کانال زندگی نامه شهدا

#چشمان
Канал
Логотип телеграм канала کانال زندگی نامه شهدا
@KHADEMIN_MOLAПродвигать
193
подписчика
15,1 тыс.
фото
2,2 тыс.
видео
385
ссылок
#معرفی_شهیدان #روایتگری هرکــی آرزو✨داشتهـ باشهـ خیلے خدمتـ کنهـ⛑ #شهـــید میشهـ..!🕊 یهـ گوشهـ دلتـ پا👣بده به شهدا ارتبات با مالک @ghbnm345 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَّآلِ مُحَمَّدٍ وَّعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أَعْدَائَهُمْ اَجْمَعِيْن
از #آخرین دیداری که با هم داشتید #بگویید.


#قبل از اینکه کار اعزام آقا مصطفی درست شود با هم به #مشهد رفتیم. هر طوری بود #آنجا هم توانست یک #دورقرآن را ختم کند.

بعد #کارهای اعزامش درست شد. #قرار بود ۱۶ بهمن سال ۹۶ برود. #قبل از اعزام رفت و چیزهایی که #مادرش احتیاج داشت، تهیه کرد.

#حتی برای من نوبت دکتر گرفت. آقا مصطفی خیلی #مأموریت می‌رفت ولی این بار مدل خداحافظی‌اش با #قبلی‌ها خیلی فرق می‌کرد.

در لحظه #خداحافظی سه مرتبه با #چشمان پر از #اشک برگشت و نگاهم کرد و گفت:

👈#خانم‌حلالم‌کن.😭

حتی با #بچه‌ها و عروس‌هایش هم #تلفنی خداحافظی کرد.

💐
💫
💐
💫
💐🌸
💫🍃
💐❤️🍃🌸
💫💐💫💐💫💐💫💐
🍃به نام خالق رازق🍃
دمی پلک بر هم می‌نهم و از دریچه ی #نگاه حلما به او می‌نگرم.
.
🍃تولدت #مبارک بابایی!
خیلی دوستت دارم ولی کاش #تنهایی نمی‌رفتی #مسافرت، کاش من رو هم با خودت می‌بردی، کاش می‌اومدی #شمع‌هارو فوت می‌کردی، کاش می‌اومدی باهام #بازی می‌کردی، کاش...😞
.
🍃نمی‌شود، دل من تاب احوال و اقوال این غنچه‌ی #غم دار را ندارد.
و چه اندازه همگون‌اند این #غنچه‌ها. تا چه حد #غزل‌های نهفته در #اشک‌های مسکوتشان به هم شباهت دارند.
.
🍃چقدر #چشمان شان، شیوا سخن می‌گویند.
اما جای آن است که ضمیرمان را بکاویم که تا کجا از جام این #سخنان پر ارج و معنایشان آشامیده است؟
و تا چه حد دل و مسئلت‌هایش را در ذیل #خاک مدفون ساخته است؟
.
🍃آری! جای آن است که #رهرو باشیم.
رهرو باشیم و با رهگذاران #عاشق، همراه و همراز گردیم.
.
◾️به مناسبت سالروز تولد #شهید_محمد_اینانلو
.
نویسنده: #زهرا_مهدیار
.
📆 تاریخ تولد: ۱۸ فروردین ماه ۱۳۶۷ قزوین
.
📆 تاریخ شهادت: ۲۱ دی ماه ۱۳۹۴ حلب سوریه جاوید الاثر
.
📆 تاریخ انتشار طرح: ۱۷ فروردین ماه ۱۳۹۹
.
🥀مزار یاد بود: بهشت زهرا، مهر شهر، امام زاده طاهر
.
#گرافیست_الشهدا #مدافع_حرم #سوریه #استوری_شهدایی
#مهدی، #حمید را هل داد بیرون.😉 حمید سوار موتور تریل شد و به سوی قرارگاه رفت.
#حمید بیشتر فرماندهان را می‏شناخت. در گوشه‏ای پیش #حسین_خرازی [فرمانده لشکر 14 امام حسین(ع)] نشست و گفت: #حاج_حسین! پس این #حاج_همّت کجاست!؟🤔
ـ هر جا باشد الان سر و کلّه‏اش پیدا می‏شود.
درِ اتاق به صدا در آمد و
#همّت وارد اتاق جلسه شد. همه بلند شدند. #همّت با فرماندهان دست داد و احوالپرسی کرد. #چشمان حمید با دیدن او از تعجب گرد شد😳. همّت به حمید رسید. چشمش به حمید که افتاد، اول کمی نگاهش کرد، بعد او هم مات و مبهوت بر جا ماند😯 هر دو چند لحظه‏ای به هم خیره ماندند؛ بعد لبانشان کش آمد و همدیگر را بغل کردند😂. #خرازی پرسید: چی شد آقا حمید، تو که حاج همّت را نمی‏شناختی!؟🙄
👇👇👇👇🦋🦋🦋