✳️#حسین_پناهی #شاعر_بی_زمان✍ منیر ساراسرایی
بر دیوار خانهی کوچک حسین پناهی، ساعتی آویخته بود که عقربه نداشت، صفحهای سیاه با یک مشت شماره، ساعتی که قادر به نشان دادن هیچ زمانی نبود «
زمان، طولانیتر از آن چیزی است که ساعتها به ما نشان میدهند»
قصهی «خروسها و ساعت شماطهدار» از کتاب مجموعه قصههای حسین پناهی، به موضوعات اجتماعی و فردی فراوانی میپردازد مانند فقر، عدالت، قدرت، ظلم، اصالت، وطن، مرگ و «تضاد؛ تنها کلمهای که همراه سردرد، مثل سایهی خفاشی شوم پر زد و روی درختی از ذهن او نشست»؛ یکی از موضوعات این قصه، که در دیگر آثار حسین پناهی نیز با آن مواجه هستیم، هجوم پیچیدهی مدرنیته به دنیای سادهی طبیعت است.
🔰در این قصه، هر بخشدار جدیدی که به منطقه میآید، به گونهای به طبیعت و سادگی منطقه لطمهای وارد میکند: «درختها را کندند، گنجشکها... و لکلکها و زنبورهای عسل
بی سرپناه شدند و از دست آدمیزاد و طرحهای عمرانیاش سر به صحرا و بیابان گذاشتند... سگها هم سایبانهای طبیعی خود را از دست داده بودند... این بود که به اطاقها میرفتند» به دستور بخشدار جدید سگها را یکی یکی در چاه انداختند، این شد که گرگها با خیال راحت به گلهها و به مردم حمله میکردند. و در آخر نوبت رسید به «طرح جمعآوری خروسها» هفدهمین بخشدار، به مردم سادهی منطقه گفت: «به زودی زود دولت برایتان انواع و اقسام ساعتهای دیواری و رومیزی و مچی زنگدار خواهد فرستاد تا با آهنگ ملایمی شما را بیدار کند»
🔰قصه تمام شد اما نویسندهی قصه، عقربههای ساعتش را از جا در آورده بود و اجازه نداد که «
زمان، این
بی همه چیز» بر زندگی ساده و طبیعیاش حکومت کند. او
شاعر بی
زمان زمانهی ما بود که بر لالایی مکانیکی تیک تاک ساعتها عصیان کرد تا با خروس خوشنوای درونش، لحظات بیداری زندگی را دریابد.
کشف ترتیب زمانی شعرهایی که حسین پناهی سروده و کلماتی که نوشته، بسیار دشوار است. نمیتوان دریافت که از بررسی کدام کتابش باید آغاز کرد تا با روند منظمی به شناخت اندیشههای نویسنده دست پیدا کرد. آثار پناهی به آسانی قابل طبقهبندی تحلیلی نیستند، آغاز و پایان مشخصی ندارند و در چهارچوب زمانی نمیگنجند. «من گم شدم در تو، یا تو گم شدی در من، ای
زمان!؟»
کسی که در
زمان گمشده و
زمان را در خود گم کرده است، حق دارد اگر برگشتناپذیری
زمان را باور نکند و با سماجت «برای گذشتن از ناممکن» و برگشتن به کودکی، به دنبال راه چاره باشد.
قرار نبود که
زمان، دشمن طبیعت انسان شود؛ قرار نبود انسان، بردهی کوکشدهی ساعتها شود؛ قرار نبود در هیپنوتیزم تیکتاکها مسخ شود و خودش را از یاد ببرد.
«یک دانه سیگار دارم و هزار معمای لاینحل/ هرچی
زمان داشتم، دادمو به جاش یه ساعت سوئیسی گرفتم، بندش طلا، رنگش وسترن/ دیگه
زمان،
بی زمان! هشت شب، خواب! هشت صبح، اداره! / هرچی راه داشتم، دادمو به جاش یه جفت کفش ملی گرفتم، چکمهس بدمصب! تو برقشون مو رو از ماست میکشم! /دیگه راه،
بی راه! هشت شب، اتاق خواب! هشت صبح اتاق کار! / نیمه سیگاری دارمو هزار معمای لاینحل»
در زمانهای که آدمها در جنون سرعتی سرسامآور، اسیر «میزی برای کار» شدهاند، حسین پناهی در خانهاش نشست، عقربههای ساعتش را درآورد و تلاش کرد آن همه حرکت و سکون را بازسازی کند «و بعضاً نیز ضمن تشکر و سپاس از همهی همنوعان زحمت کشی که برایم تاریخها و تمدنها ساختهاند، گلایه کنم که مثلا چرا باید کفشهایمان را به قیمت پاهایمان بخریم و چرا باید برای یک گذران سالم و ساده، خود را در بحرانهای دروغ و دزدی دیوانه کنیم»
🔰به تاریخ تولد حسین پناهی فکر میکنم که در شناسنامه ششم شهریور ۱۳۳۶ بود اما به گواهی آزمایش DNA سال تولدش ۱۳۳۹ بوده است.
زمان تولدش نیز مانند تاریخ مرگش، نامعلوم است. هیچ کس نمیداند که حسین پناهی دقیقا در چه زمانی چشم از این جهان فروبسته است، چندم مرداد۱۳۸۳؟ «معذرت میخواهم، چندم مرداد است؟/ و نگفتیم» و نگفت و رفت. با خود میاندیشم شاعری که تمام عمر به دنبال گذر از غیرممکنها بود، آیا غیرممکن است که هنوز زنده باشد و در جایی به دور از چشم ما به زندگی
بیزمانش ادامه دهد؟ با یک ساعت
بیعقربه بر دیوار خانهاش؟
«آن روشنای خاطرآشوب در افقهای تاریک دوردست، نگاه سادهفریب کیست که همراه با زمین، مرا به طلوعی دوباره میکشاند؟ ای راز! ای رمز! ای همه روزهای عمر مرا، اولین و آخرین»
*مواردی که در گیومه آورده شده، کلمات حسین پناهی است.
منبع:
#روزنامه_همدلی۱۶مرداد۱۳۹۶
➖➖➖➖#فصلنامه_پریسک_زاگرسhttps://t.center/Magperiskezagros