.
🍉 به پیشواز
#شب_چله 🌧 در دوردستها باران می بارد
✍ #محمد_حسین_آزادبخت 🔰 آنسوی پنجره، در دور دستها باران می بارد. توده ی انبوه سبز رنگی که تابستانها در میانه ی دشت، می دیدم، نشانی از سر سبزی ندارد. سایه روشنی خاکستری به چشم می آید که انگار بر حاشیه ی پرده ای توری گلدوزی شده است. پرده ای بلند که از سقف آسمان ابری تا کف زمین آویخته شده است. تار و پود پرده با هاشورهای ریز بارانی که آرام آنجا می بارد، بافته شده است.
آن توده ی انبوه سبز رنگ تابستانها که واحه ای در گستردگی دشت بود، تن به ناگزیری پاییز داده است. آن باغ غمگین، درختانش را وا نهاده تا تازیانه ی بادهای سرد برگهایشان را فرو بریزد. درختان آن باغ شاخه های لخت و عورشان را که از برگ و بار تکانده اند، خود را مهیا کرده اند تا در بستر زمستانی که گسترده می شود، به خوابی طولانی بروند.
📌 لابد آنجا بر قامت برهنه ی درختان، که انگار غسل تعمید می یابند، یکریز باران می بارد و از شاخه های عریان تطهیر یافته قطره های درشت آبی که گناهان را می شوید؛ بر خاک می چکد، شاخه های خیس و بی برگ و بار، دیگر به پرندگان پناه نمی دهند. از این رو است که کبوتران کوهی سر گردان، به پشت پنجره ای که از آن به دشت نگاه می کنم، پناه آورده اند.
📌 خط سربی و کم رنگی بین من و دشت کشیده شده است. آن خط جاده ی بی رونقی است که گاهی ماشین هایی در امتداد آن خط سربی در رفتن و آمدن هستند. نمی دانم آنکه با شتاب می رود از آنچه که پشت سر گذاشته می گریزد و یا برای آنچه که می خواهد به دست بیاورد شتابان می رود؟
📌آنسوی این پنجره باران بر سرزمینی می بارد که من یک عمر در طول و عرض آن زیسته ام. حجم عظیمی از یاد هایی را که در خاطر دارم در جای جای چشم اندازی که می بینم، دفن شده اند. همه ی خواب هایم را که می بینم، مکان همه آنها تکه ای از این سرزمین به یاد ماندنی است. ترنم بارانی که می بارد، کوه هایی که ته دشت بغض کرده و شولای نمناک ابر را بر روی دوش خود انداخته اند، شخم های تشنه ای که از باران دیشب سیراب شده اند، بذر های پنهان در زیر خاک های حاصلخیز که خواهند روئید، همه مرا فرا می خوانند تا خوب بنگرم و به یاد بیاورم سالهای دور و خاکستری را، سالهایی که با هزاران بیم و امید، در پس غبار زمان محو و یا کم رنگ شده اند، آن سالها دوباره در خاطرم شکل می گیرند.
📌 بوی هیزم های تر که در اجاق خانه هایمان می سوخت را احساس می کنم. نمی از اشک که چشمانم را خیس کرده است، شاید به خاطر دودی است که آن سالها به چشمم رفته است.
همواره زمستان که می آید، هول ولایی موهوم و غریزی نگرانم می کند. چون به ما گفته بودند، در زمستان هیولای سرما از روزن سوزنی هم به خانه ها رخنه می کند. پشت پنجره ایستاده ام و به آوردگاه پاییز با زمستان می نگرم. دمیدن نفس های سرد زمستان از روزن پنجره تو می آید و به صورتم می خورد. اتاقم انباشته از گرمای مطبوع بخاری است.
📌 می دانم دو سه روز دیگر آخرین روز پاییز، در کوتاه ترین روز سال و غروبی غم انگیز، خود را به سلطه ی زمستان تسلیم می کند. مردم در هروله ای دشوار، در تدارک
#شب_چله هستند، تاکنون شبهای یلدایی بسیاری را به صبح رسانده ام. به یاد می آورم، سالهای پر شور جوانی را وقتی که امیدوار بودم پایان شب سیه سپید خواهد شد. با سپری شدن آن شبهای سیاه، تجلی زندگی را در شعر شور انگیز آرش کمانگیر سیاوش کسرائی می یافتم. هنوز هرگاه فصل زمستان آعاز می شود، حس غریبی مرا با این شعر همراه می سازد تا بی واهمه از راه های خاموش و دره های دلتنگ آن عبور کنم .هنوز بخشی از شعر آرش کمانگیر را در خاطرم دارم.
📝 "در کنار شعله ی آتش
قصه می گوید برای بچه ها عمو نوروز:
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغ های گل
دشتهای بی در و پیکر،
سر برون آوردن گل از درون برف؛
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی خاک عطر باران خورده در کهسار
خواب گندمزار در چشمه ی مهتاب
آمدن، رفتن، دویدن،
عشق ورزیدن، در غم انسان نشستن پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن، کار کردن، آرمیدن ........."
#پایگاه_خبری_کشکان #رسانه_رسمی_مستقل_مردمی#اخبار_دقیق_موثق_لحظهای🌐 Kashkan.ir#کانال_تلگرام🆔 @kashkanews#اینستاگرام🆔 instagram.com/kashkanews#ایتا 🆔 eitaa.com/kashkanews