ڪانال مدافعان حـرم

#هفت_سین
Канал
Логотип телеграм канала ڪانال مدافعان حـرم
@Iran_IranПродвигать
15,5 тыс.
подписчиков
79,2 тыс.
фото
58,6 тыс.
видео
104 тыс.
ссылок
ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است ما بر آنیم که این رمز جهانی بشود... ارسال اخبار و انتقاد و پیشنهاد @shahid_313 @diyareasheghi ❤️آرشیو کانال های شهدا و مدافعان حرم 👉 @lranlran
💐واپسین روزهای سال است اما
دلم در پیِ خاطره های #خان_طومان میدَوَد...‌‌
کاش میشدسفره #هفت_سین_مان را،
کنار #باغ_زیتون پهن میکردیم،
و بچه ها را صدا میزدیم،
و دعای یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ را
با هم زمزمه میکردیم!
اما،
تقدیر اینچنین داغ #ماندن را
بر پیشانیمان نشاند...🌹🍃
بخدا خجالت میکشم وقتی پسر #شهید #علی_آقاعبداللهی 🕊
صبوری اش را با لبخندی به رُخَم میکشد
تا به من بفهماند که بزرگ شدن
به سن وسال نیست!!🌹🍃
کاش میشد پابه پای قدم های کوچک امیر حسین
تا مزار بی پیکر پدرش
(#شهید_علی_آقاعبداللهی)
همراهیش کنم...🌹🍃
معنای انتظار را باید از مادر
#شهید_علی_آقاعبداللهی بپرسم...🌹

در لحظه لحظه های زندگیم قاب گرفتم
تا فراموشم نشود معنای واقعی ِ زندگی را...🌹
اسطوره هایی که
فراموش نشدنی اند و من
هر لحظه...هر روز...هر ماه و هر سال،
آرزوی رسیدن به قافله ای را دارم که از آن جاماندم...🍃
#الهی:
حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَال،
بحقّ شهدا

#ابوامیر
#شیرخانطومان🕊

▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
🌸 شمع ها را روشن می کنم و نگاهم غرق می شود در #هفت سین . با خودم عهد کردم با چیدن سفره هفت سین ، سفره دلم را جمع کنم و دور بریزم تارهای کینه و نفرت را. با قلبی پاک ، دستهایم را به مصحف شریف دخیل ببندم و آیه های نور را زمزمه کنم...

🌸 نگاهم به سین هاست ، سالی که گذشت و دلم از فکر بیماری عجیب و غریب، مثل سیر و سرکه جوشید.

🌸 #سکه ها را می شمارم و به یاد دست های خالی، آرزو می کنم هیچ #پدری ، شرمنده خانواده اش نشود.

🌸 با بوی سیب دلم پر می کشد به #کربلا.ای کاش حال در#بین_الحرمین بودم و دخیل بسته به #علمدارِ با وفا، یا کاشف الکرب... زمزمه می کردم.

🌸 نگاهم به ساعت می افتد و ساعت شنی #انتظار را به خاطر می آورم .از غریبی امام زمان بغض می کنم و از هویدای دلم فریاد می زنم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج.

🌸 شادابی سبزه دلم را به بازی می گیرد و آرزو می کنم دل ها به حرمت #عشق همیشه سبز باشند .

🌸 به رقص ماهی قرمز در تنگ لبخند می زنم و دلم را می سپارم به #خدایی که به شدت کافیست. از او میخواهم لحظه های ناب اولین سال قرن جدید را...

🍃يَا مُقَلِّبَ القُلُوبِ والأَبصَارِ
يَا مُدَبِّرَ اللَّيلِ والنهار
يا مُحَوِّل الحَوْلِ والأَحْوَالِ
حَوِّلْ حَالَنَا إلَى أَحْسَنِ الْحال

نویسنده: #طاهره_بنایی منتظر

🌹 به مناسبت نوروز ۱۴۰۰

#نوروزتان_پیروز
#سال_نو_مبارک #گرافیست_الشهدا

▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
✍️ #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_اول

💠 ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمه‌شب رؤیایی، خانه کوچک‌مان از همیشه دیدنی‌تر بود.

روی میز شیشه‌ای اتاق پذیرایی #هفت_سین ساده‌ای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر #ایرانی نبود دلم می‌خواست حداقل به اینهمه خوش‌سلیقگی‌ام توجه کند.

💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی‌اش را می‌دیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس می‌شد.

می‌دانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی‌اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی‌اش همیشه خلع سلاحم می‌کرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی #خبر خوندی، بسه!»

💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام #ایران نشدید، شاید ما حریف نظام #سوریه شدیم!»

لحن محکم #عربی‌اش وقتی در لطافت کلمات #فارسی می‌نشست، شنیدنی‌تر می‌شد که برای چند لحظه نیم‌رخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد.

💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت #العربیه باز بود و ردیف اخبار #سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این می‌خوای #انقلاب کنی؟» و نقشه‌ای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«می‌خوام با دلستر انقلاب کنم!»

نفهمیدم چه می‌گوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بی‌مقدمه پرسید :«دلستر می‌خوری؟» می‌دانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، #شیطنت کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمی‌خوام!»

💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه می‌رفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه #مبارزه بی‌نتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم می‌رسید!»

با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشه‌ها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچه‌بازی فرق داره!»

💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی می‌دانست چه می‌گوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچه‌بازی می‌کردیم! فکر می‌کنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال #دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به #نظام ضربه زدیم!»

در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاس‌ها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و #بسیجی‌ها درافتادیم!»

💠 سپس با کف دست روی پیشانی‌اش کوبید و با حالتی هیجان‌زده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریه‌ای #عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیال‌انگیز آن روز‌ها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمی‌دونی وقتی می‌دیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی می‌شدم! برا من که عاشق #مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!»

در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!»

💠 تیزی صدایش خماری #عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمی‌کرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر #آرمانت قید خونواده‌ات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترک‌شون کردم!»

مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی‌توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :«#چادرت هم به‌خاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر #اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»...


#ادامه_دارد


✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد



🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💐واپسین روزهای سال است اما
دلم درپیِ خاطره های #خان_طومان میدَوَد...‌‌
کاش میشدسفره #هفت_سین_مان را ،
کنار #باغ_زیتون پهن میکردیم ،
و بچه ها را صدا میزدیم ،
و دعای یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ را
با هم زمزمه میکردیم !
امـــا ،
تقدیر اینچنین داغ #ماندن را
بر پیشانیمان نشاند...🌹🍃
بخدا خجالت میکشم وقتی پسر شهید #علی_آقاعبداللهی 🕊
صبوری اش را با لبخندی به رُخَم میکشد
تا به من بفهماند که بزرگ شدن
به سن و سال نیست !!🌹🍃
کاش میشد پا به پای قدم های کوچک امیر حسین تامزاربی پیکر ِپدرش همراهیش کنم ... 🌹🍃
معنای انتظار را باید از مادر
#شهید_علی_آقاعبداللهی بپرسم...🌹🍃
داغِ دلم تازه میشود با یادآوری ِآخرین نگاه شهید #سعید_انصاری ....🌹🍃

درلحظه لحظه های زندگیم قاب گرفتم
تا فراموشم نشود معنای واقعی ِ زندگی را...🌹
اسطوره هایی که
فراموش نشدنی اند و من
هرلحظه... هرروز... هر ماه و هر سال ،
آرزوی رسیدن به قافله ای رادارم که از آن جاماندم... 🍃
#الهی :
حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَال،
بحقّ شهدا

🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
🌷وَلاَتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ َتَا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون🌷
#هفت_سین_شهدایی

شهید مدافع حرم #محمدامین_زارع
🌷

🌹ڪانال مدافعان حرم🌹
@Iran_Iran