خودنویس ✒

#مرتضی_شالی
Канал
Книги
Музыка
Искусство и дизайн
Другое
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала خودنویس ✒
@KhodneviisПродвигать
934
подписчика
3,89 тыс.
фото
15
видео
2,95 тыс.
ссылок
خودنویس ✒ " سینه‌ام دشت زمستان دفتری پاک و سفید ماجرای عشق را بر خط قلبم خود نویس " 🗒 #یادداشت 📝 #شعر 📃 #متن 📖 #داستان‌های_کوتاه 📊 #نقد و #تحليل ✂ #بخشی_از_کتاب 🎶 #موسیقی و #دکلمه 🎥 #ویدیو 🎨 #Pt 📸 #Ax 📘📗📕📙📒
دوره‌اش که گذشت
چیزهایی را که داشت
رها کرد ...

ماهی سرخ عید را

قلب سرخ من را

#مرتضی_شالی
@khodneviis
 باران

ببار ...

هوس کردم‌ کمی دلتنگ او باشم !

#مرتضی_شالی

@Khodneviis
کاش رفتن را بلد بود ...دلتنگی ،

همیشه سهم کسی می‌شود

که‌ می‌ماند !


#مرتضی_شالی

@khodneviis
کاش
تو آب بودی و
من
ماهی ...

هر لحظه می‌بوسیدمت !


#مرتضی_شالی
@khodneviis
کاش رفتن را بلد بود ...دلتنگی ،

همیشه سهم کسی می شود

که‌ می ماند !


#مرتضی_شالی

@khodneviis
انگار
نقطه ٔ
آخر ِ خط را
در انتهای پاییز
گذاشته اند

و زمستان
بدون نقطه
بی هیچ حرف تازه
آغاز می شود

انگار رنگ های جهان
تا پاییز
بیشتر نرسیده اند
که تا چشم کار می کند
سفیدی ست و
سفیدی

سکوت
تنها صدایی ست
که در سرم
طنین می افکند

و شب
تکه تکه بر روی درختان روز
مرثیه سوگ آفتاب را
آواز می کند

زمستان ، بی تو
مسلخ ِ

خاموش ِ

خاطره

است ...

#مرتضی_شالی
پیشاپیش زمستونتون مبارک !
@khodneviis
شرح ویرانی و درد است این ردیف و قافیه
شعر ، یعنی حال من یک لحظه بعد از فاجعه

شعر ، یعنی بغض من در حسرت برگشتنت
آن تکان های دو دستت ، روز تلخ بدرقه

فکر کن در شعر من ، یک شاعری جان داده است
قصه ها دارم برایت از غم این واقعه

شعرهای دفترم درگیر شک فلسفی ست
از خراباتی ِ عرفان ، تا مقام مغلطه

شعر ، در چشمان تو انکار عصر جمعه بود
شعر ، بی چشمان تو ، چرکی ِ زخم ِ آبله

شعر شاعر ، مشق عشق و شهوت دلشوره هاست
شین شعرش ، قصه ویرانی هر زلزله

شک ندارم ، زاده یک عصر خیس آذر است
شعر در گهواره خاموش ِترس و دلهره

شعر شور انگیز شیرین ، تلخی ِ حس جنون !
داغ تبعیض و توحش بر دل هر سفسطه

شعر ، یعنی یک قدم تا مرگ زرد این درخت
شعر ِ پاییزی من ، در انزوای پنجره

من در ایجاز همین یک جمله عمری مرده ام :
شعر یعنی مرتضی ، در ازدحام خاطره

#مرتضی_شالی
@khodneviis
یکتا پرست بودم
تا اینکه
چشم‌هایش را دیدم

#مرتضی_شالی
@khodneviis
سوز پاییزی من ، عصر غم انگیز ... سلام
فصل باران زده ٔ خاطره انگیز ... سلام

شعر در پیش تو اجماع من و حادثه است
واژه از‌ دار ِ طناب ِ تو گلاویز ... سلام

دستت آغشته ٔ خون ِ دل ِ هر شاعر شد
پادشاه مهر و آذر ، ماه خونریز ... سلام

حکم زندان ، تا ابد در دست آبان تو است
مجرم خودکشی وسوسه انگیز ... سلام

روزهای بغض و حسرت ، شب بیماری و تب
کوچه های سردت از فاجعه لبریز ... سلام

جمعه هایت نقطه مغلوبه جنگ من است
تیزی ِ واقعه ٔ خنجر چنگیز ... سلام

مهرت افتاده به تقویم ، آذرت بر جانم
خاک خیس از نم باران و بلاخیز ... سلام

سردی ات توطئه بستن‌ هر پنجره است
عصر خاکستری ِ تفرقه انگیز ... سلام

خون من گردن تو ، قلب من از دست تو خون
پادشاه خون و طغیان ، فصل پاییز ... سلام‌ !

#مرتضی_شالی
@khodneviis
نه چشم هایم بادامی ست
و نه پدر بزرگم سامورایی بوده !
اما پرچم ژاپن را دوست دارم

من را یاد تو می اندازد !

لب های سرخ تو

روی صورت ماهت ...

#مرتضی_شالی
@khodneviis
می روم روزی من از بین شما ... دیوانه ها !
می روم ، شاید میان قصه و افسانه ها

تیتر این دنیا " درام وحشت و دلشوره " بود
از " سکوت بره ها " ... یا نه ! سقوط برده ها

گورهایی تنگ و تاریک ، از گچ و سیمان و خاک
زنده ایم اما به گور ، در انحصار خانه ها

دلخوشی های جهان ، ارزانی ِ افکارتان
سهم ما کوری ِ بوف و صادق و رَجّاله ها

من سراسر مرگ خود را ، با دو چشمم دیده ام
شاعری افتاده در مرداب سرد واژه ها

کبک ها در زیر برف و عاشقان در زیر خاک
خاور خون و خجالت ، بغض این آواره ها

داغ دارد این دلم از بدو تاریخ بشر
قصه کاشان و فین و خنجر و گرمابه ها

از غبار و گرد ِ افتاده ، در دزفول و دژ
تا غم خشکیدن دریاچه و زاینده ها

می زنم کبریت بر این جنگل وحشی و زشت
تلخی ِحس جنون ، از کبر آقا زاده ها

ما نوشتیم و نوشتند به پیشانی ما
یک جهان درد و بلا ، تحریم و کاغذ پاره ها !

ما که در حرمت شکستن قهرمان عالمیم
هی بریدیم و بریدیم ، تمام پرده ها

پرده آخر نت افسوس و آه و گریه بود
روضه ٔ نابودی انسان در این ویرانه ها

نسل من بحران عشق و بوسه و پروانه بود
داستان زندگی کردن میان مرده ها

ما که مستیم و خرابیم از خمار بامداد
کی کجا دیدی تو ما را ، بر در میخانه ها ؟!

منجی ات را جستجو کن در دل ِ پوچی و هیچ
خالی از تصویر خود کن ، شیشه و آیینه ها

من تمام خویش را در مشت ِ قرصی خورده ام
می روم روزی من از بین شما ... دیوانه ها ...

@khodneviis
#مرتضی_شالی
تو را دوست می دارم ای
هزار قناری خوش آواز
خفته در گلویت ،

تو را دوست می دارم ای
عطر صد نرگس بهار
آرامیده در
تنت ،

تو را دوست می دارم

از
جنس مهتاب
در انتهای ادراک شب

در
نبض گیاه
در فصل شروع رویش

تا
لالایی مادر
در بستر ِ سوز از تب ...

دستانت
بی دهان
حرف های زیادی با من دارند

و من در درخت
استواری کلام تو را
جستجو می کنم

چشم هایت
صندوق سر بسته سر ّ هستی ست
و من چه آشکارا
از نهان ترین رازم
با تو سخن می رانم ،

تو را دوست می دارم از " جان "
از این تحفه بی تکرار بشر
که برایت
در کف می گیرمش هر دم

#مرتضی_شالی
@khodneviis
برای ده دقیقه
چشم هایت را ببند

برای ده دقیقه به صدای ترد
شکستن استخوان هایم
گوش بسپار ،

برای ده دقیقه
دست های گرم خدا را بگیر

برای ده دقیقه شعرم را بنوش

برای ده دقیقه بی هوای من بمیر !

برای ده دقیقه با بوسه ام
جان بگیر

برای ده دقیقه دوستم بدار ...

که من
در هر ثانیه ٔ خویش
به سان ِ این ده دقیقه ها
تو را پرستیده ام
تو را
زیسته ام ...

نگاهت را از من نگیر
باور کن
مشت من از آنچه می اندیشی
کوچک تر است
و می گیرد هر لحظه
در هوایی که چشم های تو را کم دارد

بازو به بازو
کنارم بایست
که کوهساران در کنار هم
زیباترند
و خورشید
به گاه ِ غروب
به دست های به هم گره خورده کوه ها
مأمن می گیرد

#مرتضی_شالی

@khodneviis
کاش
تو آب بودی و
من
ماهی ...

هر لحظه می‌بوسیدمت !


#مرتضی_شالی
@khodneviis
صورتت
نقطه مغلوبه نبرد رنگ هاست
و من از چشمان تو پی برده ام
بارانی که در کویر میبارد
تا چه اندازه غمگین است ،

و خواب سرخ ماهی ها
بر روی ماه
تا چه اندازه شیرین ...

چگونه با شعر
اینچنین در هم آمیخته ای ؟!؟!
که تشخیص غزل از تو
همان قدر دشوار است
که تشخیص سکوت از مرگ
که تشخیص مرگ
از پاییز ...

تو بخند
تا آب و جارو کنم خانه را
تا چراغانی کنم کوچه را
در میهمانی آفتاب
و باز کنم دفتر را
در میهمانی شعر ...


تو بخند
تا من
در کوچه پس کوچه های حزن
کودک گمشده ای را پیدا کنم
که عجیب
شبیه مرتضی ست !
و چسب زخمی بردارم
بزنم بر روی غروب جمعه
پای صحبت شمعدانی بنشینم و
در ضیافت نور و درخت
خط جدیدی از شاملو را زمزمه کنم


تو بخند
تا برای فرشته ها رختی نو بدوزم
از شکوفه های بهار

به قناری ِ در قفس بال ببخشم ،
خالی ِ آیینه را خط بزنم
دست مادر را بگیرم
و برای خدا
چای تازه ای بریزم

تو بخند
من قول می دهم
در نقل پاشی آسمان بهمن
دست مرداد را
در دستان زمین بگذارم
و نور را
به عقد دائمی روز درآورم ...

خنده ات تعهد زمین است به گردش
ضامن آسمان است
به باران
و قید سال است
به بهار ...

#مرتضی_شالی
@khodneviis
اختلاف ما
یک حرف ساده است
میان پوسیدن من و
بوسیدن تو

قد یک قرن و هزار سال نه !
قد یک حرف ساده با من باش ...

بیا پاییز را از تقویم بدزدیم
بیا دریا را
روی سرمان بکشیم و
به خوابی عمیق رویم
که از اشک ماهی ها پر است

و به فکر نهنگ تنهایی باش
که به دنبال رد پای تو در ساحل
دارد جان می دهد ...

جریان را از آب بگیری
" رود " می میرد و
" برکه " زاده می شود

تو را از من بگیرند
می میرم و در پس ِ این مرگ
هیچ تناسخی
به انتظار
ننشسته است

من به رنگ ها مشکوکم
من به آبی ِ آسمانی
که من و تو در زیرش نباشیم مشکوکم
من به رنگ پروانه ها
که از سر موی تو گذر نمی کنند
مشکوکم ...

نه
هرگز این دفتر خالی و سفید را
باور نکن !
هزار عاشقانه آرام
در آن خفته است
کافی ست برگردی
و با دست هایت
کفن را از رویشان برداری !

#مرتضی_شالی
@khodneviis
در را پشت سرت بستی
و هزار تکه شدی !

...و

بر ...

روی

چمدان

ریختی ...

و حالا چشم هایت
در خمره های خیام افتاده

دست هایت
در " ای پادشه خوبان " ِ حافظ

و
نگاهت
در صوفی ترین شام شمس ...


قدم هایت اما
نصیب شعر من شد !

پاهایی
که تا " رفتن "
بیشتر
نخوانده بودند !


#مرتضی_شالی

Telegram.me/Khodneviis
نه واژه می خواهد
و نه هزار تصویر انتزاعی در سر !

یک قلب آرام می خواهد و
یک فکر سبک ...

نه انسان است
که با پاهای خودش بیاید

نه هواست
که بی هوا
از سر بپرد ...

من معتقدم
شعر
ته نشین ذهن ماست

و در جایی که فکر از هر چه بند رهاست
شعر
ناگزیر ترین اتفاق هستی ست
که می افتد در ذهن

من حافظ های زیادی می شناسم
که کول بارند !
و سعدی های زیادی
که آجر را
به ارتفاع آرزوهایشان پرتاب می کنند هر روز ...

نازنین !
برای خودم نمی گویم
برای شاعری می گویم که این روزها
در انتهای سرانگشت هایم
دارد جان می دهد

خنده ات را نگیر از من

وقت آشوب قلبم
همان آرام ترین اقیانوس زمین را
میهمان نگاهت کن

هنگام ریختن چای
مثل سابق
کنار فنجانم
یک گل خشک بگذار !

خالی کن مرا
از هر چه غیر از خودت
من قول می دهم
دست شعر را
در دست های تو بگذارم

#مرتضی_شالی
@khodneviis
Ещё