سُفله بود و بی صفت. نان از دشمن می خرید و دوست به دشمن می فروخت. زورمند بود اما نادلاور. ضعیف کُشِ بُزدل. بر نردبان نرینگی بالا رفته بود. تکیه داده بر قدرت جسمانی و هیبت حیوانی خود. ذهن و ضمیرش حقیر بود و این حقارت هویتی را با قدرت جسمانی جایگزین کرده بود. در عمق نگاهش چراغ حقارت سوسو می زد. در دلش هیمه حسرت می سوخت. سُست بود بر سر پیمان و سَخت بود در شکستن عهد. تنگ نظر بود. آدم تنگ نظر باغبانِ باغِ بی برکت است. متجاوز بود. حد و حرمت دیگران برایش بی معنا. وقیحِ وحشی. برای به دست آوردن آنچه که می خواست از عریانی عورت ابا نمی کرد!
چنین آدمی «جِفْتْ»۱ بر «وِژِنَه»۲ و وِژِنَه بر «وَرزا»۳ بسته و به بهانه شُخم، خَشم و خِرِفتی خود آشکار کرده بود. از مرز و معلوم مِلک و مال خود گذشته و نه تنها زمین خرمنجای آبادی را هم خراشیده بود بلکه، نوکِ «گَلا»۴ به پِی دیوار مردم رسانده و زیان به بار آورده بود.
بزرگان و ریش سفیدان نشستند به شور و صلاح که چه کنند تا چطور بشود؟ گفتند کدخدا «تیپَه» برود و از او بخواهد که زمین خرمنجا را شخم نزند و خیش به دیوار قوم و خویش نَگیرانَد و حد و حدود مِلک و مال مردم را محترم بدارد!
کدخدا تیپه کم کسی نبود. پیر پَسین و پگاه بود. کارد و کَفَن ها دیده و مجلس ها آراسته و نزاع ها خوابانده و فتنه ها خاموش کرده بود. حرفش خریدار داشت و رفت و آمدش خواستگار.
کدخدا تیپه آرام و «اِرازیا»۵ رفت، آشفته و آشوب برگشت. دستش می لرزید. پلکش می پرید. دهانش خشک بود و پیشانی اش به عرق تَر. خون به صورتش دویده. دریای آرام به تلاطم نشسته بود.
جماعت وقتی که آشفتگی ظاهر و آشوب باطن تیپه را دیدند قضیه را جویا شدند.
چه گفتی؟
چه شنیدی؟
چگونه شد؟
تیپه «مِه زَر»۶ زردش را با نوک انگشت عقب کشید. با کف دست عرق پیشانی اش را گرفت و یک کلام گفت؛
«وَه شاهِ رضا، ئَرا مِردن زارَّه مِه»۷.
بعدها کدخدا تیپه گفته بود وقتی که گفتم این چه کاری است که خرمنجای آبادی را شخم می زنی و پی دیوار مردم را سُست می کنی؟ دست از «مِشتینه»۸ دار و جفت برداشت و شلوارش را کشید پایین و گفت هر کس ناراحت است بیاید......بگیرد!
خدا روحت را شاد کند کدخدا تیپه. چقدر عصبانی شدی و آشوب زده. نیستی که ببینی چه زیاد شده اند آنها که برازنده مردن هستند و مستحق مشت و لگد!
یکی همین هوّیت سیاسی ساختگی به نام اسرائیل که نظم جهان را به هم ریخته است. با چکمه و چاقو رفته تا وسط سفره و سینه مردم یک مملکت دیگر. نه حرمت مهمان را نگه می دارد و نه احترام میزبان را. لات بازی درآورده، با قدرت های قانون شکن بسته و قداره برداشته و خواب خاورمیانه را بهم ریخته! خیمه و خرگاه همسایه را شخم زده و مِلک و مال دیگران را زده زیر بغل و نه نر حساب می کند و نه نریمان! حرف هیچ کلان و کدخدایی را نمی پذیرد. دولت دیوانگان است و درگاه ددمنشان! عورتِ عَفِن عریان کرده و با لِنگِ لخت در آب بی آبرویی نشسته و به همه هنجارهای جهانی دهن کجی می کند. جِفت جنایت بر گردن بسته و حرمت بشر را شکسته. لباس را تا مچ پا پایین کشیده و می گوید هر کس که ناراحت است تخ.. را بگیرد!
پدربزرگ می گفت تا می توانید خودتان را طرف آدم بی آبرو نکنید. اگر مجبور شدید با آدم بی آبرو دهان به دهان شوید باید چنان قوی و قدرتمند دهانش را بکوبی که فرصت فریاد زدن از او گرفته شود.
وقت آن است که دست این قاتل متجاوز شکسته و دندانش خُرد و پوستین پوشالی اش دریده و بند تنبانش بریده گردد!
پی نوشت:
۱؛ یوغ
۲؛ تسمه چرمین که بر یوغ می بندند و دار را به آن متصل می کنند.
۳؛ گاو نر
۴؛خیش، تیغه فلزی مخصوص شخم زدن
۵؛ آراسته
۶؛ عمامه، سربند مردانه
۷؛ به امام رضا شایسته مرگ است!
۸؛ دسته کوچک چوبی متصل به دار که مردها آن را در دست می گیرند و شخم می زنند.
@Khapuorah#ماشااکبری