می روم روزی من از بین شما ... دیوانه ها !
می روم ، شاید میان قصه و افسانه ها
تیتر این دنیا " درام وحشت و دلشوره " بود
از " سکوت بره ها " ... یا نه ! سقوط برده ها
گورهایی تنگ و تاریک ، از گچ و سیمان و خاک
زنده ایم اما به گور ، در انحصار خانه ها
دلخوشی های جهان ، ارزانی ِ افکارتان
سهم ما کوری ِ بوف و صادق و رَجّاله ها
من سراسر مرگ خود را ، با دو چشمم دیده ام
شاعری افتاده در مرداب سرد واژه ها
کبک ها در زیر برف و عاشقان در زیر خاک
خاور خون و خجالت ، بغض این آواره ها
داغ دارد این دلم از بدو تاریخ بشر
قصه کاشان و فین و خنجر و گرمابه ها
از غبار و گرد ِ افتاده ، در دزفول و دژ
تا غم خشکیدن دریاچه و زاینده ها
می زنم کبریت بر این جنگل وحشی و زشت
تلخی ِحس جنون ، از کبر آقا زاده ها
ما نوشتیم و نوشتند به پیشانی ما
یک جهان درد و بلا ، تحریم و کاغذ پاره ها !
ما که در حرمت شکستن قهرمان عالمیم
هی بریدیم و بریدیم ، تمام پرده ها
پرده آخر نت افسوس و آه و گریه بود
روضه ٔ نابودی انسان در این ویرانه ها
نسل من بحران عشق و بوسه و پروانه بود
داستان زندگی کردن میان مرده ها
ما که مستیم و خرابیم از خمار بامداد
کی کجا دیدی تو ما را ، بر در میخانه ها ؟!
منجی ات را جستجو کن در دل ِ پوچی و هیچ
خالی از تصویر خود کن ، شیشه و آیینه ها
من تمام خویش را در مشت ِ قرصی خورده ام
می روم روزی من از بین شما ... دیوانه ها ...
@khodneviis#مرتضی_شالی