دعای امام زمانم است.

📚الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص 392.


کانون مهدویت دانشگاه سمنان

آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
#داستانک

شخصی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش می برد.
کفاش نگاهی به کفش کرده می گوید:
این کفش سه کوک می خواهد و اجرت هر کوک ده تومان می شود که درمجموع خرج کفش می شود سی تومان.
مشتری قبول می کند. پول را می دهد و می رود تا ساعتی دیگر برگردد و کفش تعمیر شده را تحویل بگیرد.
کفاش دست به کار می شود.
کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام…
اما با یک نگاه عمیق در میابد اگر چه کار تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر می شود و کفش کفشتر خواهد شد.
از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمی شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزد…
او میان نفع و اخلاق و میان دل و قاعده توافق مانده است.
یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست.
اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده. اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده…
اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق و قانون جلو رفته اما اگر بزند صدای لبیک او آسمان اخلاق را پر خواهد کرد.

دنیا پر از فرصت کوک چهارم است. و من و تو کفاش های دو دل…


کانون مهدویت دانشگاه سمنان

آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.center/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#داستانک

🔴سید کریم پینه دوز؛ مردی که 19 سال آقا امام زمان(عج) به دیدنش میرفت...

نامش سید کریم محمودی بود؛
حجره ی کوچکش در بازار، جایی بود که سالها در آن پینه دوزی کرده بود و شهرت سید کریم پینه دوز را هم به همین خاطر به او داده بودند.
همانجایی که بارها و بارها، امام زمان (عج) به دیدارش رفته و با او هم صحبت شده بودند.

آنچه در مورد سید کریم پینه دوز مشهور است، ملاقاتهای 19 ساله ی او با صاحب الامر (عج) در شبهای جمعه بود.

راز این کرامت بزرگ و دائمی را خود سید کریم اینگونه تعریف می کند:
شبی در عالم خواب، جدم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را دیدم. از ایشان تقاضای ملاقات امام عصر (عج) را نمودم.

آن حضرت فرمودند: «در طول شبانه روز، دو مرتبه برای فرزندم سیدالشهدا (علیه السلام) گریه کن.»از خواب بیدار شدم و این برنامه را به مدت یک سال اجرا کردم تا به خدمت آن حضرت نایل آمدم.


کانون مهدویت دانشگاه سمنان

آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.center/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
Ещё