خاپورَه

#ماشااکبری
Канал
Логотип телеграм канала خاپورَه
@KhapuorahПродвигать
745
подписчиков
8
ссылок
ادبیات اجتماعی، داستانک، خط خاطره ها
К первому сообщению
نازبانو از زیبایی و زنانگی کم نداشت.جمال و کمال و سیرت و صورت بیست.بالا برز و میانه باریک بود.پوستش نه چنان تیره که دل آزارد و نه چندان سفید که صفرا برآرد.به قول پدر«گَنِمْ گونا رنگْ»۱.هم اصل و نسب داشت هم حال و حسب. هَمبَر و بالین نازبانو مرد شایسته و شیرینی بود.از آن مردها که«دِه مینِ قورچو سَر بَشونَه»۲.حیف آن قوچِ سرکش عمرش به دنیا نبود و قسمت نشد که نازکَشِ نازبانو باشد.نشد که به پای هم پیر شوند.هم بالین نازبانو در جوانی در سینه قبرستان جای گرفت.زنان ایلیاتی بعد از مرگ شریک زندگی اگر فرزند داشته باشند معمولا دنبال آمال و آرزوهای خود نمیروند و پای بچه ها می مانند.نازبانو هم همین کار را کرد.بچه ها تا خردینه بودند خواسته هایشان هم خُرد بود و نازبانو خردمندانه خواسته ها را رفع و رجوع میکرد.بدبختی این است که بچه ها هر چه بزرگتر میشوند مشکلات و خواسته هایشان هم بزرگتر و بغرنج تر میشود.کم کم رشته امور از دست نازبانو در آمد و افتاد دست بچه ها.هر چه نازبانو میگفت بچه ها نمی شنیدند و آنچه بچه ها میخواستند نازبانو نمیتوانست.کار به جایی رسید که بچه ها گاوبندی کردند و نازبانو مجبور شد از خانه خود رخت به خانه برادر بکشاند.سرشکستگی بالاتر از این برای یک زن نیست که زار و زندگی را رها کند و سربار زندگی برادر شود و زیر منقل و منقاش زن برادر بنشیند.فرزند ناخلف نازبانوی زیبا را زمین زد.خوار و زار کرد.فرزندان میراث و مانده را بین خود بهر و بخش کردند.هر کدام سهم خود را برداشت و رفت زی زندگی خود.البته از حق نگذریم سهم و سزای نازبانو را طبق عرف و اخلاق کنار گذاشتند و مذمت و مدیونی برای خودشان درست نکردند.آن همه ناز و نازاری شد زینب زیادی زندگی دیگران.نازبانو از مهتری به کهتری رسید.از خدایی و کدخدایی خانه و خوانچه خودش شد نان خور سفره برادر.گفته ام و بار دیگر هم میگویم که دنیا دون و دنی و ژار کُش و اُفتاده آزار است.در خانه برادر نه از شان نازبانو خبری بود و نه از شوکت برادر.زن برادر زندگی را به کام خواهر و برادر تلخ و تاریک کرد.هنوز آن مایه جلوه و جنم اما،از نازبانو مانده بود که گردن زیر گیوتین منت نَبَرَد.مایه و سرمایه اش جمال و کمالش بود که به بازار کشید و گفت که میخواهد شوهر کند!‌تباهی چنان شد که بر خلاف عرف و عادت اعلام کرد هر کس خواهان و خواستگار باشد بی اگر و مگر بله را میگوید.حتا از زبانش نقل کردند که گفته است«خَری با،نری با»۳.چاوْ افتاد که نازبانو نازارَه میخواهد شوهر کند.هر کس که از اسباب و آلات و علتهای مرد بودن چیزی نزد خود سراغ داشت،شد خواهان و خواستگار نازبانو.اولین کسی که زلف شانه کرد و گردن تاب داد و برابر نازبانو ایستاد«پِه نَه»پوست فروش بود.بعد از په نه،باقر که از ناخن خشکی و طماعی به باقر بی خیر معروف شده بود،یک روز با شبرون های روغن زده و کت و شلواری که گویی از دهان گاو گرفته بودند سوار بر قاطر آمد خواستگاری.درد آنجا بود که باقر سالها پیش چارَکْ دار شوهر مرحوم نازبانو بود!جلال کُردَه که معلوم نبود از کجا آمده و به کجا میرود و هَمّ و هدفش در زندگی چیست و پشت سرش حرف بود که در کوههای کردستان قتلی کرده و گریخته به خودش جسارت داد و چند بار از نازبانو خواستگاری کرد.لوطی زکی خان که سه زن داشت و هر روز خدا در خانه اش گیس و گیس کشی بود و بچه هایش از گرسنگی لقمه از دهان هم می قاپیدند و خودش مدام در خلسه و خماری سیر میکرد نمیدانم از کجا یک سر شیره گیرش آمده و نشئه کرده و گفته بود این خانه نازبانویی کم دارد و البته زنها حسابی از خجالتش درآمدند. سبزی سینه سیاه که دوازده ماه سال یقه و آستین هایش دگمه نداشتند و در اوان جوانی از خواستگاران نازبانو بوده هم وقتی که خبر را شنید دستی به سر و ریش خود کشید و ظهری رفت تا خانه برادر نازبانو.نهاری خورد وحرفی زد و برخاست.بعد که همسایه ها پرسیدند جواب نازبانو چه شد گفت هدف من از خواستگاری خوردن ناهار بوده است!یک پیرمرد چپقی بود که نامش را فراموش کرده ام اهل خوانسار بود.می آمد از بیرانوندها گوسفند و برّه میخرید.اینجا و آنجا گفته بود نازبانو را میخواهم به شرطی که همین جا بماند و جا سری باشد برای تابستان و بهارم! مَمول نامی که در همه عمرش کاری به جز دزدی و حرفی غیر از دروغ نگفته بود از نازبانو خواستگاری کرد و تهدید کرد که اگر جواب رد بشنود چنین می کند و چنان.میرآقا «ماچَه»۴ که در بی دست و پایی گوی از کوآلا ربوده بود کله قندی زیر بغل گرفت و رفت برای نازبانو و فرمایش کرد که رگ خواب زنها را من میشناسم!گاه میشد که خواستگاری چند نفر همزمان میشد!
این روزها نازبانوی مقام و منصب خواستگاران سمجی دارد. آوْیار و سم پاش و و لوطی و لات و متوّهم و ماچَه و لَش کِش شال و کلاه کرده و به عشق نازبانو نازارَه یابوی سیاست را زین کرده اند.
۱، گندمگون
۲،مثل قوچ ضربه بزند!
۳،خر باشد،نر باشد
۴،جنس ماده
@Khapuorah
#ماشااکبری
بیگانگیِ ملی!

🔘 ما از اول اینگونه نبودیم. این حال حیرت و حرام را تازه پیدا کرده ایم. بوده تا بوده در این جغرافیا تطور و تفاوت و تنازع داشته ایم. ده ها رنگ و رقم آدم در این سرزمین بوده و هست. هر کدام با ایده ای و آرمانی. میان این طبایع متفاوت طبیعی است که گاهی با هم شاخ به شاخ شده ایم. یقه همدیگر را گرفته ایم. چه بسا چوبی به زانو و کلوخی به سر و دست هم کوبیده ایم. در این جغرافیای پهن و پلنگ پهنا که حالا شکل گربه شده است قهر بوده، آشتی بوده، دوستی و دشمنی هم بوده. ما ملتی بوده ایم پر شاخ و شعبه. پر رگ و ریشه. جنگیده ایم. هم با بیگانه هم با آشنا. هر وقت با اجنبی پنجه در پنجه شده ایم ظفرمند و فیروز میدان بوده ایم. وقتی که روی هم دست بلند کرده ایم شهکاری بهتر از شکست نصیبمان نشده است. اسطوره ببر بیان پوش ما، تهمتن در آوردگاه برادر سقوط کرد. دیو سفید حریف ما نشده است اما امان از شغاد آشنا. فردوسی چه نکهتی و نکته ای را گفته است. در جنگ برادرها هیچ فتح و ظفری نیست.
🔘 ما اینگونه نبوده ایم که هستیم. ما را تکه تکه کرده اند. هزار شعبه و شقه از ما ساخته اند یکی از دیگری کینه جوتر. بدخوتر و بدگوتر. کار ما از اختلاف سلیقه گذشته است. دچار انحراف عقیده ایم. گوش به زنگ و چشم بر دریچه ایم که رقیب چه می کند تا ما عکسش را انجام دهیم. چه بداقبال مردمی هستیم که خنده و گریه و گفتن و شنیدنمان از خودمان نیست، از لجاجت حریف است. ما مردمی هستیم که مصیبت در خانه خودمان است اما برابر هُمال هرّهرّ می خندیم!
🔘 گسل ها و  گسست هایی بین ما افتاده است از فرونشست دشت های شیراز و اصفهان هولناک تر. ما از هم دور شده ایم. دوگانگی و بیگانگی امید ما را و آینده این سرزمین را مثل دراکولا پیشخور کرده است. شقه شقه شده ایم و هر شقه ای از شقه دیگر شقی تر. ملت چندین پاره ای هستیم و هر پاره از پاره دیگر پریشان تر.
🔘 وحشتناک است و فراوان ترسناک که ما نمی توانیم در این سرزمین یک سوگ همگانی یا سُرورِ سراسری را تجربه کنیم. دردی بالاتر از این مگر هست که ما دیگر نمی توانیم یک ملت باشیم.
🔘 کمترین کنشی از ما دوگانه ای می سازد بدتر از بیگانه ای. ما را به این باور رسانده اند که حتما باید جواب هر هایی را با هویی بدهیم و اگر هم میهنی از سر ناچاری و استیصال کلوخی به سوی ما انداخت حتما سنگی به سرش بکوبیم. تقاص از دوست می گیریم و به دشمن فخر می فروشیم.
🔘 فقر، نداری، گرانی، تورم، بیسوادی سیاسی، بیخردی و ابتذال اجتماعی همه دردهایی هستند سینه سوز و جگردوز اما بی رحمی مردم نسبت به یکدیگر دردی بالای همه دردها است. انتقام گرفتن از همدیگر حتا در موضوع مرگ.
🔘 ملتی که مرزهای اختلافی اش به ساده ترین هنجارهای اجتماعی برسد هیچگاه همدلی و همراهی ملی را تجربه نخواهد کرد.
ما چنین نامرد مردمانی نبودیم، خانه اش خراب، چراغش خاموش، چشمش کور و دستش بریده باد آن که با ما چنین کرد.

@Khapuorah
#ماشااکبری