پایگاه خبری کشکان

#حشمتعلی_آزادبخت
Канал
Логотип телеграм канала پایگاه خبری کشکان
@KashkanewsПродвигать
5,29 тыс.
подписчиков
32,2 тыс.
фото
7,29 тыс.
видео
19,7 тыс.
ссылок
📝 اخبار و تحلیل وقایع لرستان ✔ صاحب امتیاز و مدیرمسئول: مهدی دوست‌محمدی ✔ اولین رسانه مجازی دارای مجوز از هیات نظارت بر مطبوعات در غرب و جنوب غرب لرستان ⁦✍️⁩ ارتباط با مدیرمسئول و سفارش تبلیغات: @Mahdi_Doustmohammadi
#عرض_تسلیت

اگر مرگ داد است بیداد چیست
ز داد این همه بانگ و فریاد چیست

چه جای  شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفه ی هستی رقم نخواهد ماند


🖤 جناب استاد ارجمند #ایرج_رحمانپور


📝 درگذشت نابهنگام برادر نیکوسرشت‌تان موجب حزن و اندوه بسیار گردید. این ضایعه ی اسف‌انگیز بر شما و بازماندگان محترم تسلیت باد. برایتان آرزوی صبر و شکیبایی و تندرستی داریم.

#محمد_حسین_آزادبخت  #لقمان_زرین_قلم
#هوشنگ_آزادبخت
#حشمتعلی_آزادبخت


#پایگاه_خبری_کشکان
#رسانه_رسمی_مستقل_مردمی
#اخبار_دقیق_موثق_لحظه‌ای

🌐 Kashkan.ir

#کانال_تلگرام

🆔 @kashkanews

#اینستاگرام

🆔 instagram.com/kashkanews

#ایتا

🆔 eitaa.com/kashkanews
پایگاه خبری کشکان
Photo
#معرفی_کتاب

📚 حواردنی های محلی لرستان (۱) منتشر شد


📘 سومین کتاب #حشمتعلی_آزادبخت چاپ و روانه بازار شد
تنظیم و تصحیح: #لطیف_آزادبخت
ویراستار: #آزاده_امیری
طراح گرافیک: #داریوش_جعفری
انتشارات پیشوک - کتاب برادر

🔰 #حشمتعلی_آزادبخت، پژوهشگر و مردم‌شناس کوهدشتی است. وی سال‌هایِ سال از پیران، اسطوره‌پردازان، پاچا‌گویان و چهلسرو‌ْوَشان گرفته تا جادو جنبل‌بازان، طلسم‌شناسان و حسابگرانِ بومی در عرصه‌ی ادبیات شفاهی خوشه چینی کرده است و روایت‌ها را مکتوب کرده تا مجموعه‌های گران‌بهایی از فولکلور (فرهنگ و ادبیات عامیانه) گرد آورد.

📌 کتاب «حواردنی‌های محلی لرستان ۱» سومین کتابی‌است که از ایشان منتشر می شود.
این کتاب از خوراک و تشریفاتِ محلی آشپزی بومیان زاگرس می‌گوید و از دوستی اهالی کوه و دشت، با آب و آتش و باد و خاک حکایت دارد. مردمی که با غلات، حبوبات و سایر نباتات و سنگ و چوب و آهن و آتش، ارتباط عاطفی برقرار می‌کردند. آنان همواره خوراک ساده‌شان را با آیین و تشریفات احساسی، خالصانه و مهربانانه در هم آمیخته و تناول کرده‌اند.

📝 انتشارات پیشوک تلاش می کند تک تک دستاوردهای این گنجینه ی مردم‌شناسی را به امید خدا به زیور طبع آراسته و به جامعه فرهنگ دوست تقدیم کند.


#پایگاه_خبری_کشکان
#اخبار_دقیق_موثق_لحظه‌ای

🌐 Kashkan.ir

#کانال_تلگرام

🆔 @kashkanews

#اینستاگرام

🆔 instagram.com/kashkanews
.
📖 کتاب زمسون (نه حکایت عامیانه)

نویسنده #حشمتعلی_آزادبخت

📝 ویراستار و مقدمه: داریوش جعفری


🏷 کتاب حاضر، حاصل کنکاش و تلاش جناب آقای حشمتعلی آزادبخت، پژوهشگر و مردم‌شناس کوهدشتی است که حکایت‌های شفاهیِ قومی طردشده در کوهستان‌های صعب‌العبور و گرفتارِ دیو گردن‌کلفتِ «زِمْسون» را پاسبانی می‌کند. زمستانی که شصت روزِ طاقت‌فرسا طول می‌کشد و بومیان این منطقه مجبورند در نبردی نابرابر با ابزارِ قصه و داستان و افسانه و با چاشنی صبر و حوصله و متانت از آن عبور کنند. آنان ایمان دارند که در پسِ هر سختی آسانی خواهد بود و دولت هیچ غولِ شاخ‌داری، جاودانه نخواهد ماند و به زودی کَلَه‌وا(باد بهاری) خواهد وزید و بهار خواهد آمد.



#پایگاه_خبری_کشکان
#اخبار_دقیق_موثق_لحظه‌ای

🌐 Kashkan.ir

#کانال_تلگرام

🆔 @kashkanews
❇️همیل و ممیل

#حشمتعلی_آزادبخت

🔰«هَمِیل» و «مَمِیل» پسران «دایاله» بودند. آن‌ها در روستایی از دامنه‌ی کوهستان‌های مسیر رودخانه‌ی «سیمره» زندگی می‌کردند. مکانی پوشیده از جنگل‌های انبوه، زیبا و سر به آسمان کشیده. پسرها، هر کدام یک «لاریژ» داشتند. همه‌ همیل و ممیل را می‌شناختند. آن‌ها شکارچیان معروفی بودند که هر روز به کوه می‌رفتند و غروب به خانه بازمی‌گشتند.

📌راویان می‌گویند؛ یک روز قبل از این‌که چله‌ی کوچک عمرش به پایان برسد، همیل و ممیل شب مقدار زیادی نان و مشتی قند و «پِخت»ی چای و وسایل مورد نیاز‌شان را در کیسه‌ای گذاشتند. دایاله که دراز کشیده بود، با شنیدن سر و صدای آنان از زیر لحاف بیرون آمد و ‌پرسد: «پسرانم، چه خیر است که وسایل‌تان را جمع و جور کرده‌اید!؟»
- مادر، می‌خواهیم فردا برویم به «کل‌خانی» برای شکار.
دایاله عصبانی شده، چند قدمی دور اجاق گردید و چند بار دستانش را دور هم ‌چرخاند و گفت: «هی‌هی، ای پسران، «سَرِ داتون بتیشی» امسال خودتان دیدید چله‌ی بزرگ و چله‌ی کوچک چه «نَنامَتی» بر سر مردم آوردند و روزگار همه را سیاه کردند. «ششله‌ششله‌های شیخالی‌خان» و چند مأمور «هُرچ» و بی‌رحم به جان مردم انداختند، هر روز «وَرَه‌لوله» و کولاک بود و شب‌ها «سایْقَه».  سوز و سرما و باد، کوه‌ها را زیر برف، «نَخمَه‌سار» کرده، تمام راه‌ها و گردنه‌ها را بستند و آسمان و زمین به هم دوخته شد. همه‌ی رودخانه‌ها حتی سیمره، یخ بسته و چند آبادی را زیر برف پوشاندند. چنان سرمای شدیدی بود که چند بانو در پای، «ورتاوَه» «رَّق» شدند. چله‌ی کوچک یک روز از عمرش مانده، بگذارید آن هم بگذرد، بعد بروید شکار!

📌اما همیل و ممیل به حرف مادر گوش ندادند و صبح زود بلند شدند، کیسه‌ها را «مرحنگل» کرده و به دوش انداختند. تفنگ‌ها را به «شُون» ‌انداخته و رهسپار کوهستان شدند.
دایاله تلاش کرد منصرف‌شان کند و پشت سرشان چند قدمی راه افتاد و هم‌چون «رّومِردی»، دست، بر گِردِ دست، چرخاند و بلند بلند «مور» خواند. فرزندان دور و دورتر شدند و در لابه‌لای دره‌ها از دید‌گان دایاله محو شدند. عجوزه‌ی دل‌شکسته کنار اجاق آمد و بر دیوار گِلی تکیه داد مشت بر سینه کوبید و گفت: «آخ که فقط یک روز از عمر چله‌ی کوچک مانده اما در همین یک روز، زهر خودش را بر زمین و زمان خواهد ریخت. آخ آخ، که چله، این بی‌توجهیِ فرزندان نادانِ من را هرگز نادیده نخواهد گرفت.»

📌چله‌ی کوچک به مأمورانش نهیب زد: «همیل و ممیل چه بی‌باک و هُرچ، دارند به کوه، کل‌خانی برای شکار می‌روند. زود آن‌ها را دریابید و کاری بکنید در زیر برف و سایقَه گرفتار و خشک شوند!»
مأموران با چهره‌های خشن و ترسناک، برف و کولاک را مانند جُل بر زمین باراندند و باد زوزه‌کشان، برف‌ها را به آغوش کشید و بر سینه‌ی دره‌ها پاشاند. چنان‌که راه‌ها بسته و «شپ‌شپه‌تویتان»ی بوجود آمد که هیچ جانداری نتواند جلو چشمش را ببیند و قدم بردارد. شاخه‌های درختان زیر سنگینی برف خم شده و پرندگانِ زبان‌بسته در آشیانه‌هاشان خشک شدند و دنیا، سفیدپوش و یخ‌زده در سکوت و ماتم بود.
مأموران چله‌ی کوچک گزارش دادند؛ که زمین و آسمان را به هم چسبانده‌اند و همیل و ممیل از همدیگر جدا افتاده و راه را گم کرده‌اند. آن‌ها هِی دارند «قْوْ» می‌کشند و همدیگر را با ناامیدی صدا می‌زنند در حالی که تا گردن در برف فرو رفته‌اند و هوا تاریک شده و هرگز نخواهند توانست که به خانه برگردند.

📌همیل با «دَسَه‌پلماسی» گشت و گشت تا «مَرّ»ی پیدا کرد و داخلش رفت. چنان هوا سرد بود که یک «سُنْ» را به «کْوْلْ» بست، بلکه کمی گَرمش شود. اما سُنِ سرد او را از پا درآورد و خشک شد.
ممیل هم هرچه گشت، برادرش را نیافت. او هم از سرما به پایِ صخره‌ای پناه آورد و تکیه داد. برف رویش را پوشاند و رَّق شد.
غروب، دایاله دید که همیل و ممیل از کوهستان بازنگشتند. بیرون رفت. فریاد کشید و فرزندانش را صدا زد. آتش بزرگی جلو کلبه، برافروخت. همه‌ی آبادی از هوارهای دایاله بیرون ریختند و پیشش آمدند. دایاله ماجرای حماقت و شکار بی‌موقعِ فرزندانش را برای همه بازگو کرد. 
راوی می‌گوید: پیران گفتند؛ صبح زود هرکسی لباسِ گرم و «کَنمَک»ی دارد بپوشد و آماده باشد که همه با هم به کوهستان کل‌خانی برویم، باشد که پیدایشان کنیم و از شدت سرما هرکدام به خانه‌هایشان رفتند.

📌صبح زود مردم آبادی به کل‌خانی زدند و برزها و درّه‌ها را زیر و رو کردند و جسد خشک‌شده‌ی همیل را در مَرّی یافتند. باز همان دور و اطراف گشتند و ردی از ممیل را پِی گرفتند تا به پای صخره‌اش رسیدند و برف‌ها را کنار زدند و او را هم که رَّق شده بود پیدا کردند.


@kashkanews

ادامه👇👇👇