ای شکل مدام من و تو ، ماهی و دریا
هی حنجره ی سوخته از آه و تمنا
خورجین من این بار پُر است از لب بالا
شیرین شده دوری تو از قند تقلّا
ای شیر به آهو زده در لحظه ی دیدار
کو رحم تو اینبار به کفتار گرفتار ؟
□
ای شیوه ی تو مرگ در ایّام جوانی
ای هر نفسم را نفست باعث و بانی
هم در سَیَلان ، هم جَرَیان ، هم قَلَیانی
هر اوج که من فکر کنم برتر از آنی
از غرّش تو آب شده زَهره ی کفتار
کو رحم تو اینبار به کفتار گرفتار ؟
□
بی غیرتم ار کُند کنَد غم قمه ام را
باید که به صحرا برسانم رمه ام را
بیرون بکش از حنجره ام : همهمه ام را
تا کِل بکشم خط به خط دکلمه ام را
چون ماهیِ درمانده شدم بین دو منقار
کو رحم تو اینبار به کفتار گرفتار ؟
□
از شیره ی من پر شده کندوی تو آرام
موچین من و چیدن ابروی تو آرام
من شانه ی وحشی ام و گیسوی تو آرام
دست دل من بسته و آهوی تو آرام ؛
ـ رد می شود از پیش من آن نرگس بیمار
کو رحم تو اینبار به کفتار گرفتار ؟
□
روبنده ی تو آینه بندان حرم بود
تفریح ستمگر ، نه بجز ظلم و ستم بود
آذوقه ی من : آن دو لب رفته بهم بود
تو ابن زیادی و ، زیادیِ تو کم بود
تو شیر جوانی و تنت خسته ی پیکار
کو رحم تو اینبار به کفتار گرفتار ؟
□
تا قوس کمر سفره ی گیسوی تو باز است
از هر طرفی می نگری ، زلف ، دراز است
این وسعت بی رحم : بیابان حجاز است
گیسوی تو چون نقشه ی قتلی ، پُرِ راز است
در کعبه ام و چار جهت یکسره دیوار
کو رحم تو اینبار به کفتار گرفتار ؟
□
دیوانه لبی ، سینه کش کوه نباتی
تو ساخته از عطر و سلام و صلواتی
تا تشنه شوم ، لب به لب از آب حیاتی
آیینه تن و ، سنگ دل و ، بوسه صفاتی
اکنون منم آن کاسه ی خون ؛ پیش تو خونخوار
کو رحم تو اینبار به کفتار گرفتار ؟
□
چشمان تو جادوتر از آن اند که گفتم
لب های تو زالوتر از آن اند که گفتم
موهای تو گیسو تر از آن اند که گفتم
آهوتر از آهوتر از آن اند که گفتم
گفتم ! که مگر چاره شود زار من ای یار
کو رحم تو اینبار به کفتار گرفتار ؟
□
گر در دهنت مزّه ی آغوش بیفتد
مانند عقابی است که بر موش بیفتد
آن چشمه ی خونیم که از جوش بیفتد
مدهوش چه زیباست که بیهوش بیفتد
بر لاشه ی من صبر مکن ، بگذر و بگذار
کو رحم تو اینبار به کفتار گرفتار ؟
□
من تشنه لبم ( تشنه ی لب ) بلکه بدانی
بایست که قالیچه ی گیسو بتکانی
بر بام هویدا شده گیسوی روانی
"خورشيد" لب بام؟ نه... "ماه" رمضانی
در ماه حرام آمده ای در صف پیکار ؟
کو رحم تو اینبار به کفتار گرفتار ؟
□
از «قهر» تو گفتیم و ، تو انکار نکردی
از « لطف» تو گفتیم و تو ، تکرار نکردی
از « مکر» تو گفتیم و تو ، اقرار نکردی
« خوبی چه بدی داشت که یکبار نکردی ؟»
چشمان تو گیراست چو یک گلّه سگ هار
کو رحم تو اینبار به کفتار گرفتار ؟
□
لختی نفسی نو کن و بر دامنه بنشین
از لطف تنت آب خزر هم شده شیرین
ای در لب بالای تو چادر زده آمین
کیفیت چشم تو ربوده ست دل و دین
زانو زده ام پیش تو ... بس نیست ستمکار ؟
کو رحم تو اینبار به کفتار گرفتار ؟
□
دروقت خودم می شکنم : بغض اذانم
آماده ی پر ریختنم ؛ مرغ خزانم
چون موی تو آشفته شده مویرگانم
بی تو ، نتوانم ، نتوانم ، نتوانم !
زخمی شده ام ، پابکش و دست نگه دار ؛
کو رحم تو اینبار به کفتار گرفتار ؟
□
می آیی و دل می بری از خِیل گنه کار
چون حرکت آهسته و پیوسته ی یک مار
دارو بدهی لااقل این بار به بیمار
از لاشه ی شیران نتوان داد به کفتار
من شیرم و با غرّش خود گفته ام این بار :
کو رحم تو ای «یار» به کفتار گرفتار ؟!
#حسین_شیردل@khodneviis