ڪانال مدافعان حـرم

#سپاه_پاسداران
Канал
Логотип телеграм канала ڪانال مدافعان حـرم
@Iran_IranПродвигать
15,5 тыс.
подписчиков
79,1 тыс.
фото
58,6 тыс.
видео
104 тыс.
ссылок
ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است ما بر آنیم که این رمز جهانی بشود... ارسال اخبار و انتقاد و پیشنهاد @shahid_313 @diyareasheghi ❤️آرشیو کانال های شهدا و مدافعان حرم 👉 @lranlran
🍃🌺🍃🌺🍃

شهید جواد تیموری متولد سال 1370 و از نیرو‌های #سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که مسئولیت #حفاظت از #مجلس_شورای_اسلامی را به‌عهده داشت.

او سال 90 وارد #سپاه_انصار شد. شهید تیموری اولین شهید مجلس است. برادرش «#شهید_محمدرضا_تیموری» سال 67 در عملیات #مرصاد به‌دست کوردلان #منافق به شهادت رسید و بعد از گذشت 29 سال از شهادت برادر بزرگش او نیز توسط عده‌ای دیگر از #ضدانقلابان کوردل و #تروریست‌ های تکفیری در سن 26سالگی که سه سال از ازدواجش می‌گذشت و همزمان با سالروز مراسم #عقدش با زبان #روزه در مجلس شورای اسلامی به شهادت رسید.

او از ناحیه چشم چپ و فک مورد اصابت گلوله تروریست‌ها قرار گرفت.

#امنیت_اتفاقی_نیست

#شهید #جواد_تیموری🌷
#یادش_باصلوات
#سالروز_شهادت

🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔥کلیپ دیده نشده از استراتژی جنگی #سپاه_پاسداران انقلاب اسلامی

🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🍃🌺🍃🌺🍃

شهید جواد تیموری متولد سال 1370 و از نیرو‌های #سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که مسئولیت #حفاظت از #مجلس_شورای_اسلامی را به‌عهده داشت.

او سال 90 وارد #سپاه_انصار شد. شهید تیموری اولین شهید مجلس است. برادرش «#شهید_محمدرضا_تیموری» سال 67 در عملیات #مرصاد به‌دست کوردلان #منافق به شهادت رسید و بعد از گذشت 29 سال از شهادت برادر بزرگش او نیز توسط عده‌ای دیگر از #ضدانقلابان کوردل و #تروریست‌ های تکفیری در سن 26سالگی که سه سال از ازدواجش می‌گذشت و همزمان با سالروز مراسم #عقدش با زبان #روزه در مجلس شورای اسلامی به شهادت رسید.

او از ناحیه چشم چپ و فک مورد اصابت گلوله تروریست‌ها قرار گرفت.

#امنیت_اتفاقی_نیست

#شهید #جواد_تیموری🌷
#یادش_باصلوات
#سالروز_شهادت


🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
گرچه در خاک خودت هم ، تحت فرمان منی... گوش کن بیچاره ی مفلوک، اینجا خاک ماست


🚩قَلَمدار

#سپاه_پاسداران_انقلاب_اسلامی


▫️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
🍃سال هزاروسیصدوچهل در شهرکرمان از دامان پدری عالم، عارف و مادری با تقوا، پسری قد کشید احمد نام که بسیار پرهیزگار، مهربان و درس خوان بود.

🍃شهید احمد فتحی سال چهارم دبیرستان بود که در #تظاهرات و فعالیتهای ضد رژیم #شاهنشاهی فعالانه شرکت می کرد، حتی چندین مرتبه توسط ایادی مزدور کتک خورد و زخمی شد.

🍃بعداز پیروزی #انقلاب در کنار فعالیتهای اجتماعی و سیاسی به ادامه تحصیل پرداخت و با رتبه بالا در رشته #پزشکی_دانشگاه_تهران قبول شد .اما بعد از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها به عضویت #سپاه_پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.

🍃 او با اصرارو سعی فراوان توانست سپاه را مجاب کند که به درد واحد فرهنگی نمی خورد و همراه یکی از واحدهای سپاه به مهاباد رفت و در آنجا مستقر شد.

🍃او یکی از پایگاههای بلا استفاده ومستقر در مهاباد را که در تیررس ضد انقلابیون دموکرات بود ، احیا کرد و همان جا مشغول خدمت شد. بعد از شهادتش آن پایگاه را به یاد او نامگذاری کردند.

🍃همرزمش می گوید:" از وقتی یک راننده تاکسی به احترام لباسمان از ما کرایه نگرفت شهید احمد بدون فرم به خیابان می آمد."

🍃شهید احمد در بیست وچهارم فروردین سال شصت در درگیری روستای دارلک مهاباد براثر اصابت گلوله ای از سوی عوامل ضد انقلاب دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد. بعد از شهادتش آن پایگاه را به یاد او نامگذاری کردند.

🍃دوست #جانباز_نخاعی اش می گوید:" به خاطر شرایطم در مسأله ي ازدواج درمانده بودم كه يك دفعه به ياد دوستم شهید احمد افتادم. به او متوسل شدم و گفتم زماني ما باهم دوست بوديم ، حاشا به كرمت! اگر دست رد به سينه ام بزني.

🍃بعد از #ازدواج با همسرم به محل مزار شهدا رفتيم و قبر شهید احمد را نشان دادم كه او گفت:" اين کناری هم قبر دايي من است. شهيد حسن كمساري.كاملاً به قبر شهید احمد چسبيده بود! آن روز مطمئن شدم به لطف #خدا ازدواجم به واسطه ي شهید احمد صورت گرفته.    

نویسنده : #سودابه_حمزه_ای

🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید #احمد_فتحی

📅تاریخ تولد : ۱٣ خرداد ۱٣۴۰
📅تاریخ شهادت : ٢۴ فروردین ۱٣۶۰

🥀مزار شهید : کرمان، گلزار کرمان مرکزی، قطعه ۵، ردیف۱

#استوری_شهدایی

▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
🍃سال هزاروسیصدوچهل در شهرکرمان از دامان پدری عالم، عارف و مادری با تقوا، پسری قد کشید احمد نام که بسیار پرهیزگار، مهربان و درس خوان بود.

🍃شهید احمد فتحی سال چهارم دبیرستان بود که در #تظاهرات و فعالیتهای ضد رژیم #شاهنشاهی فعالانه شرکت می کرد، حتی چندین مرتبه توسط ایادی مزدور کتک خورد و زخمی شد.

🍃بعداز پیروزی #انقلاب در کنار فعالیتهای اجتماعی و سیاسی به ادامه تحصیل پرداخت و با رتبه بالا در رشته #پزشکی_دانشگاه_تهران قبول شد .اما بعد از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها به عضویت #سپاه_پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.

🍃 او با اصرارو سعی فراوان توانست سپاه را مجاب کند که به درد واحد فرهنگی نمی خورد و همراه یکی از واحدهای سپاه به مهاباد رفت و در آنجا مستقر شد.

🍃او یکی از پایگاههای بلا استفاده ومستقر در مهاباد را که در تیررس ضد انقلابیون دموکرات بود ، احیا کرد و همان جا مشغول خدمت شد. بعد از شهادتش آن پایگاه را به یاد او نامگذاری کردند.

🍃همرزمش می گوید:" از وقتی یک راننده تاکسی به احترام لباسمان از ما کرایه نگرفت شهید احمد بدون فرم به خیابان می آمد."

🍃شهید احمد در بیست وچهارم فروردین سال شصت در درگیری روستای دارلک مهاباد براثر اصابت گلوله ای از سوی عوامل ضد انقلاب دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد. بعد از شهادتش آن پایگاه را به یاد او نامگذاری کردند.

🍃دوست #جانباز نخاعی اش می گوید:" به خاطر شرایطم در مسأله ي ازدواج درمانده بودم كه يك دفعه به ياد دوستم شهید احمد افتادم. به او متوسل شدم و گفتم زماني ما باهم دوست بوديم ، حاشا به كرمت! اگر دست رد به سينه ام بزني.

🍃بعد از #ازدواج با همسرم به محل مزار شهدا رفتيم و قبر شهید احمد را نشان دادم كه او گفت:" اين کناری هم قبر دايي من است. شهيد حسن كمساري.كاملاً به قبر شهید احمد چسبيده بود! آن روز مطمئن شدم به لطف #خدا ازدواجم به واسطه ي شهید احمد صورت گرفته.    

نویسنده : #سودابه_حمزه_ای

🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #احمد_فتحی

📅تاریخ تولد : ۱٣ خرداد ۱٣۴۰
📅تاریخ شهادت : ٢۴ فروردین ۱٣۶۰

🥀مزار شهید : کرمان،گلزار کرمان مرکزی،قطعه ۵، ردیف۱

#گرافیست_الشهدا

▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
🍃شهید حسنعلی شمس آبادی در سال ۱۳۴۷ در محله شمس آباد از توابع شهر نقاب ( شهرستان جوین) در خانواده مذهبی به دنیا آمد.

🍃 به#اخلاص، تواضع، خوش اخلاقی، #ادب و بی ریایی نزد دوستان و نزدیکان #معروف بود. ویژگی هایی که او را برازنده#شهادت کرد.

🍃 در سپاه خدمت می کرد. همکارانش دیده بودند بعضی روزها بعد از ساعات کاری که همه می رفتند، می مانده و مشغول نظافت محل کار می شده!

🍃در سال های ۸۸ و ۹۴ این سردار شهید به عنوان پاسدار نمونه انتخاب شده و سالی هم در طرح#مالک_اشتر نیروهای مسلح از دستان مسئولین سپاه لوح تقدیر دریافت کرده.

🍃در #وصیت_نامه اش آورده :
(*آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود که همه‌ی انسان‌ها برابرند
*بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانو‌هایت زندگی کنی
*بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و در انسان چیزی بزرگتر از فکر او.
*عمر آنقدر کوتاه است که نمی‌ارزد آدم حقیر و کوچک بماند)

🍃با31 سال خدمت صادقانه در#سپاه پاسداران بازنشسته شده بود که دوباره دعوت به خدمت شد.

🍃شهید حسن علی شمس آبادی هم بدون چون و چرا و چشم داشتی پذیرفت.در پیاده روی اربعین همان سال به همراهانش گفت: "در این زیارت شهادت در #سوریه را از امام حسین(ع) طلب کرده ام."

🍃برای اعزام به سوریه با تجربه هایی که در#دفاع_مقدس داشت خیلی سریع #اعزام شد. از آن جایی که همیشه خداوند نگاهی ویژه به دردانه هایش دارد، در تاریخ ۱۷ اسفند ۹۴ در مبارزه با تروریست‌های تکفیری داعش در شهر #حلب به آرزویش که روی پا ایستادن و شهادت در سوریه بود رسید.

🍃میوه های درخت زندگیش دو پسر و یک دختر هستند که از او به یادگار مانده اند.

نویسنده: #سودابه_حمزه_ای

🌸به مناسبت سالروز شهادت
#شهید #حسنعلی_شمس_ابادی

📅تاریخ تولد: ۱۳۴۷
📅تاریخ شهادت: ۱۷ اسفند ۱۳۹۴

🥀مزار : شهدای شمس اباد

#استوری_شهدایی

▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
✍️ #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_چهل_و_ششم

💠 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط #دعا می‌کردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی ناله‌هایم را نشنود.

نمی‌دانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرم‌مان کافی بود که بی‌امان سرم عربده می‌کشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن می‌کوبید.

💠 دندان‌هایم را روی هم فشار می‌دادم، لب‌هایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر ناله‌ام از گلو بالا نیاید و #عشقم بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینه‌ام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و ناله‌ام در همان سینه شکست.

با نگاه بی‌حالم دنبال مادر مصطفی می‌گشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش می‌کشد. پیرزن دیگر ناله‌ای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط #خدا را صدا می‌زد.

💠 کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا می‌زدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بی‌رحمانه از جا بلندم کرد.

بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده می‌شدم و خدا را به همه #ائمه (علیهم-السلام) قسم می‌دادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند.

💠 از فشار انگشتان درشتش دستم بی‌حس شده بود، دعا می‌کردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد.

خیال می‌کردم می‌خواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمی‌دانستم برای زجرکش کردن زنان #زینبیه وحشی‌گری را به نهایت رسانده‌اند که از راه‌پله باریک خانه ما را مثل جنازه‌ای بالا می‌کشیدند.

💠 مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را می‌کشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده می‌شد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمی‌زد.

ردّ #خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمی‌توانستم تصور کنم از دیدن جنازه‌ام چه زجری می‌کشد که این قطره اشک نه از درد و ترس که به #عشق همسرم از گوشه چشمم چکید.

💠 به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم #زینبیه محشر شده است. دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا می‌رفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانه‌های اطراف شنیده می‌شد.

چشمم روی آشوب کوچه‌های اطراف می‌چرخید و می‌دیدم حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان #تکفیری گوشم را کر کرد.

💠 مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش می‌لرزید و او نعره می‌کشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و می‌شنیدم او به جای جواب، #اشهدش را می‌خواند که قلبم از هم پاره شد.

می‌دانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند #ایرانی‌ام و تنها با ضجه‌هایم التماس می‌کردم او را رها کنند.

💠 مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ می‌زدم که گلویم خراش افتاد و طعم #خون را در دهانم حس می‌کردم.

از شدت گریه پلک‌هایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانه‌های مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم :«#یا_زینب

💠 با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانه‌ام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد.

با همین یک کلمه، ایرانی و #شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند و نمی‌دانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له می‌زدند.

💠 بین پاها و پوتین‌هایشان در خودم مچاله شده و همچنان #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را با ناله صدا می‌زدم، دلم می‌خواست زودتر جانم را بگیرند و آن‌ها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان می‌دادند و یکی خرناس کشید :«ابوجعده چقدر براش میده؟»

و دیگری اعتراض کرد :«برا چی بدیمش دست ابوجعده؟ می‌دونی میشه باهاش چندتا #اسیر مبادله کرد؟» و او برای تحویل من به ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت :«بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ #ارتش_آزاد خودش می‌دونه با اون ۴۸ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!»

💠 به سمت صورتم خم شد، چانه‌ام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه می‌لرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد :«فکر نمی‌کردم #سپاه_پاسداران جاسوس زن داشته باشه!»...

#ادامه_دارد


✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد


🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
✍️ #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_بیست_و_هفتم

💠 بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمی‌کرد و از لرزش صدایش پیدا بود پای رفتنم تمام تنش را لرزانده است.

ابوالفضل گمان کرد می‌خواهد طلاقم دهد که سینه در سینه‌اش قد علم کرد و #غیرتش را به صلّابه کشید :«به همین راحتی زنت رو ول می‌کنی میری؟»

💠 از اینکه #همسرش خطاب شدم خجالت کشید، نگاهش پیش چشمان برادرم به زمین افتاد و صدای من میان گریه گم شد :«سه ماهه سعد مُرده!»

ابوالفضل نفهمید چه می‌گویم و مصطفی بی‌غیرتی سعد را به چشم دیده بود که دوباره سرش را بالا گرفت و در برابر بهت ابوالفضل سینه سپر کرد :«این سه ماه خواهرتون #امانت پیش ما بودن، اینم بلیط امشب‌شون واسه #تهران

💠 دست ابوالفضل برای گرفتن بلیط بالا نمی‌آمد و مصطفی طاقتش تمام شده بود که بلیط را در جیبش جا زد، چشمانش را به سمت زمین کشید تا دیگر به روی من نیفتد و صدایش در سینه فرو رفت :«#خدا حافظتون باشه!» و بلافاصله چرخید و مقابل چشمانم از حرم بیرون رفت.

دلم بی‌اختیار دنبالش کشیده شد و ابوالفضل هنوز در حیرت مرگ سعد مانده بود که صدایم زد :«زینب...»

💠 ذهنش پُر از سوال و قلب من از رفتن مصطفی خالی شده بود و دلم می‌خواست فقط از او بگویم که با پشت دستم اشکم را پاک کردم و #حسرت حضورش را خوردم :«سعد گفت بیایم اینجا تو مبارزه کنار مردم #سوریه باشیم، اما تکفیری‌ها کشتنش و دنبال من بودن که این آقا نجاتم داد!»

نگاه ابوالفضل گیج حرف‌هایم در کاسه چشمانش می‌چرخید و انگار بهتر از من تکفیری‌ها را می‌شناخت که #غیرتش آتش گرفت و خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد :«اذیتت کردن؟»

💠 شش ماه در خانه سعد عذاب کشیده بودم، تا کنیزی آن #تکفیری چیزی نمانده و حالا رفتن مصطفی جانم را به گلو رسانده بود که در آغوش چشمانش دلم را رها کردم :«داداش خیلی خستم، منو ببر خونه!»

و نمی‌دانستم نام خانه زخم دلش را پاره می‌کند که چشمانش از درد در هم رفت و به‌جای جوابم، خبر داد :«من تازه اومدم سوریه، با بچه‌های #سردار_همدانی برا مأموریت اومدیم.»

💠 می‌دانستم درجه‌دار #سپاه_پاسداران است و نمی‌دانستم حالا در #سوریه چه می‌کند و او دلش هنوز پیش خانه مانده و فکری دیوانه‌اش کرده بود که سرم خراب شد :«می‌دونی این چند ماه چقدر دنبالت گشتم؟ موبایلت خاموش بود، هیچکدوم از دوستات ازت خبر نداشتن، هر جا بگی سر زدم، حالا باید تو این کشور از دست یه مرد غریبه تحویلت بگیرم؟»

از نمک نگرانی صدایش دلم شور افتاد، فهمیدم خبری بوده که اینهمه دنبالم گشته و فرصت نشد بپرسم که آسمان به زمین افتاد و قلبم از جا کنده شد.

💠 بی‌اختیار سرم به سمت خروجی #حرم چرخید و دیدم حجم خاک و خاکستر آسمان را سیاه کرده و ستون دود از انتهای خیابان بالا می‌رود.

دلم تا انتهای خیابان تپید، جایی که با مصطفی از ماشین پیاده شدیم و اختیارم دست خودم نبود که به سمت خیابان دویدم.

💠 هیاهوی جمعیت همه به سمت نقطه #انفجار می‌رفت، ابوالفضل نگران جانم فریاد می‌کشید تا به آن‌سو نروم و من مصطفی را گم کرده بودم که با بی‌قراری تا انتهای خیابان دویدم و دیدم سر چهارراه غوغا شده است.

بوی دود و حرارت آتش، خیابان را مثل میدان #جنگ کرده و همهمه جیغ و گریه همه جا را پُر کرده بود. اسکلت ماشینی در کوهی از آتش مانده و کف خیابان همه رنگ #خون شده بود که دیگر از نفس افتادم.

💠 دختربچه‌ای دستش قطع شده و به گمانم درجا جان داده بود که صورتش زیر رگه‌هایی از خون به زردی می‌زد و مادرش طوری ضجه می‌زد که دلم از هم پاره شد.

قدم‌هایم به زمین قفل شده و تازه پسر جوانی را دیدم که از کمر به پایینش نبود و پیکرهایی که دیگر چیزی از آن‌ها باقی نمانده و اگر دست ابوالفضل نبود همانجا از حال می‌رفتم.

💠 تمام تنم میان دستانش از وحشت می‌لرزید و نگاهم هر گوشه دنبال مصطفی می‌چرخید و می‌ترسیدم پیکره پاره‌اش را ببینم که میان خیابان رو به حرم چرخیدم بلکه #حضرت_زینب (علیهاالسلام) کاری کند.

ابوالفضل مرا میان جمعیت هراسان می‌کشید، می‌خواست از صحنه انفجار دورم کند و من با گریه التماسش می‌کردم تا مصطفی را پیدا کند که پیکر غرق خونش را کنار خیابان دیدم و قلبم از تپش افتاد.

💠 به پهلو روی زمین افتاده بود، انگار با خون #غسلش داده بودند و او فقط از درد روی زمین پا می‌کشید، با یک دستش به زمین چنگ می‌زد تا برخیزد و توانی به تن زخمی‌اش نمانده بود که دوباره زمین می‌خورد.

با اشک‌هایم به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) و با دست‌هایم به ابوالفضل التماس می‌کردم نجاتش دهند و او برابر چشمانم دوباره در خون دست و پا می‌زد...

#ادامه_دارد


✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد



🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🍃🌺🍃🌺🍃

شهید جواد تیموری متولد سال 1370 و از نیرو‌های #سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که مسئولیت #حفاظت از #مجلس_شورای_اسلامی را به‌عهده داشت.

او سال 90 وارد #سپاه_انصار شد. شهید تیموری اولین شهید مجلس است. برادرش «#شهید_محمدرضا_تیموری» سال 67 در عملیات #مرصاد به‌دست کوردلان #منافق به شهادت رسید و بعد از گذشت 29 سال از شهادت برادر بزرگش او نیز توسط عده‌ای دیگر از #ضدانقلابان کوردل و #تروریست‌ های تکفیری در سن 26سالگی که سه سال از ازدواجش می‌گذشت و همزمان با سالروز مراسم #عقدش با زبان #روزه در مجلس شورای اسلامی به شهادت رسید.

او از ناحیه چشم چپ و فک مورد اصابت گلوله تروریست‌ها قرار گرفت.

#امنیت_اتفاقی_نیست

#شهید #جواد_تیموری🌷
#یادش_باصلوات
#سالروز_شهادت


🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🌷🌷🌷🌷🌷🌷

شهید #علی_عابدینی در سحرگاه ۲۵

مرداد ۱۳۶۵ در شهرستان فریدونکنار ( روستای فرم ) دیده به جهان گشود.

🦋🕊💫
🌺 در سال ۱۳۸۵ طبق فراخوان استخدامی در #سپاه _پاسداران جذب این نیروی فداکار و انقلابی گردید.
دوران آموزشی و تکاوری را در شهرستان همدان گذراند ، و پس از آن در لشکر ۲۵ کربلای مازندران مشغول خدمت به ایران اسلامی گردید.
🌺 شهید علی عابدینی برای اولین بار سال ۹۴ جهت دفاع از حرم حضرت زینب ( س ) عقیله ی اهل بیت ( ع ) راهی دیار شام بلا شد.
🌸 او در فروردین ماه ۹۵ ندای = هل من ناصر ینصرنی عمه جان‌ زینب را لبیک گفت ، و مجدداً با وجود مجروحیتی که داشت راهی سوریه شد.
#شهید_عابدینی در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ماه ۹۵ در شهر خان طومان از توابع حلب به همراه ۱۲ یار دیگرشان به فیض شهادت نائل گردید.
🌱 از این شهید شاهد یک فرزند پسر به نام امیر محمد به یادگار مانده است.

🥀🌟 روحش شاد 🌟🥀
شادی روحش فاتحه ای خوانده شود.

🌷🍃🌷

🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🌷🌷🌷🌷🌷🌷

🌺 شهید #علیرضا_بریری ، متولد ۳۰ فروردین ماه سال ۱۳۶۶ در شهرستان بابلسر می باشد.

🦋🕊💫

🌟 ایشان در بهمن ۱۳۸۷ بطور رسمی وارد سازمان مقدس #سپاه_پاسداران شد.
برای اولین بار در آبان ماه ۱۳۹۴ عازم شهر عشقِ دمشق شدند ؛ به مدت ۴۹ روز در سوریه بود و به اذن خداوند متعال در دی ماه برگشتند.
در تاریخ ۱۴ فروردین ۱۳۹۵ برای دومین بار عازم سوریه شد و در ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۹۵ شهید علیرضا بریری به همراه ۱۲ آلاله🌷 پرپر لشکر عرشی ۲۵ کربلا در نقض آتش بس تروریست های تکفیری پس از ۱۴ ساعت تلاش پی در پی در منطقه خان طومانِ حلب به آرزوی دیرینه خود دست یافتند و شهد شیرین شهادت را نوشیدند.

🌱 از این شهید بزرگوار یک فرزند پسر به نام محمد امین به یادگار مانده است.

🥀🌟 روحش شاد 🌟🥀
شادی روحش فاتحه ای بخوانید.

🌷🌟🍃🌟🌷

🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🔺بهانه‌ی حملات رژیم کودک‌کش صهیونیستی به سوریه حضور مستشاران #سپاه_پاسداران در سوریه است


🌐 @Iran_Iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 دشمن از این شفاف‌تر هدفش را بگوید؟

🔺 شبکه سعودی: اکنون بهترین فرصت برای خلاصی از #سپاه پاسداران است!

🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انتشار نخستین بار/ تصاویری از دوره‌های آموزشی سخت و طاقت فرسای نیروهای زمینی #سپاه_پاسداران در ارتفاعات ۳۰۰۰ متری و دمای ۳۰- شمال غرب کشور

🔹 از ساخت خانه‌های یخی برای در امان ماندن در سرما تا عزاداری در بلندترین ارتفاعات ...



🌕 @Iran_Iran
Ещё