ڪانال مدافعان حـرم

#عروس
Канал
Логотип телеграм канала ڪانال مدافعان حـرم
@Iran_IranПродвигать
15,5 тыс.
подписчиков
79,1 тыс.
фото
58,6 тыс.
видео
104 тыс.
ссылок
ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است ما بر آنیم که این رمز جهانی بشود... ارسال اخبار و انتقاد و پیشنهاد @shahid_313 @diyareasheghi ❤️آرشیو کانال های شهدا و مدافعان حرم 👉 @lranlran
بسم رب الصابرین
#قسمت_شصت و هشتم
#ازدواج_صوری



_آره،صادق مفقود شده
کار منم شده گریه و التماس به شهدا که صادقم برگرده

تو مزار شهدا بودم
یهو یه دست نشست رو شانه ام سارا بود

سارا:پریا داری چیکارمیکنی با خودت

-😭😭😭😭😭
سارا:پریا آقا صادق ازم خواسته اینارو بهت بگم

پریا صادق از سفر مشهد عاشقت شده بود
اما چون تو از ازدواج فراری بودی
نگفت
تا موند کربلا پیش اومد
بهترین زمان بود برای ازدواج
اومدیم خواستگاریت گفتیم ازدواج صوریه

خودمو انداختم تو بغلش گریه کردم
_سارا شاید اول عاشقش نبودم ولی الان جونمم براش میدم😭
_میدونم گلم اروم باش😢
اون شب من درحال جنون بودم
#عروس_‌دوماهه_‌یک_‌ماهه_دامادش_مفقودشده#

بعداز اون اعتراف من دردم بیشتر شد
کاش زودتر برگرده😭😭😭

نام نویسنده: بانو....ش

🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🍀هلهله #ملائکه گوش فلک را پر کرده.
هم اهل #آسمان شادند هم #زمین میرقصد
حکمتش چیست ؟
.
🍀خدا که نه ،حال بنده خدا نیز میداند
شب شور است و شادی.
به نام هم بودند و این راز را فقط #خدا میدانست. عروسیِ #مرد_خانه_خدا
و #دخت_خانه_نبی دو دریا ب بهم می پیوندند تا دنیا با وجودشان به ساحل #آرامش برسد.
.
🍀ازین پس #دین آسوده خواهد بود در سایه سار محبت این #عروس و #داماد .
.
🍀شهر لبریز از نایابی همچین محبتی است و کوچه ها سر شار از حروف #عشق و دوستی و این حقیقت است که ادامه می یابد در گروِه پیوند علی و فاطمه،زیر یک سقف پای یک سفره ساده از پیوند دو #نور تا امتداد یازده ستاره روشن و فصل عشق از همینجا آغاز میشود.
.
نویسنده: #فاطمه_زهرا_نقوی
.
🌺به مناسبت سالروز #ازدواج #حضرت_علی(علیه السلام) و #حضرت_زهرا(سلام الله علیها)
.
#گرافیست_الشهدا #ازدواج #علی #زهرا

▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
#لبنان به شما چه؟!
ح‌ق: حواس‌ها همه اینجا! حضرت‌آقا و حضرات محافظ نیز! حتی جناب حافظ! می‌خواهم برای غرب‌اللهی‌ها کف مرتب بزنم! عنصر غرب‌زده تا دیروز مسخره می‌کرد «جانان من اندوه لبنان کشت ما را» و می‌گفت: «لبنان به ما چه؟!» اینک چنان نگران ساحل بیروت شده که کم مانده از غصه رو به موت شود! تا همین چند روز پیش در نظر غرب‌گراها #عروس فقط #پاریس بود اما اینک چند صباحی است که صبح پست می‌گذارند عروس خاورمیانه #بیروت و شب هم! نه انگار که ما در همین وطن خودمان عروس و داماد گرفتار داریم! رأی‌اولی شنیده بودیم ولی لبنان‌اولی ندیده بودیم! لطفا به غرب‌اللهی‌ها #لاشخور نگویید! این اهانت است به لاشخورها! غرب‌اللهی همان موجود پست‌تر از حیوانی است که فقط قرنی یک‌بار دلش برای لبنان می‌سوزد! غرب‌اللهی‌ها همه عین هم هستند؛ خواه رئیس‌جمهور فنارسه باشند، خواه همین ماتیک‌فروش چشم‌چران میدان ونک که ده روز است چشم از رنگ چشم عروس میانه برنمی‌دارد! هی مستر هوش‌تنگ! دیگر نگویی لبنان چه دخلی به جمهوری اسلامی داردها؛ این روزهایت را مثل چماق می‌کوبانم بر فرقت! این بزرگ‌ترین فرق قاسم با امانوئل است: اولی در منطقه‌ی غرب آسیا تا حد جان با سلفی می‌جنگد و دومی روی زخم جان‌باختگان سلفی می‌گیرد! آری! حاج‌قاسم توریست خون نبود، بل‌که خون به دل تروریست‌ها می‌کرد! آقای مکرون! دماغت را فاکتور بگیریم؛ هم‌چین بدکی هم نیست قیافه‌ات! فقط در تورهای ساحلی که می‌آیی، مواظب انگشت تکفیری‌ها باش! شنیده‌ام مشکلات اخلاقی دارند! برای رئیس‌جمهور مهد دموقراضی خوب نیست که ۶ ماه سال با جلیقه‌زردها آره، باقی سال توسط دشداشه‌پوش‌ها پاره! حزب‌الله اگر می‌خواست بمیرد، زیر موشک‌های میتران می‌مرد! ساحل مدیترانه همه‌ی صدف‌های خود را مدیون سیدحسن است! بی‌خود بخت بد سعد حریری را گردن بچه‌های ضاحیه نیندازید! آن‌چه حزب‌الله ان‌شاءالله به زودی می‌ترکاند، اسرائیل است؛ نه بندر بیروت! خیال‌تان تخت! باز هم در میان دکلته‌پوش‌ترین خواننده‌ها، یک زن آزاده پیدا می‌شود که داد بزند: «نصرالله تنها نیست!» غرب‌اللهی نگران لبنان شده بماند؛ حتی دلش برای مسلمین #چین می‌سوزد! خمینی هم می‌خواست این‌جور #اپوزیسیون باشد، هنوز محمدرضا #شاه بود! انقلاب قبل از جگر، عقل می‌خواهد؛ ضدانقلاب نه عقل دارد، نه جگر! بله! ما هنوز هم دشمن انقلاب را ضدانقلاب می‌خوانیم! ما انقلابی‌ها به لبنان کمک می‌کردیم، آن زمانی که «نه غزه، نه لبنان» مد بود! یک فکری به حال اپوزیسیون بی‌کلاست بکن جناب‌آقا! این‌جوری معامله‌مان نمی‌شود! تمام کنم این #متن را با یک چشمک!
#حسین_قدیانی

🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
🍀هلهله #ملائکه گوش فلک را پر کرده.
هم اهل #آسمان شادند هم #زمین میرقصد
حکمتش چیست ؟

🍀خدا که نه ،حال بنده خدا نیز میداند
شب شور است و شادی.
به نام هم بودند و این راز را فقط #خدا میدانست. عروسیِ #مرد_خانه_خدا
و #دخت_خانه_نبی دو دریا ب بهم می پیوندند تا دنیا با وجودشان به ساحل #آرامش برسد.

🍀ازین پس #دین آسوده خواهد بود در سایه سار محبت این #عروس و #داماد .

🍀شهر لبریز از نایابی همچین محبتی است و کوچه ها سر شار از حروف #عشق و دوستی و این حقیقت است که ادامه می یابد در گروِه پیوند علی و فاطمه،زیر یک سقف پای یک سفره ساده از پیوند دو #نور تا امتداد یازده ستاره روشن و فصل عشق از همینجا آغاز میشود.

نویسنده: #فاطمه_زهرا_نقوی

🌺به مناسبت سالروز #ازدواج #حضرت_علی(علیه السلام) و #حضرت_زهرا(سلام الله علیها)
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #ازدواج #علی #زهرا

🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_بیست_و_هشتم

💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه #وحشت کنم.

در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به #شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این #معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس #دعا کن بچه‌ام از دستم نره!»

💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که #تهدیدشان می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.»

و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!»

💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست #حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!»

قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت.

💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم #داعش به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا #توکل کنید! عملیات آزادی #آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد #امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!»

شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود.

💠 من فقط زیر لب #صاحب‌الزمان (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به #خدا سپردم.

دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا #انفجار و سقوطی رخ داده باشد.

💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود.

به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد.

💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش #اسیر عدنان یا #شهید است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم.

در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس #عروس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم.

💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس #انتظاری که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت.

در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید.

💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست #دعا شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند.

کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن #امام_مجتبی (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند!

💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با #رؤیای شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید.

فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان #امید پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد.

💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و #عشقم رها شده باشد.

دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه #خدا زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید...


#ادامه_دارد


✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد



🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
ڪانال مدافعان حـرم
🌹طرح شهید #امین_کریمی🌹 🌸شادی روح شهید صلوات🌸 🔻مدافعان حرم🔻 @iran_iran
#خاطرات_شهدا 🌷

💠خرید لباس‌

🔰خرید لباس‌هایمان👕 هم جالب بود، لباس‌هایش را با #نظر_من می‌خرید. می‌گفت: باید برای تو زیبا باشد😍 من هم دوست داشتم او لباس‌هایم را انتخاب کند. #سلیقه‌اش را می‌پسندیدم. عادت کرده بودیم که خرید لباس‌هایمان را به هم واگذار کنیم.

🔰یکبار با خانواده👨‍👩‍👧‍👦 نشسته بودیم که #امین برایم یک چادر مدل بحرینی هدیه خرید🎁 چادر را که سرم کردم، #پدرم گفت «به ‌به، چقدر خوش سلیقه👌» امین سریع گفت: «بله حاج‌ آقا، خوش سلیقه‌ام که همچین #خانمی همسرم شده♥️» ‌حسابی شوخ طبع بود...

🔰وقتی برای خرید لباس #جشن_عقد رفتیم، با حساسیت زیادی👌 انتخاب می‌کرد و نسبت به دوخت لباس #دقیق بود. حتی به خانم مزون‌دار گفت «چین‌ها باید روی هم قرار بگیرد و لباس اصلاً‌ #خوب دوخته نشده» فروشنده عذرخواهی کرد...

🔰برای لباس #عروس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزون‌دار گفت: «ببخشید لباس آماده نیست😥 #گل‌هایش را نچسبانده‌ام!» با تعجب علت را پرسیدیم!گفت «راستش همسر شما آنقدر #حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گل‌ها🌺 را بچسبانم😅» امین گفت «اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من #خودم می‌چسبانم!»

🔰حدود 8 ساعت آنجا بودیم و تمام #گل‌های لباس و دامن را و حتی نگین‌های💎 وسط گل‌ها را خودش با حوصله و #سلیقه تمام چسباند! تمام روز جشن عقد حواسش به لباس من👰 بود و از ورودی تالار، چین‌های دامن مرا مرتب می‌کرد!‌ جشن عروسی🎊 اما خیالش راحت شد! واقعاً خودم مردِ به این جزئی‌نگری که #حساسیت‌های همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم...

#شهید #امین_کریمی
#سالروز_شهادت 🌷