چند وقت بعد هم #احمد از #سوریه زنگ زد و آن وقت بود که متوجه شدم کجا رفته است. هر دو روز زنگ میزد حال #محنا را میپرسید. میگفت: #دخترمان چه #شکلیه؟😭😭 🍃🌷🍃 از من خواسته بود هر روز از #محنا#عکس بگیرم و بعداً #نشانش بدهم. توی دلم میگفتم وقتی #احمد برگشت چه طوری #محنا را به #احمد نشان بدهم.😭 🍃🌷🍃 وقتی #پیکر شهید #میثم نجفی را آوردند، #احمد هر شب به فکر میرفت. وقتی چشمش به #عکس#شهید میثم نجفی میافتاد میگفت: دوستم #دخترش را #ندید و #شهید شد.😭 🍃🌷🍃 اسم #مهنا رو خودش #انتخاب کرد😭#پدری که مشتاق دیدن دخترش بود و با دیدن لباس نوزادی که برای او خریداری میشد، دلش غنج میرفت، خیلی زود از او #دل کند و #رفت.😭 🍃🌷🍃 حتی صبر نکرد تا چیده شدن #اتاق نوزاد را ببیند و به یاد بسپارد که همه #مهیای آمدن دختر کوچک او هستند. صبر نکرد چون #عشقش به #حضرت زینب(س)🌷#بیشتر از این #حرفها بود.😭 🍃🌷🍃 در #سوریه بود که تلفنی بهم گفت: «#سپردمتان به #حضرت زینب(س)🌷 و از #خانم خواستهام به شما #سر بزند»😭😭😭 🍃🌷🍃