کانال زندگی نامه شهدا

#شهیدآزادیان
Канал
Логотип телеграм канала کانال زندگی نامه شهدا
@KHADEMIN_MOLAПродвигать
193
подписчика
15,1 тыс.
фото
2,2 тыс.
видео
385
ссылок
#معرفی_شهیدان #روایتگری هرکــی آرزو✨داشتهـ باشهـ خیلے خدمتـ کنهـ⛑ #شهـــید میشهـ..!🕊 یهـ گوشهـ دلتـ پا👣بده به شهدا ارتبات با مالک @ghbnm345 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَّآلِ مُحَمَّدٍ وَّعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أَعْدَائَهُمْ اَجْمَعِيْن
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺


#ماجرای‌شفا

💎« دو سال و نیم بعد از #شهادت #محمد سال 68 از اول محرم دچار شکستگی پا شده بودم به شکسته بندها مراجعه کرده بودم ولی پام خوب نشده بود به مسجد المهدی هم رفت و آمد می‌کردم، اما نمی‌توانستم کار کنم.

💎برنج‌ها و سبزی‌های ناهار روز عاشورا مانده بود و متولی هیات می‌گفت: اینجا کار زیاد است، اما کارکن کم داریم.

💎مشغول کار شدم و زن‌ها را جمع کردم. بالاخره برنج‌ها و سبزی‌ها را پاک کردیم و آماده عاشورا شدیم.»

💎 صبح عاشورای سال 68 من بعد از 10 روز درد و ناراحتی، خوابیده بودم.

💎در عالم رویا، دیدم دسته عزاداری جوان‌های محل به مسجد نزدیک می‌شود.

💎 پیشاپیش دسته، سعید آل‌طه داشت سینه می‌زد. یک دفعه یادم افتاد که #سعید، #شهید شده است. بعد، خوب دقت کردم. دیدم تمام بچه‌های دسته عزاداری، #شهدای محله هستند.

💎#محمد من هم در میانشان بود. آن‌ها سینه‌زنان وارد مسجد شدند. من با زن‌های محل یک گوشه ایستاده بودم.

💎#محمد، دسته دوستانش را دور زد و آمد پیش من. دست انداخت گردن من و مرا بوسید. بهش گفتم: چقدر بزرگ شدی؟ گفت: اینجا همه ما بزرگ شدیم.

💎یکی از بچه‌های محل به نام #شهیدآزادیان هم آمد پیش ما و گفت: خدا بد نده حاج خانوم! #محمد با تعجب گفت: مادر من چیزیش نیست.

💎بعد، شال سبزی را که در دست داشت، از صورتم تا پا کشید و بست دور مچ پایی که آسیب دیده بود.


💎از خواب بیدار شدم و با تعجب دیدم که همه باندهایی که به پایم بسته بودم، کنار افتاده‌اند و همان شال سبزی که #محمد در عالم خواب به پایم بسته بود، همچنان روی پای من است. پایم درد نمی‌کرد و از آن درد خلاص شده بودم.»


🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺