رفتار پادشاهان هخامنشی حتی در قلمرو دیانت توأم با برابری بود و پذیرش آئینهای مصری و بابلی توسط کورش، کمبوجیه و داریوش، بیشتر از آنکه امری دینی باشد، تدبیری
سیاسی بهشمار میآمد تا قدرت خود را تا حدِّ ممکن به قدرتهای مستقر در آن کشورها مانند کاهنان و پرستشگاهها نزدیک کنند.
«شاهنشاهی» ایرانیان شیوهی فرمانروایی بر سرزمین گستردهای با اقوامی (peuple) با زبانها و آداب و رسوم گوناگون بود که، بهتدریج، با حفظ تنوع و کثرت خود، ملّت (nation) واحدی را تشکیل دادند.
در این وحدت «ملّیِ» اقوام ایرانی و مهاجران به سرزمینهای ایرانی، «شاهنشاهی» به عنوان «نهادی» عمل میکرد که وظیفهی آن ایجاد وحدتی پایدار و تأمین مصالح همهی اقوام با حفظ خودگردانی آنها بود.
پادشاه، در
اندیشهی ایرانشهری، رمزی از وحدت در تنوّع همهی اقوام «ملّت» بهشمار میآمد و هماو با فرمانروایی «دادگرانه» تعادل ناپایدار آن اقوام را به پایداری«ملّت» تبدیل میکرد.
جواد طباطبایی، تاملی دربارهی ایران جلد نخست، صص ۲۰۱ و ۲۰۲
#تاریخ_اندیشه_سیاسی#ایرانشهر#ایرانزمین#دولت_ایران@IranArianaShahnameh #ناسیونالیسم_ایرانی