#ایشان محرم سال ۹۴ به #سوریه رفته بود. ۱۵ روز از اعزامش میگذشت که در یک عملیات سعی میکند #دوستش را نجات بدهد، اما یک #گلوله به کتفش میخورد و مدتی در تهران #بستری میشود.
آن #روزها بچهها به صورت #شیفتی از پدرشان پرستاری میکردند. باید از شب تا صبح با #یخ دست پدر را #خنک میکردند تا #عصب دست آقا مصطفی از کار #نیفتد.
#وقتی همسرم را بعد از #مدتها به آران و بیدگل آوردیم #آنقدر خون از بدنش رفته بود که هیکل #تنومندش لاغر شده بود.
من خودم وقتی #کفش و لباسهای نظامی و #خونی آقا مصطفی را میشستم #دیدم که لباسهایش پر از #خون است. خون لباسهایش به راحتی #پاک نمیشد.
#ننه مریم به #شمع محفل ما تبدیل شده بود. بسیار #صریح و #رکگو بود، اگر اشتباهی از کسی میدید #سریع عنوان می کرد. خانمی #فهمیده و با #دانش سیاسی بالا که #مسئولین را به اسم می شناخت و #تحلیل های #سیاسی می کرد. 🍃🌷🍃 #ننه مریم را «زینب زمان» صدا می کردیم؛ چراکه در کوران #گلوله باران #مقاومت کرد و در برابر #خبرهای#سخت و #ناگوار#خم به ابرو نیاورد، با وجود #داغهایی که دید #شهر را #ترک نکرد تا زمانی که شهر سقوط کرد. 🍃🌷🍃 مادرم که تماس میگرفت و میخواست که به خانه بروم تا سری به او بزنم می گفتم من یک #ننه معنوی اینجا دارم، تا #آخرین روزهای حیات #ننه مریم تا سال 85# که به #رحمت خدا رفت از حالش با خبر می شدم و هر زمان به #خرمشهر می رفتم به او #سر می زدم. 🍃🌷🍃