پریسک زاگرس

#نامه‌هایی_به_آنا
Канал
Логотип телеграм канала پریسک زاگرس
@MagperiskezagrosПродвигать
218
подписчиков
486
фото
69
видео
530
ссылок
🔹آدرس کانال: t.center/Magperiskezagros 🔹 آدرس اینستاگرام: 👤 instagram.com/Perisk_zagros
حرمت نگه دار
دلم!
گلم!
كه اين اشک
خون‌بهای عمر رفته‌ی من است

ميراث من
نه به قيد قرعه
نه به حكم عرف
يک‌جا سند زده‌ام همه را
به حرمت چشمانت
به نام تو
مهر و موم شده
با آتش سيگار متبرک ملعون
كتيبه خوان خطوط قبايل دور

اين سرگذشت كودکی‌ست
كه به سر انگشت پا
هرگز
دستش به شاخه‌ی هيچ آرزویی
نرسيده است
هر شب گرسنه می‌خوابيد
چند و چرا نمی‌شناخت دلش
گرسنگی شرط بقا بود
به آئين قبيله‌ی مهربانش

پس گريه كن مرا
به طراوت
به دلی كه می‌گريست
بر اسب باژگون كتاب دروغ تاريخش
و آواز می‌خواند رياضيات را
در سمفونی با شكوه جدول ضرب
با هم‌كلاسی‌هايش:
دو دو تا، چهار تا
چار چار تا، بيس چهار تا
پنج پنج تا
شش شش تا...

در يازده سالگی
پا به دنيای شگفت «كفش» نهاد
با سر تراشيده
و كت بلندی
كه از زانوانش می‌گذشت
با بوي كُنده‌ی بد سوز و
نفت و عرق های كهنه

آری دلم!
گلم!
اين اشک‌ها
خون‌بهای عمر رفته‌ی من است
ميراث من
حكايت آدمی
كه جادوی كتاب
مسخ و مسحورش كرده است
تا بدانم و بدانم و بدانم

به وار*
وا نهاده‌ام مهر مادری‌ام را
گهواره‌ام را به تمامی
و سياه شد در فراموشی
سگ سفيد امنيتم
و كبوترانم را از ياد بردم

و می‌رفتم و می‌رفتم و می‌رفتم
تا بدانم تا بدانم تا بدانم
از صفحه‌ای به صفحه‌ای
از چهره‌ای به چهره‌ای
از روزی به روزی
از شهری به شهری
زير آسمان وطنی كه در آن
فقط مرگ را
به مساوات تقسيم می‌كردند

سند زده‌ام يكجا
همه را
به حرمت چشمان تو
مهر و موم شده
با آتش سيگار متبرک ملعون
كه می‌تركاند يكی يكی
حفره‌های ريه‌هايم را
تا شمارش معكوس، آغاز شده باشد
بر اين مقصود بی‌مقصد

از كلامی به كلامی
و يكی يكی مُردم
بر اين مقصود بی‌مقصد

كفايت می‌كرد مرا حرمت آويشن
مرا مهتاب
مرا لبخند
و آويشن، حرمت چشمان تو بود.
نبود؟
پس دل گره زدم به ضريح انديشه‌ای
كه آويشن را می‌سرود

مسيح به جلجتا بر صليب نمی‌شد
و تيرباران نمی‌شد لوركا
در گرانادا
در شب‌های سبز كاج‌ها و مهتاب

حفره حفره می‌تركيد ريه‌هايم
به آتش سيگار متبرک ملعون
چشم می‌بستم
تا بل خواب باشد
اين همه كابوس

و يكی يكی می‌مُردم به بيداری
از صفحه‌ای به صفحه‌ای
از شهری به شهری
تا دل، گره بزنم
به ضريح هر انديشه‌ای
كه آويشن را می‌سرود

پس رسوب كردم
با جيب‌های پر از سنگ
به ته رودخانه‌ی ٱوِز
همراه با ويرجينيا وولف
تا بار ديگر مرده باشم
بر اين مقصود بی‌مقصد

حرمت نگه دار
گلم!
دلم!
اشک‌هايی را
كه خون‌بهای عمر رفته‌ام بود

داد خود را
به بی‌دادگاه خود آوردم
همين!
نه!
به كفر من نترس
نترس؛ كافر نمی‌شوم هرگز
زيرا به نمی‌دانم‌های خود، ايمان دارم

انسان و بی‌ تضاد؟!
خمره‌های منقوش
در حجره‌های ميراث
عرفان لايت با طعم نعنا
شک دارم به ترانه‌ای كه
زنداني و زندانبان
همزمان زمزمه می‌كنند

پس ادامه می‌دهم
سرگذشت مردی را
كه هيچ‌كس نبود
با اين همه
تو گویی اگر نمی‌بود،
جهان
قادر به حفظ تعادل خود نبود
چون آن درخت
كه زير باران ايستاده است
نگاهش كن
چون آن كلاغ
چون آن خانه
چون آن سايه

ما گلچين تقدير و تصادفيم
استوای بود و نبود
به روزگار طوفان موج و نور رنگ
در أشكال، گرفتار آمدم
مستطيل‌های جادو
مربع‌های جادو

من در همين پنجره
معصوميت آدم را گريه كردم
ديوانگی‌های ديگران را ديوانه شدم

عرفات، در استاديوم فوتبال
در كابينه‌ی شارون،
از جنون گاوی گفتم

در همين پنجره، گَله به چرا بردم

پادشاهی كردم با سر تراشيده
و قدرت اداره‌ی دو زن

سر شانه نكردم
كه عيال وار بودم و فقير

زلف به چپ و راست خواباندم
تا دل ببرم از دختر عمويم

از ديوار راست بالا رفتم
به معجزه‌ی كودكی
با قورباغه‌ای در جيبم

حراج كردم همه‌ی رازهايم را يک‌جا

دلقک شدم با دماغ پينوكيو
و بته‌ی گَوَنی به جای موهايم

آری گلم!
دلم!
حرمت نگه دار
كه اين اشک‌ها
خون‌بهای عمر رفته‌ی من است
سرگذشت كسی كه هيچ‌كس نبود
و هميشه گريه مي كرد
بی مجال انديشه به بغض‌های خود

تا کی مرا گريه كند؟
تا كِی؟
و به كدام مرام بميرد؟

آری گلم!
دلم!
ورق بزن مرا
و به آفتاب فردا بيانديش
كه برای تو طلوع می‌كند
با سلام و عطر آويشن

#حسین_پناهی #نامه‌هایی_به_آنا #شعر_سلام_خداحافظ

#فصلنامه_پریسک_زاگرس
https://t.center/Magperiskezagros